هدایت شده از Tab Rahi
#پارت_آینده‼️
_ #سحر خانم شمایید؟
_ببخشید به جا نیاوردم.
_ #عرشیام. تازه اومدم.
_ ببخشید ولی منم سحرم، الانم از بیرون اومدم.
پسره سرش رو بالا گرفت و #قهقهه ای زد که با هر ِهندل خنده #قلب من، هری پایین می ریخت.
_ فکر کنم سوتفاهم شده؛ من عرشیا پسر علی آقا و مریم خانمم و تازه اومدم #ایران.
وای خدای من!
چرا باید جلوی این #سوتی می دادم؟
این همون پسر آرومی بود، که من همیشه کوچیک که بودم، می گفتم این #شوهرمه
خب اولا اون موقع #بچه بودم بعدشم من از دوران #طفولیت آیندنگر بودم؛ می دونستم بعدا #بیشوهری بی داد می کنه.
_ ببخشید به جا نیاوردم. شما خوبید؟ #خارج خوب بودند؟
چشم هاش گرد شد.
تازه فهمیدم دوباره چه #سوتی گنده ای دادم...
قیافه اش شیطون شد و #چشمای آبیاش درخشید و گفت:
_ بله خوبن، تازه #سلام هم می رسونند.
https://eitaa.com/joinchat/2560426094Caa340de9e9 🔥💯
رمانی که یک شبه در ایتا غوغا کرد‼️