eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
البته بعضیاشون توی پارت های اینده معلوم میشن👆🏻🌸
120 تایی شدنمون مباارک😍 بریم برای 5 پارت👇🏻
امنیت🇮🇷 زینب: داشتیم حرف میزدیم که یهو رسول عین جن ظاهر شد رسول: زینب با محمد اشتی کرد ایوللل با ایولی که گفتممحمد و زینب منو نگاه کردن و زدن زیر خنده محمد: رسول تو اینجا چیکار میکنی زینب: عه سرمت کوو رسول: کندمش محمد: افرین😂 رسول: زینب خانوم فقط محمدو دوس داری دیگه... زینب: هردوتاتونو یک انداره محمدورسول:😍😍 زینب: خب لوس نشید رسول بیا بیا ببرمت پیش اقا سعید رسول: مگه بچه دوسالم خودم میرم زینب: باشه برو اتاقشونم خودت پیدا کن رسول: قلط کردم بیا اجی😂 زینب:😐.....افتادم جلو رسولم پشت سرم میومد رسول: همینه زینب: اره رسول: قهر نباش دیگه زینب: برو تو رسول ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (داخل اتاق سعید) سعید: خیلی عذاب وجدان داشتم فرشید به خاطر من بهش تیر خورد..الانم که نمیدونم کجاست هیچکس هم بهم چیزی نمیگه.... رسول: به به سلااام اقا داماد سعید: سلام، رسول باز شروع کردی😂 رسول:😂...چطوری سعید: خوبم ممنون تو چطوری رسول: شکر خدا خوبم سعید: از فرشید خبر داری؟ رسول: راستش نه وقتی زینب گفت بهوش اومدی انقدر حول شدم فرشیدو یادم رفت بزار برم بپرسم از زینب سعید: باشه زینب: نشسته بودم که رسول اومد سمتم رسول: زینب جان از فرشید خبر داری زینب: راستش اقای نورایی باید دوباره عمل بشن رسول: ای وای چراا زینب: راستش..نمیدونم رسول: کی قراره عمل بشه زینب: فردا ساعت 8 رسول: باشه مرسی زینب: قربانت رسول: من برم یه سعید بگم زینب: باشه رسول: سعید جان حول نکنیا سعید: یا خداا چیشده رسول رسول: میگم.حول نکن سعید: باشه بگو رسول: فرشید باید دوباره عمل بشه سعید: ای وای حتما فرشید حالش خیلی بدتره همش تقصیر منه همه همش رسول: اخه به تو.چه ربطی داره برادر من سعید: شریف میخواست به من تیر بزنه اما فرشید خودشو انداخت جلوم و تیر یه اون خورد😭 رسول: داداش گریه نکن فرشید زود زود خوب میشه سعید: فرشید کی عمل میشه رسول: فردا ساعت 8 سعید: میشه به دکتر بگی بزاره فردا فرشیدو ببینم رسول: باشه داداش زینب: نشسته بودم و منتظر رسول که بیاد و برسم سایت....نمیدونم محمد کجا رفت محمد: رفتم واسه خودمون یه چیزی بگیرم ساعت 6 بود ما نه ناهار خورده بودیم نه صبحانه رقتم تو بیمارستان دیدم زینب نشسته جلو اتاق سعید زینب: عه سلام محمد کجا بودی محمد: سلااام خوبی رسول کو زینب: خوبم مرسی..رفته پیش اقای پناهی محمد: خیلی خب این ساندویچ هارو بگیر برم رسولو صدا کنم بریم سایت زینب: باشه محمد: به به سلام اقایون داماد و استاد چطورین سعید: س..ل..ا..م..ا..ق.. محمد: رسول این اقا مهندس ما چشت چرا گریه میکنه رسول: میکه تقصیر اونه که فرشید اینجوری شده محمد: ای بابا این چه حرفیه میزنی ان شالله فردا عملش میکنن و خوب خوب میشه سعید: ان شالله محمد: خب سعید جان ما دیگه بریم سایت میگم امیر بیاد پیشتون سعید: باشه اقا..ببخشید خیلی زحمت دادیم بهتون محمد: ن این چ حرفیه فعلا بای رسول و سعید:😂😂😂بای محمد: چیه به من نمیاد امروزی باشم رسول و سعید: نههه😂 پ.ن: فعلا بای😂 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 (سایت) روژان: روژین از این برگه ها پرینت بگیر بیار برام روژین: باشه آیدا: به خانوما چطورین روژان: سلااااام... آیدا: چرا نگفتین شمام مامور هستین روژین:به همون دلیلی که تو نگفتی😂 روژان: دقیقا😂 آیدا:😂😂حرفی ندارم روژان: کاری داشتی اومدی اینجا؟ آیدا: اها..یادم اومد..آقای عبدی گفتن برید اتاقشون روژین: باشه مرسی❤️روژان بیا بریم (اتاق عبدی) روژان و روژین: سلام اقا کاری داشتید با ما عبدی: سلام بله میخواستم یه ماموریت بفرستمتون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (تو ماشین محمد) محمد: گشنه تون نیست؟ رسول: من که خیلیی گشنمه زینب: منم تقریبا محمد: زدم بقل.......خب زینب جان اون ساندویچ هارو میدی زینب: بفرمایید محمد: سه تا گرفتم یکیش واسه رسول یکیش واسه زینب یکیشم خودم بفرمایید زینب و رسول: خیلی متشکر❤️ محمد: ساندویچ هاروخوردیمو رفتیم سمت سایت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (داخل سایت) رسول: آههه چقدر دلم واسه میزم تنگ شده بود محمد: حواست باشع ها روژان خانومم اونجا میشینه رسول: اَه باشه😤 محمد: خیلی خب برید سرکاراتون فعلا زینب: خب منم میرم سر کارم رسول: رفتم بشینم رو صندلیم که صدای داوود اومد داوود: سلام رسووول رسول: سلام داوود جان خوبی داوود: قربانت خوب...راستی اقای عبدی گفتن بریم اتاقشون رسول: آهههه باشه بریم زینب: رفتم سر میزم به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم...وای خدا ترکش تو کمر رسول قلب محمد به خاطر شرایطشون باید کمتر استرس داشته باشن باید کم تر کار کنن ولی من که میدونم نه محمد نه رسول به خودشون استراحت نمیدن... اگه اتفاقی برای محمد یا رسول بیوفته زبونم لال عزیز دق میکنه خدایا خودت مواظبشون باش پ.ن: داریم به جاهای حساس نزدیک میشیم😈 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 رسول: منو داوود داشتیم میرفتیم سمت اتاق اقای عبدی نمیدونم چرا ولی استرس داشتم داوود: خب رسیدیم در بزن بریم تو رسول: تق تق عبدی: بفرمایید رسول و داوود: سلام به همه روژان و روژین: سلام عبدی: سلام رسول: اقا کاری داشتید با ما عبدی: ببینید شما چهار نفر باید برید به ماموریت رسول: کدوم چهار نفر؟ داوود: آروم گفتم: تو.که خنگ نبودی مارو میگه دیگه عبدی: منطورم از چهار نفر شما اقا رسول....داوود و خانوم محمدی روژان: هردومون دیگه؟ عبدی: بله داوود: خب باید کی بریم یا کجا باید بریم... روژین: و برای دستگیری کی میریم عبدی: باید برید چین رسول: چیییین عبدی: بله چین داوود: اقا ماکه چینی بلد نیستیم روژان: من و خواهرم چینی بلدیم عبدی: بله میدونستم که شمارو انتخاب کردم داوود: اقا ما بلد نیستیم که عبدی: خوب خانوما هستن کمکتون میکنن رسول: اقا کی باید حرکت کنیم؟ عبدی: ان شالله باید سه شنبه حرکت کنید یعنی سه روز دیگه رسول: اقا برای دستگیری کی میریم؟ عبدی: سادیا و برادرش روژان: سادیا که توی یه روستا بود!؟ عبدی: درسته...اما الان رفته چین روژین: مامورست چقدر طول میکشه عبدی: فوق فوقش 2هفت....سوال دیگه ای نیست؟ همه: خیر عبدی: پس خداحافظ برید به کاراتون برسید ــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد: ساعت 7ونیم بود قرار بود ساعت 8 فرشید عمل بشه رفتم تا به رسول خبر بدم رسول: نشسته بودم پشت میزم که دیدم محمد داره میاد سمتم محمد: به سلام استاد رسول چطوری رسول: سلام اقا ممنون شما خوبید محمد: شکر... داره ساعت 8 میشه نمیای بریم بیمارستان رسول:عه چرا الان میام... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (داخل بیمارستان) محمد: بیا بریم پیش سعید اینا رسول: باشه بریم (اتاق سعید) محمد: به به سلام اقایوون چطورینتو عید: سلام اقا رسول: سلااام سعید: سلام رسول محمد: ای بابا این امیر که خوابه.. رسول: امیر امیر بیدار شو امیر: سعید ولم کن خودت اب بخور محمد: پاشو ببینم امیر: ای وای..سلام..اقا شمایید محمد: علیک سلام...قراره تو مواظب سعید باشی یا سعید مواظب تو همه:😂😂 سعید: اقا فرشید چی شد محمد: اوه یادم رفت الان میریم پیش دکترش رسول میای یا میمونی رسول: نه میام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (داخل بخش) محمد: سلام علی جان علی: به سلام اقا محمد محمد: علی چرا تو همیشه تو بیمارستانی😂 علی: ببخشید😂😂 محمد: 😂😂 خب چه خبر از فرشید علی: الان میخوایم ببریمش اتاق عمل محمد: خیلی خب رسول: سلام علی علی: سلام رسول جان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد: فرشیدو بردن اتاق عمل روی صندلی ها نشسته بودیم که.... پ.ن: چیشد؟؟؟ ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 محمد: نشسته بودیم که سعید و امیر اومدن پیشمون ......اینجاا چیکار میکنیید سعید: ا..ق..ا..خو...بم رسول: کاملا معلومه امیر: بابا من گشنمهههه رسول: امیررر بزار فرشید از اتاق عمل بیاد بسرون بعددددد امیر: بابا من استرس میگیرم گشنه ام میشه سعید: امیر دو دقیقه خرف نزن لطفااا امیر: باشه اصن من لال😒 سعید: بابا ناراحت نشو😂 ببخشید امیر: نمخوام سعید: بیا این شوکولاتُ بگیر اشتی امیر: باشه باشه😋 ولی کمه سعید: بیا این کیسه شکلات رو بگیر تو 14 تا شکلاته🤣 امیر: باشه اشتی😂😍😋 همه: 😂😂 (3 ساعت بعد) سعید: هووف 3 ساعت گذشت چرا نمیان بیرون رسول: میان بلاخره محمد: عه عه اومدن سعید: علی جان چیشد علی: متاسفانه... سعید: متاسفانه چییییی محمد: علی..... علی: متاسفانه هرکاری کردیم... رسول با صدای بلند: اهههه حرفتو بزننن امیر: علی کامل بگوووو علی: متاسفانه کاری از دستمون بر نیومد😔 امیر: کیسه شکلات ها از دستم افتاد محمد: قلبم باز تیر کشید😖 رسول: یعنی چی علییییی سعید: هیچی نمیگفتم بی صدا اشک میریختم خیلی ناراحت بودم همش تقصیر من بود مه فرشید اینجوری شد😭 ولی ته ته قلبم باور نمیکرم که فرشید..داداش عاشقم رفته باشه😢 پ.ن: داداش عاشقش😢 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
🇮🇷 #پارت_30 محمد: نشسته بودیم که سعید و امیر اومدن پیشمون ......اینجاا چیکار میکنیید سعید: ا..ق..ا
ساعت 9 پارت 31 رو میزارم.... یکم خماری براتون خوبه😂😂 لفت ندیدا..... به ته ته قلب سعید هم توجه کنید😂
بچه ها تو ناشناس گفته بودید بزارم👇🏻 [قابل توجه دوستان...خودم گیف هارو درست نکردم و از اینترنت دانلود کردم]
خب دیگه بقیه اش برای بعدا❤️
توجه: اگر خواستید بزارید داخل کانالتون حتما حتما به صورت فوروارد بزارید در غیر این صورت کپی حرام است و راضی نیستم.... (بچه ها گیف ها مال خودم نیست اما برای دانلودشون نتم مصرف شده)
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
توجه: اگر خواستید بزارید داخل کانالتون حتما حتما به صورت فوروارد بزارید در غیر این صورت کپی حرام اس
اگر فوروارد کردید روی اون قسمتی که خط زدم کلیک کنید تا ایدی کانال بالاش باشه... اگر اون یکی رو بزنید ایدی نمیاد و حرام محسوب میشه....
بچه ها دارم میرم بیرون فعلا♥️
سلااام
ببخشید بچه ها بیرون بودم نتونستم پارت رو بزارم براتون.... در عوض 2 تا براتون میزارم حتی گاندو رو هم ندیدم🥺 تکرارشم نمیتونم ببینیم چون قراره بریم یه جااااایی😍 فردا واستون فیلمشو میزارم😌
امنیت🇮🇷 محمد: چیزی نمونده بود که از حال برم اما یه چیزی توجه مو جلب کرد دیدم علی داره از زیر ماسک میخنده اول فکر کردم داره گریه میکنه ولی دقت کردم دیدم نه داره خنده.. رفتم پیشش علی: اوه محمد داره میاد سمتم خدا به دادم برسه محمد: علییییی علی: 😂😂😂 رسول: چیشده😢 علی: محمد نهههه محمد:علی ارهههه....بچه ها بهمون دروغ گفت فرشید هیچیش نشدهههه همه با صدای خیلی بلند : اییییییولللللل😍 امیر: کیسه شکلات هارو برداشتم و گفتم: بگیریدشششش🤣 محمد: همه افتادیم دنبال علی(البته رسول اروم اروم راه میومد) تا حیاط دنبالش کردیم که قلبم باز تیر کشید سرجام وایسادم رسول: چون من نمیتونستم بدوم اروم اروم راه میرفتم که دیدم محمد وایساد محمد: داشتم قلبمو ماساژ میدادم که دیدم رسول داره میاد سمتم رسول: محمد خوبی محمد: خوبم رسول جان خوبم سعید: بیاااااید گرفتسمششش محمد: عه رسول بیا بریم رسول: هووووف باز جواب منو نداد وایسا منم بیااام محمد: سعید اینا دقیقا مقابل ما بودن اما یکم فاصلمون زیاد بود رسول: هوف بلاخره رسیدیم محمد: خب اقا علی رسول: حرفی برای گفتن نداری علی: ببخشید امیر همونطور که شکلات میخورد: ساکت شو سعید: الان فرشید کجاست حالش چطوره علی: ولم کن بگم سعید: نه بکو علی: الان خداروشکر حالش خوبه عملش عالی بود یک هفته بیمارستان بمونه مرخص میشه محمد: اوکی همه داشتن نگام میکردن😂😳 رسول: داداش😂😂 محمد: بابا خب منم جَوونَم مردم از بس از کلمات امروزی استفاده نکردم😕 رسول: قربونت برممم😚😂 محمد: خدانکنه😘 همه:😂😂😂😂 پ.ن: در چه حالید😂 پ.ن: آرامش قبل از طوفان😈 ادامه دارد...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امنیت🇮🇷 (سه هفته بعد) توضیح کوتا: ( فرشید از بیمارستان مرخص شد و برگشت سایت حال سعید هم خوب شد...ماموریت رفتن به چین کنسل شد و قرار شد 3 هفته دیگه برن چین تو این مدت رسول و داوود هم یکم چینی یاد گرفتن) سعید: رسول برو اتاق اقای عبدی داوود و خانم محمدی هارو هم بگو بیان رسول: باشه مرسی که گفتی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (اتاق عبدی) عبدی: خب متاسفانه به دلایلی ماموریت سه هفته عقب افتاد ان شالله فرداشب راهی میشید برای چین رسول: فردا شبببب عبدی: بله فردا شب...توی این سه هفته هم که زبان چینی رو تقریبا یاد گرفتید داوود: اقا کی قراره بگردیم عبدی: با این اوضاع دقیق نمیدونم.. روژان: امکان داره بیشتر از اون دوهفته ای که گفتید طول بکشه عبدی: هرچیزی امکان داره......سوالی نیست؟ همه: خیر عبدی: پس بفریید سر کارتون و برای فرداشب اماده بشید همه: چشم خداحافظ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زینب: آهههه خسته شدم انقدر خبری نیست محمد: به سلام خواهر عزیز چطوری زینب: سلام خوبم قربانت محمد: خب چه خبر زینب: هیچ خبر محمد:🤨 زینب: واقعا هیچ خبری نیست محمد: باشه پس تو برو خونه زینب: باش پس فعلا😘 محمد: خدانگهدارت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زینب: داشتم رانندگی میکردم که یه ماشین پیچید جلوم..... پ.ن: چی شد؟؟؟ ادامه دارد...... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ