#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_19 رسول: این سرمو درش بیا..... با دیدن چهره آرزو حرفم نصفه موند! سلام آرزو
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_20
«خونه،شب»
روژان: رسول داشت کانالای تلوزیونو بالا پایین میکرد، آرزوهم داشت کتاب میخوند...
فردا قرار بود رسول و آرزو برن سایت..
هم واسه رسول دلشوره داشتم هم واسه آرزو...
یه لیوان آب پرتقال درست کردم و نشستم کنار رسول...
رسول: دست از بالا پایین کردن کانالای تلوزیون برداشتم..
روژان: بفرمایید🙄
رسول: عه، توهم باهام قهری😕
روژان: لبخندی زدمو چشم غره ریزی رفتم...
آرزو: گوشیم زنگ خورد.. بازم اون فرزاد... استغفرالله... گوشیو قط کردم تا خواستم کتابو باز کنم دوباره زنگ زد... دویدم تواتاقو بدون اینکه نگاه کنم کی زنگ زده جواب دادم...
آقای محترم شما چرا متوجه نمیشی، بهه من زنننگ نززززززن فهمی....
رویا: آرزو، با کی😐😂
آرزو: عه رویا تویی..😅
رویا: نه من اون اقای نامحترم نفهمم😂
باز اون مرتیکه بهت زنگ زده!
آرزو: اهوم..
رویا: شمارشو واسم پیامک کن کار دارم باهاش🔪
آرزو: ولش کن بابا...
حالا کاری داشتی زنگ زدی؟
رویا: اهاااا، اره یادم رفت اصن.. یه دقیقه میتونی بیای تو حیاط؟
آرزو: چیزی شده؟
رویا: نه باب، بیاااا توو
آرزو: خیلی خب..
گوشیو قط کردم... لباسامو پوشیدمو رفتم تو پذیرایی...
روژان: کجا مادر؟
آرزو: با رویا تو حیاطیم
روژان: باشه عزیزم..
«آرزو خارج شد....»
رسول: خب داشتم میگفتم...😂
روژان: بله بله بفرمایید 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرزو: خب؟
رویا: میگم، تو واسه فردا استرس و هیجان نداری؟
آرزو: واسه همین منو کشوندی پایین😐
رویا: خندیدمو با سرم تایید کردم..
آرزو: خب تلفنی میگفتی خواهر من😂😐🔪
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_20 «خونه،شب» روژان: رسول داشت کانالای تلوزیونو بالا پایین میکرد، آرزوهم دا
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_21
«فردا، سایت»
آرزو: زمان استراحت بود.. همه حواسم به بابا بود...
همه چیز آروم بود که صدای آلارم گوشیم همه جارو پر کرد...
خاموشش کردمو قرصارو از کیفم در آوردم...
یدونه شو دراوردمو دادم به بابا... بطری رو دراوردم و دادو بهش..
رسول: جای مخالفت نبود.. قرصو گرفتمو خوردم...
گفتم: من که قرصمو خوردم! حالا آشتی؟😂❤️
آرزو: دل تو دلم نبود برا آشتی کردن اما خیلیم دلخورد بودم... پاروی قلبم گذاشتم و بدون اینکه حرفی بزنم از نماز خونه خارج شدم..
ــــــــــــــــــ فردا خونه ـــــــــــــــــــ
رویا: الووو
آرزو: با صدای گرفته گفتم: الو، سلام...
رویا: خوااابیییی😐😱
آرزو: چیشده مگه😴
رویا: بابا سایت دیررر شدددددد🤯
آرزو: اولش یه شک بعم وارد شد و چشام گرد شد.. بعد به حالت اول برگشتمو گفتم: امروز پنج شنبس شیف ما شنبس🙄😴
رویا: تروخدا😂😐
آرزو: وای از دست تو رویا این روز تعطیلی هم نذاشتی یکم بخوابیم😐😴🤧
رویا: وای ببخشید 😂😕 برو برو بخواد
ـــــــــــــــــــ چند ساعت بعد ـــــــــــــــــــ
زینب: امید سفره رو بنداز مامان
رویا بیا کمک کن بشقابارو ببر سر سفره
امید: اینا کار رویاست من که نباید انجام بدم😌😂
رویا: بعله ایشون فقط باید اسم فامیل بازی کنه وبنویسه رعنا راد😂😌😐
امید: 😒😅
داوود: شروع شد🤦🏻♂
زینب: کی گفته فقط رویا باید انجام بده؟ شمام داری تو این خونه زندگی میکنی!
باید تعاون داشته باشیم اقا امید، همه بار ها رو دوش یه نفر نباشه... شما اینو کلاس هشتم خوندید😐
امید: به هرحال مرد باید کار بیرنو کنه💪🏻
داوود: پاشدمو گفتم: بشینید من میارم..😒😝
رویا و امید: بدو بدو رفتیم سمت بابا..
همزمان گفتیم: ما میارمیشون شما بشینید
داوود: 😒😂🤦🏻♂🚶🏻♂🤷🏻♂
ــــــــــــــــــــــــ
آرزو: داشتیم ناهار میخوردیم.. ولی بابا داشت با غذاش بازی میکرد... چاشقو بین برنجا میچرخوند...
به مامان اشاره دادم...
روژان: رسول جان نمیخوری؟
رسول؟
رسول باتوام!
رسول: ها؟!
روژان: میگم، غذاتو بخور دیگه عزیزم
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_21 «فردا، سایت» آرزو: زمان استراحت بود.. همه حواسم به بابا بود... همه چیز
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_22
امید: رویا به مامان گفتی ماجرای رعنا رو دیگه؟
رویا: اولن رعنا نهُ رعنا خانم یا خانم راد زود پسر خاله نشو داداش😂
دومن خیر
امید: به مامان نگفتیییی😐
رویا: خیلی ریلکس گفتم: خیرررر
دست خودتو میبوسه بپر برو بگو بدوو😌👌🏻😂
ـــــــــــ
امید: مامان میشه حرف بزنیم؟
زینب: به پشت سر امید نگاه کردم که رویا داشت دستاشو تکون میداد... با پانتومیم حلقه ای رو تو دست چپش نشون داد... تا اخر ماجرارو رفتم...
رو به امید گفتم: جانم؟
امید: نفس عمیقی کشیدم، آب دهنمو قورت دادمو گفتم: من میخوام ازدواج کنم و بعدش هووووووووف😪
زینب: لبخندی زدمو گفتم: میدونم😌
امید: می.. میدونستید😳
زینب: چشم دوختم به رویا و خندیدم😂
امید: برگشتم تا پشت سرمو ببینم
رویا: تا امید برگشت واسش دستتکون دادم و زدم زیر خنده😂👋🏻
امید: عجبا، تو که گفتی، نگفتی😐😂
رویا: درسته گفتم، نگفتم، ولی در اصل گفته بودم😂
ــــــــــــــــــــ
آرزو: رفتم بیرون بخشی از داروهای بابا که نگرفته بودیمشون رو بگیرم...
چون نزدیک بود ماشینو نبردم..
یهو اسماعیلی جلوم سبز شد...
فرزاد: سلام 😅
آرزو: بدون اینکه جواب بدم از کنارش رد شدم...
فرزاد: آرزو
با کمی مکث گفتم: خانم
آرزو: بازم محل ندادم و راهمو ادامه دادم
فرزاد: تروخدا وایسید
آرزو: کی به شما آدرس مارو داده😡
فرزاد: با من ازدواج میکنید
آرزو: 😳
جواب سوال منو بدید... کی بهتون آدرسمونو داده
فرزاد: شما جواب سوال منو بدید!
آرزو: خیررررر و دوباره رفتم...
فرزاد: اههههه😓
ـــــــــــــــــ
آرزو: همه دارو هارو خریدم...
داشتم به اسماعیلی فکر میکردم دوباره جلوم سبز شد...
ای بابا اقا مگه نگفتم برید... جواب من...
فرزاد: پریدم وسط حرفش وگفتم: الان نگید.. یکم فکر کنید..
آرزو: فکر کردن نمیخواد اقا جواب من منفیه
الانم بفرمایید الان یکی مارو میبینه...
از خیابون رد شدمو رفتم اونور
فرزاد: بدون اینکه نگاهی به اینور و اونور کنم راه افتادم سمت آرزو خانم...
دیدم یه موتور به سرعت داره به سمتم میاد... آخخخخ
آرزو: یه صدایی اومد، برگشتم سمت صدا.. اسماعیلی پخش زمین شده بود..
به سرعت رفتم کنارش...
آقای اسماعیلی... آقا فرزاد...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام دخترای قشنگم😂❤️ چطووورین💫
سلام مادر شما چه طوری 😂😂
#سرباز_امام_زمان
سلام صبحتون بهنیکی
#ویاولینامتحانشودادهوبرگشته😌😃
#بسیجی🦋
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_پندار_اکبری
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_سوگل_طهماسبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷