«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_7 داوود: یااااااا خداااااا محمددددددددددد ــــــــــ رسول: با تمام بدن دردی که داشتم
بچه ها اون رازو فراموش کنید
یه فکرایی داشتم که بعشون فک کردم نشدنیه....
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
بچه ها اون رازو فراموش کنید یه فکرایی داشتم که بعشون فک کردم نشدنیه....
الهی شکر وگرنه قرار بود چقدر سر این راز اشک بریزیم🤣🤣
#سرباز_زهرا 🍁
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که
سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
َوَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً
برای هدایت و یاوری پروردگارت کافی است
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
آرزویت را برآورد میکند
آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی
می گریاند…
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بیمه کنیم دل و جان را
با دل سپردن به آیه الکرسی..
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#چالش_گاندویی
روز،ماه،سال تولد شهید محمد ابراهیم همت
فقط نفر اول
آیدیم:
@{{{
#سرباز_زهرا 🍁
سلام دوستان عزیز
وقت بخیر ، امیدوارم حال دلتون خوب باشه💛
#بسیجی🦋
چی از این بهتر😍
732 تایی شدنمون مبارککک😍
بمونیدبرامونعزیزان🙂
خوشآمدید🙃
#بسیجی🦋
میخوام حال بدم بهتون 😌
ب ر ی م و ا س ه پ ا ر ت
زجر کش کردن به سبک من😂😈
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_7 داوود: یااااااا خداااااا محمددددددددددد ــــــــــ رسول: با تمام بدن دردی که داشتم
#گاندو3🐊
#پارت_8
رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود!
این ور اونورو نکاه کردم که صدای داوود رو شنیدم...
داوود: رسول جان خوبی؟
رسول: با سر نشون دادم که خوبم...
داوود: دستت چی شده بود؟
رسول: داد زدی سرمو کشیدم مو اینکه دستم پاره شد...
داوود: آخخ...
ولی پاره نشده عزیزم😂
یکی از رگ های کوچولو موچولوت پاره شده تا چند روزم همینجوری خون میاد
رسول: میدونستم واسه اینکه حالمو عوض کنه داره شوخی میکنه..
سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم تا زحماتش از بین نره
ـــــــــــــــــــ
رسول: با اصرار فراوان از اون اتاق مسخره خلاص شدم.....
اومدم نشستم جلو اتاق محمد
ــــــــــــــــــــــــ
عبدی: سعید.. فرشید...داوود
هرسه: جان آقا
عبدی: سعید جان شما برو سایت بچه ها خیلی نگرانن
فرشید و داوود شما میرید به عطیه خانم و عزیز خانم ماجرای محمدو میگید اما...اما اروم و اهسته
همشم نگید فقط بگید که چند روز نمیاد خونه تا نگران نباشن
داوود و فرشید: ولی اقا
عبدی: کاری که گفتمو بکنید
هرسه: چشم😞
ــــــــــــــــــ
عزیز: نشسته بودیم که صدای در اومد
عطیه: مححممدددددد😍😍😍
محمددد اووومدددد
عزیز: 😍😍😍😍
پاشدیم سریع رفتیم سمت در
از اونجایی که همیشه دم در چادر بود چادرارو سر کردیم و درو باز کردیم...
عطیه:اما... اما😭
محمد نبووود
سلام کردم
فرشید: سلام حاج خانم سلام خانم
ما همکارای اقا محمد هستیم
عزیز: با این حرفش دلم خالی شد یا زمانی که دوستای آقاجون محمد اومدن افتادم....
عطیه: دستمو گذاشتم رو شونه عزیز به معنی اینکه حالش خوبه؟
عزیز: با سر بهش نشون دادم که خوبم
داوود: اقا محمد.....
عطیه: محمد چی😨
فرشید: نگران...نشید...
داوود: اقا..محمد.....یکم مریض احوال شدن اصلا جای نگرانی نیستا
عزیز: یا حسین
عطیه: الان کجاست😭
این احوالش به اون انفجار ربط داره😭😭😭
داوود: ان...فج..ار😳😨
فرشید: زدم به دست داوود که ساکت شه
نه نه نه اصلا چیزی نشده...
انفجار چیه...🙂😞
فقط گفتیم که نگران نشید اگر نیومدن خونه
عزیز:راست میگی پسرم
واقعا حالش خوبه
فرشید: بله مادر خیالتون راحت ☺️😞
فقط خیلی خیلی زیاد براش دعا کنید
عزیز: دعا که بلع... دستت درد نکنه مادر....خیر بیینید
ــــــــــــــــــ
عطیه: اومدیم تو و چادرمانو دراوردیم
عزیز: عطیه جان تو چه فکری هستی
عطیه: هیچی...
تو دلش گفت: ولی فک کنم داشتن دروغ میگفتن!
یاد حرفای اون اقا افتادم
خیلی خیلی واسش دعا کنید...!
این حرف تو سرم اکو میشد😞
پ.ن¹: دروغ!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
بسم الله😁
ولی به نظرم کاشکی راستش رو میگفتن.
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
یه کاری کن که بفهمن دیگه😁😂
نمیدونم چرا جدیدا اینقدر خواهان یزید بازی شدم منی که از یزید بازی متنفر بودم😂😂
سر همین موضوع الان توی یه رمانی پسر محمدکه 8 سالشه تو کماهست😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
یه کاری کن که بفهمن دیگه😁😂 نمیدونم چرا جدیدا اینقدر خواهان یزید بازی شدم منی که از یزید بازی متنفر ب
البته بچه عطیه طوریش نشه هااا وگرنه تروری تامام😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
بله😐 یک خنده ملیح🙂 خنده ملیح تر😊 خنده ملیح تر تر☺️ و در آخر 🙂🔪 تمام🤣🤣
#سرباز_رهبر
به علت یه کوچول سرماخوردگی چند روز بود که نبودم الانم با اینکه دارم خوب میشم ولی مامانم خیلی تاکید داره که کروناست الان چیکار کنم🤣🤣🤣🤣🤣
#سرباز_رهبر