َوَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصیراً
برای هدایت و یاوری پروردگارت کافی است
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
آرزویت را برآورد میکند
آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی
می گریاند…
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بیمه کنیم دل و جان را
با دل سپردن به آیه الکرسی..
#متن_مذهبی
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#چالش_گاندویی
روز،ماه،سال تولد شهید محمد ابراهیم همت
فقط نفر اول
آیدیم:
@{{{
#سرباز_زهرا 🍁
سلام دوستان عزیز
وقت بخیر ، امیدوارم حال دلتون خوب باشه💛
#بسیجی🦋
چی از این بهتر😍
732 تایی شدنمون مبارککک😍
بمونیدبرامونعزیزان🙂
خوشآمدید🙃
#بسیجی🦋
میخوام حال بدم بهتون 😌
ب ر ی م و ا س ه پ ا ر ت
زجر کش کردن به سبک من😂😈
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_7 داوود: یااااااا خداااااا محمددددددددددد ــــــــــ رسول: با تمام بدن دردی که داشتم
#گاندو3🐊
#پارت_8
رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود!
این ور اونورو نکاه کردم که صدای داوود رو شنیدم...
داوود: رسول جان خوبی؟
رسول: با سر نشون دادم که خوبم...
داوود: دستت چی شده بود؟
رسول: داد زدی سرمو کشیدم مو اینکه دستم پاره شد...
داوود: آخخ...
ولی پاره نشده عزیزم😂
یکی از رگ های کوچولو موچولوت پاره شده تا چند روزم همینجوری خون میاد
رسول: میدونستم واسه اینکه حالمو عوض کنه داره شوخی میکنه..
سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم تا زحماتش از بین نره
ـــــــــــــــــــ
رسول: با اصرار فراوان از اون اتاق مسخره خلاص شدم.....
اومدم نشستم جلو اتاق محمد
ــــــــــــــــــــــــ
عبدی: سعید.. فرشید...داوود
هرسه: جان آقا
عبدی: سعید جان شما برو سایت بچه ها خیلی نگرانن
فرشید و داوود شما میرید به عطیه خانم و عزیز خانم ماجرای محمدو میگید اما...اما اروم و اهسته
همشم نگید فقط بگید که چند روز نمیاد خونه تا نگران نباشن
داوود و فرشید: ولی اقا
عبدی: کاری که گفتمو بکنید
هرسه: چشم😞
ــــــــــــــــــ
عزیز: نشسته بودیم که صدای در اومد
عطیه: مححممدددددد😍😍😍
محمددد اووومدددد
عزیز: 😍😍😍😍
پاشدیم سریع رفتیم سمت در
از اونجایی که همیشه دم در چادر بود چادرارو سر کردیم و درو باز کردیم...
عطیه:اما... اما😭
محمد نبووود
سلام کردم
فرشید: سلام حاج خانم سلام خانم
ما همکارای اقا محمد هستیم
عزیز: با این حرفش دلم خالی شد یا زمانی که دوستای آقاجون محمد اومدن افتادم....
عطیه: دستمو گذاشتم رو شونه عزیز به معنی اینکه حالش خوبه؟
عزیز: با سر بهش نشون دادم که خوبم
داوود: اقا محمد.....
عطیه: محمد چی😨
فرشید: نگران...نشید...
داوود: اقا..محمد.....یکم مریض احوال شدن اصلا جای نگرانی نیستا
عزیز: یا حسین
عطیه: الان کجاست😭
این احوالش به اون انفجار ربط داره😭😭😭
داوود: ان...فج..ار😳😨
فرشید: زدم به دست داوود که ساکت شه
نه نه نه اصلا چیزی نشده...
انفجار چیه...🙂😞
فقط گفتیم که نگران نشید اگر نیومدن خونه
عزیز:راست میگی پسرم
واقعا حالش خوبه
فرشید: بله مادر خیالتون راحت ☺️😞
فقط خیلی خیلی زیاد براش دعا کنید
عزیز: دعا که بلع... دستت درد نکنه مادر....خیر بیینید
ــــــــــــــــــ
عطیه: اومدیم تو و چادرمانو دراوردیم
عزیز: عطیه جان تو چه فکری هستی
عطیه: هیچی...
تو دلش گفت: ولی فک کنم داشتن دروغ میگفتن!
یاد حرفای اون اقا افتادم
خیلی خیلی واسش دعا کنید...!
این حرف تو سرم اکو میشد😞
پ.ن¹: دروغ!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
بسم الله😁
ولی به نظرم کاشکی راستش رو میگفتن.
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
یه کاری کن که بفهمن دیگه😁😂
نمیدونم چرا جدیدا اینقدر خواهان یزید بازی شدم منی که از یزید بازی متنفر بودم😂😂
سر همین موضوع الان توی یه رمانی پسر محمدکه 8 سالشه تو کماهست😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
یه کاری کن که بفهمن دیگه😁😂 نمیدونم چرا جدیدا اینقدر خواهان یزید بازی شدم منی که از یزید بازی متنفر ب
البته بچه عطیه طوریش نشه هااا وگرنه تروری تامام😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#گاندو3🐊 #پارت_8 رسول: چشمامو باز کردم دیدم رو تختم....دستم باند پیچی شده بود! این ور اونورو نکاه ک
بله😐 یک خنده ملیح🙂 خنده ملیح تر😊 خنده ملیح تر تر☺️ و در آخر 🙂🔪 تمام🤣🤣
#سرباز_رهبر
به علت یه کوچول سرماخوردگی چند روز بود که نبودم الانم با اینکه دارم خوب میشم ولی مامانم خیلی تاکید داره که کروناست الان چیکار کنم🤣🤣🤣🤣🤣
#سرباز_رهبر
#چالشیهویی
این دیالوگ از کیست؟
امنیت این کشور فروشی نیست مایکل
#سرباز_رهبر