🌹پارت 142#یاسمین🌹
شت . كمك كرد علي رو گذاشتم توش و رفتيم بيمارستان . اما چه فايده ! تا بچه مو ديدن و معاينه ش كردن . دكتر اشاره كرد كه ببرنش سردخونه . نگاهي به من كرد و گفت خيلي دير شده ! چشمام سياهي رفت و ديگه نفهميدم . يه وقت چشم واز كردم كه ديد رو يه تخت خوابوندنم و بهم سرم وصل كردن و يه پرستار بالاي سرمه . ازم پرسيد پسرت بود ؟ نتونستم جواب بدم . سرم رو كردم زير بالش و گريه كردم . ديگه اصلاً دلم نمي خواست زنده باشم چه برسه به اينكه با كسي حرف بزنم . ولي چه كنم كه همه اسير سرنوشت خودمونيم . يكي دو ساعت بعد راهي م كردن خونه . بدون پسرم ! نذاشتن پسر گلم رو با خودم ببرم ! هدايت دوباره شروع كرد به گريه كردن . اما يه گريه آروم و بي صدا ! قطره هاي اشك آروم از چشماش سرخورد و مي اومد پايين . اشك هايي كه شايد چندين سال پيش راه افتاده بودن و حالا از صورتش يواش يواش و بي صدا مي چكيدن ! -رسيدم خونه اما چه رسيدني! دلم نمي اومد در رو واكنم و برم تو ! آخه خونه بي علي خونه نبود . پام پيش نمي رفت . بلاخره هر جوري بود رفتم تو و پشت در نشستم . جرات نداشتم تو ساختمون . طاقت ديدن خونه رو بي علي نداشتم . همون پشت در تا صبح نشستم و گريه كردم . چه شبي گذشت . هر چي بگم نمي فهمي ! خدا برا كسي نخواد . صبح رفتم بيمارستان . از آگاهي ، همون افسره اومده بود اونجا . تا منو ديد وا داد ! گفت اين پسر شما بود ؟! گريه كردم . جاي جواب گريه كردم . گفت چرا اين كار رو كرد ؟ بهش جريان رو گفتم . بيچاره ماتش برده بود . يه سيگار روشن كرد و گفت اي كاش اون عكس ها رو بهت نداده بودم . كاش اصلاً منو نمي فرستادن واسه اون پرونده ! كاشكي يه جايي مي ذاشتي كه دست اين بچه بهش نرسه ! طفلك جوون بوده و نتونسته تحمل كنه ! چند سالش بود؟ گفتم تو رو خدا نمك رو زخمم نپاش . بيچاره خيلي ناراحت شده بود . سرش رو انداخت پايين و رفت پيش دكتر يه چيزي بهش گفت و برگشت پيش من . بهم گفت كاري داري كه برات انجام بدم ؟ بهش گفتم آره . هفت تيرت رو در بيار و يه تير بزن تو مغز من ! بزن راحتم كن ! بخدا نمي تونم اين يكي رو ببرم قبرستون ! سرش رو انداخت پايين و رفت . نيم ساعت بعد يه ماشين اومد و گفتن سوار شو . رفتم جلو ديدم يه چيزي پشت ماشين گذاشتن . از پشت شيشه نگاه كردم . علي من بود ! سرم رو محكم زدم به ماشين . پيشونيم شكست . اومدن گرفتنم . خلاصه هر جوري بود ، پسر گلم رو با نعش من رسوندن قبرستون . بچه م رو بردن غسالخونه . منم رفتم تو ، مرده شوره گفت برو بيرون . گفتم نمي رم . مي خوام بچه م رو خودم بشورم . حموم دامادي كه نتونستم ببرمش ، حداقل بذار اينجا بشورمش ! يارو ناراحت شد . صورتم رو ماچ كرد و به يكي اشاره كرد كه منو ببره بيرون . بهش گفتم حواله ت به قرآن اگه با بچه ام بد رفتاري كني ! آوردنم بيرون . منم همون پشت در نشستم . اون تو بچه ام رو مي شستن . من پشت در مي زدم تو سرم و گريه مي كردم . تموم شد ! حموم پسرم تموم شد و دادنش بيرون . اينجا دوباره مي زد تو پيشونيش و گريه مي كرد . دل خودم داشت مي تركيد . رفتم بالا سر بچه م . مونده بودم چيكار كنم . هيچكس رو نداشتم كه كمك كنه و نعش پسرم رو بلند كنه علي خوابيده بود اونجا و من بالا سرش نشسته بودم و نمي دونستم چيكار كنم . خودم بلند شدم و رفتم تنهايي بچه م رو بغل كردم ! چند نفر دويدن جلو و گفتن لااله الا الله چيكار مي كني مرد ! گفتم چيكار كنم ؟ من و بچه م تنهائيم ! كسي رو نداريم ! بي كسيم ! اينو كه گفتم ده بيست نفر كه براي يه مرده ديگه اومده بودن اونجا گفتن يا الله ! اول اين خدا بيامرز رو ببريم بعد مرده خودمون رو ! پسرم رو ورداشتن و بردن . نمازش رو خوندنصلوات فرستادن . اشهد براش گفتن و بردنش سر يه قبر خدا عوضشون بده . تا قبرو نكندن و بچه م رو خاك نكردن ، نرفتن ! وقتي همه چيز تموم شد ، فاتحه خوندن و خداحافظي كردن و رفتن . دوباره مونديم من و علي . اون زير خاك و من روي خاك قبر بچه م چند تا قبر با قبر مادرش ياسمين فاصله داشت . رفتم بالا سر ياسمين . گفتم بيا ! علي رو مي خواستي ببيني ؟ ببين! تا حالا با من بود ، از حالا تو مواظبش باش ! من كه نتونستم برگشتم سر خاك پسرم . بالا سرش نشستم و گفتم بابا جون خيلي سختي كشيدي ؟ نه ؟ خاك بر سر اين بابا كنن كه نتونست يه امانت خدا رو نگه داره ! خاك بر سر اين بابا كنن كه نذاشت تو از بچگي حرف دلت رو بهش بزني پسر با غيرتم ، با درد تو چه كنم ؟ پسر نجيبم با داغ تو چه كنم ؟ بابا جون چي ازم ديدي كه تنهام گذاشتي ؟ من كه جز تو كسي رو نداشتم . توبودي و زندگيم حالا به چه اميد زنده باشم باباجون هميشه مامانت رو ازم مي خواستي ؟ اين مامانت ! چند متر اون طرف تر منم كه بي غيرتم و هنوز زنده م ! گل بابا ، بميرم كه هيچوقت توقعي ازم نداشتي . بميرم برات پسر آروم و سر براهم . بابا اگه همكلاسي هات بيان دنبالت چي بهشون بگم پسر درس خونم ، ديگه نمي آ
🌹پارت 143#یاسمین#🌹
ي كارنامه تو بهم نشون بدي ؟ ديگه نمي آي بگي بابا جايزه گرفتم ؟ ديگه نمي آي بگي بابا شاگرد اول شدم ؟ خدا ! هر چي كه داشتم ازم گرفتي كه ! منم ببر ديگه ! سرم رو گذاشتم رو قبر پسرم و خوابم برد . يه وقت بيدار شدم كه عصر بود . يه ساعتي به غروب داشتيم . بلند شدم و راه افتادم طرف خونه . رفتم و برگشتم ، شب شده بود . در قبرستون رو بسته بودن . يواشكي از بالاي نرده ها پريدم تو . رفتم بالا سر علي م . همه جا تاريك بود و چند تا چراغ از دور سو سو مي زد . نشستم . خاكش رو ماچ كردم و گفتم بابا برگشتم . غصه نخور من اينجام . مامانت هم اينجاست . تنها نيستي ! پسر ماه و نازم . قربون اون كاكل قشنگت برم كه هيچوقت ازم هيچي نخواستي . نه لباس ، نه كفش ، نه گردش ، نه تفريح ، هيچي ازم نخواستي! اونقدر حيا تو چشمت بود كه جلوي من پاهات رو دراز نمي كردي! فقط يه بار يه چيزي ازم خواستي . اونم موقعي بود كه مامانت رفته بود . ازم خواستي برات ساز بزنم . ازم خواستي برات اون آهنگ رو بزنم كه مامانت دوست داشت و مي خوند تا تو بخوابي و نترسي! حالام اومدم كه برات همون آهنگ رو بزنم تا نترسي و بخوابي! سازم رو در آوردم و گذاشتم زير چونم . آرشه رو تو دستام گرفتم كه ديگه جوني توش نمونده بود . گفتم بخواب پسرم . چشمات رو ببند كه بابا بالا سرت مي شينه تا تو خوابت ببره ! شروع كردم آروم زدن . اشك هام از روي ساز چكيد رو قبر بچه م ! نرم نرم مي زدم و گريه مي كردم ! يه موقع نگاه كردم و ديدم يه نفر بغل دستم واستاده . خجالت كشيدم . سرم رو انداختم پايين . مامور اونجا بود . پرسيد چيكار مي كني اينجا ؟ جواب ندادم . گفت معصيت داره تو قبرستون ساز مي زني گفتم دارم با خدا حرف مي زنم . دارم واسه بچه م قصه مي گم ! گفت با ساز ؟! گفتم اين زبون منه ! ساز نيست ! من غير از اين زبون ، زبون ديگه اي ندارم ! حالا اگه نمي خواي بذاري حرف بزنم ، نمي زنم ! يه نگاهي بهم كرد و گفت : تو همون نيستي كه چند وقت پيش هم واسه اون خواننده هم اومده بودي اينجا ؟ گفتم چرا . گفت اينجا كه قبر اون نيست ! قبر يه پسر بچه س! گفتم پسرمه ! پسر گل مهربونمه! اومدم براش قصه بگم تا خوابش ببره . فانوس دستش بود . گذاشت زمين و خودش هم نشست و يه سيگار روشن كرد و گفت : حالا كه اين ساز نيست ، معصيت هم نداره ! بزن! حرف دلت رو بزن! منم قصه خيلي دوست دارم . بگو تعريف كن ! دوباره شروع كردم . اين دفعه ديگه ساز خودش مي زد . من فقط گريه مي كردم ! خدايا چه كرده بودم كه روزگار فقط يه پرده از نمايش خوب زندگي رو بهم نشون داد . آي بميرم واسه غمي كه تو دلت بود بابا! بميرم واسه مهري كه رو لبت بود بابا! ببخش منو پسرم ، ببخش منو گل بي خارم ! همه زندگي رو اشتباه كردم . كاشكي تو اون چشماي قشنگ و معصومت درد و غم رو خونده بودم . چرا نفهميدم كه هميشه يه گوشه قلب كوچيكت از مهر مادر خالي بود . چرا نتونستم واسه ت هم پدر باشم و هم مادر. خدايا چقدر بايد آزمايش پس بدم ؟ يه آدم ضعيف مثل من كه امتحان كردن نداره ! ببين ديگه . يه ذليل تو سري خوردم! هر دفعه كه امتحانم كردي مگه چيكار كردم ؟ غير از اينكه يه گوشه نشستم و گريه كردم ؟! اي روزگار نانجيب ، حالا كه زورت رو بهم رسوندي ، دلت خنك شد ؟ راحت شدي ؟ پدر و مادرم رو ازم گرفتي ، يتيم خونه رو نصيبم كردي . زن قشنگم رو ازم گرفتي ، دنيام رو خراب كردي ، بس م نبود؟ چرا بچه ام رو ازم گرفتي ؟ تو اين دنياي به اين بزرگي فقط جا واسه زن و بچه من نبود ؟! فقط زن و بچه من زيادي بودن ؟! هيچوقت صداي سازم رو اينقدر محزون و غمگين نشنيده بودم . صداي بغض كرده ش تو تمام قبرستون پيچيده بود . صدا از صدا در نمي اومد ! قبركنه بلند شد . يه قطره اشكي رو كه رو صورتش بود پاك كرد و گفت جيگرم آتيش گرفت . مگه تو اين دلت چقدر غمه ؟ امشب تمام اموات رو به گريه انداختي كه !! بعد سرش رو انداخت پايين و آروم آروم رفت . ساز رو گذاشتم زمين و سرم رو گذاشتم رو خاك پسرم . ماچش كردم و گفتم بخواب عزيزم ، قصه منم تموم شد . چشمت رو ببند كه خواب تو چشمات نره ! منم همين جا پيش ت مي خوابم . خدا رو چه ديدي ؟ شايد يه روز دوباره هر سه تامون به هم ديگه رسيديم ! هدايت ديگه چيزي نگفت . سرش رو تكيه داد به ديوار و آروم گريه كرد . چشماش رو بسته بود و گريه مي كرد .نگاهش كردم . از يه ساعت پيش تا حالا انگار آب شده بود يه پوست و استخون !باورم نمي شد كه اين آدم همون استاد باشهدلم نمي اومد تنهاش بذارم اما بايد مي رفتم تا خودش با غم ها و دردهاش كنار بياد وقتي از جام بلند شدم ، دم درد كه رسيدم گفت تو خيلي شبيه پسرم هستي چه صورتت چه حيا و نجابتت! واسه همين از روز اول مهرت به دلم افتاد مي تونم يه سوال ازتون بكنم سرش رو تكون داد -جريان اين طلا چيه ؟ هدايت علي پسرم يه روز يه جفت آهو از يه دوره گرد خري. زبون بسته حامله بود . بعد ها فهميدم چرا اون رو خريده چشماش چ
🌹پارت144#یاسمین🌹
در حاليكه مي خنديد گفت : -بهزاد جون ! فعلاً كه تعطيليم و بيكار . اگه روزي سه ساعت بشيني همين پشت در خونه ت تكيه رو بدي به ديوار ، بهت قول ميدم سر يه ماه اونقدر پول در بياري كه مادر فرنوش با منت دخترش رو بده !بجون تو هيچ كاري هم نداره ! خيلي راحته . تازه مي توني همونجور كه سرت رو پايين انداختي واسه خودت يا زير لب شعر بخوني يا درس هات رو مرور كني . -واي واي واي ! بخدا وقتي فكرش رو مي كنم تنم مي لرزه ! تو چه جوري روت شد بشيني اينجا گدايي كني ؟ اگه يه دفعه يكي مي ديد و مي رفت به بابات مي گفت چي مي شد ؟ كاوه – هيچي ! بابام خيلي خوشحال مي شد ! مي گفت : پسرم ديگه رو پاي خودش واستاده و داره واسه خودش كاسبي مي كنه ! -خدا مرگت بده كاوه ! از خنده داشتم مي مردم كه گفت : -جون من تو يه دقيقه هيچي نگو و بذار من برم پشت در اتاقت مثل يه ربع پيش بشينم . تو فقط از پنجره نيگا كن ببين چقدر برام پول مي ريزن! باور كن اونجوري مي شينم ملت جمع مي شن دورم و برام اسكناس ميندازن و واسه م دلسوزي مي كنن ! از خنده دل درد گرفته بودم كه گفت : -خودم باور نمي كردم اينقدر پر رو باشم و بتونم گدايي م بكنم . خب الحمدلله اگه يه روز از دانشگاه فارغ التحصيل شدم و مدركم بدردم نخورد كه حتماً نمي خوره ، زن و بچه م گشنه نمي مون. با خنده بهش گفتم : -اگه تو همون موقع مأموراي شهرداري مي گرفتن ت چيكار مي كردي؟ كاوه – اونقدر كاسبي م خوب بود كه يه چيزي بهشون مي دادم و مي رفتن . دوتايي زديم زير خنده . وقتي خنده هام تموم شد بهش گفتم : -حالا اين وقت روز اومده بودي ، اينجا چيكار ؟
كاوه – اونقدر از اين پول ها كه در آوردم ذوق زده شدم كه يادم رفت واسه چي اومده بودم اينجا !
-حالا فكر كن ببين واسه چي اومده بودي؟
يه كمي فكر كرد و گفت :
-بهزاد ، بجون تو يه حساب سرانگشتي كردم و ديدم اگه هر روز بيام اينجا بشينم روزي هفت هشت هزار تومن پول در مي آرم !
-خدا خفه ت كنه كاوه ! بخدا يه روز با اين شوخي هات كار دست خودت مي دي ها !
بالاخره يادت اومد واسه چي اومده بودي اينجا ؟
كاوه – هر چي مي خوام فكر اين كاسبي رو از ذهنم بيرون كنم نمي شه ! وامونده اصلاً يه دقيقه نمي ذاره به چيز ديگه فكر كنم !
دوباره دوتايي زديم زير خنده كه گفت :
-باور كن تو اين شهر پول ريخته ! فقط بايد جمع ش كرد !
بخدا چه ملت نوع پرور و رئوف و انسان دوستي داريم ما ! چه مردم نجيبي داريم ! يكي نيومد به من بگه آخه پسر تو با اين سر و وضع چرا نشستي گدايي مي كني ؟
بعد چكمه هاش رو بهم نشون داد و گفت :
-ببين بهزاد ، هر كور و احمقي اين چكمه ها رو ببينه مي فهمه هيچي هيچي نه صد هزار تومن قيمتشه ! هر هالويي اين كاپشن تنم رو ببينه مي فهمه خارجي يه و هفتاد و هشتاد هزار تومن مي ارزه ! اونوقت هي برام پول مي ريختن!
خنديدم و گفتم :
-بالاخره واسه چي اومده بودي اينجا ؟ چرا نرفتي بالا پيش فريبا؟
انگار تازه يادش افتاده و قيافه غمگين به خودش گرفت و گفت :
-ناراحتم . غصه تموم جونم رو گرفته ! بيا نيگاه كن ، تا تو جيبهام غصه رفته ! يه تيكه غم رفته بود تو چكمه م ، پام رو زخم كرد !
-خفه بشي كاوه كه غصه ت هم مثل آدميزاد نيست ! حالا بگو ببينم چي شده ؟
كاوه – غصه گلوم رو گرفته نمي تونم حرف بزنم ، يه صد تومني در راه خد كمك كن شايد غصه ها بره پايين تا برات تعريف كنم . الان تو كه رفيق مني بايد به دادم برسي . بايد غمم رو بخوري . بيا ، نيم كيلو ، پنجاه گرم كم ، برات غم آوردم . بگير بخور . بخور تعارف نكن كه زياد دارم !
-تو كي آدم مي شي ؟ آدم نمي فهمه داري راست مي گي يا دروغ ؟ جداً طوري شده ؟
كاوه – آره بابا ! حتماً بايد نعش منو ببيني تا باور كني ناراحتم ؟!
-آخه تو كه مثل آدم حرف نمي زني!
كاوه – بجون تو خيلي ناراحتم
مگه من مرده ام كه تو ناراحت باشي رفيق
كاوه خيلي ممنون .قربونت بهزاد جون . ولي ايكاش تو مرده بودي دو روز عزاداري مي كرديم و تموم مي شد مي رفت پي كارش بدبختي من از اين چيزها بيشتره
خفه نشي با اين حرف زدنت
بالاخره مي گي چي شده يا نه
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
🌹پارت 145#یاسمین🌹
شمهاش شبيه مادرش بود . شبيه چشمهاي ياسمين ! اين رو گفت و سرش رو انداخت پايين و گريه كرد . نگاهي به عكس ياسمين كردم . راست مي گفت . چشمهاش مثل آهو بود . درشت و قشنگ . اومدم بيرون . طلا تو باغ واستاده بود . تا منو ديد اومد جلو . نازش كردم . يه آن دلم واسه پسر آقاي هدايت سوخت . خيلي سخته كه يه بچه جاي مادر ، دلش رو به يه جفت چشم خوش كنه ! از باغ زدم بيرون و در رو پشت سرم بستم . از در و ديوار و درخت ها و زمين همه چيزش غم مي باريد . قدم زنون رفتم طرف خونه . بيست دقيقه بعد رسيدم . از دور كاوره رو ديدم كه پشت در اتاقم نشسته و سرش پايينه . متوجه من نشد . وقتي رسيدم بهش ديدم چند تا اسكناس صد تومني و پنجاه تومني و دويست تومني جلوش افتاده رو زمين . مونده بودم كه جريان چيه كه متوجه من شد و از جاش بلند شد و گفت -كجايي بابا ؟ يه ساعته مثل گداها نشستم اينجا ! ببين چقدر پول برام ريختن !هر كي رد شد يا يه پنجاه تومني يا صد تومني انداخت جلوم -راست مي گي كاوه كاوه بجون تو اگه دروغ بگم . يعني اينجا نشسته بودم و منتظر تو بودم . سرم رو گذاشته بودم رو دستم و يه دستم رو هم گذاشته بودم رو زانوم و رفته بودم تو فكر . يه زن و مرد داشتن رد مي شدن . زنه به مرده گفت : ببين بي كاري چه بيداد مي كنه ! جوون مثل گل ، لنگه ديوار نشسته اينجا داره گدايي مي كنه ! مرده بهش گفت : از بس تنبله و تن لش ! بيا بريم ولش كن ! اما زنه اومد جلو و يه پنجاه تومني انداخت جلوم منم هيچي نگفتم و از جام تكون نخوردم . راستش اولش خجالت كشيدم كه مرده گفت لباس تنش رو ببين ! از لباس پسر خودمون شيك تره ! زنه در حاليكه دستش رو مي كشيد گفت بيا بريم مرد تو كه اينقدر خسيس نبودي ! پنجاه تومن كه ما رو نكشته خلاصه دو تايي رفتن . اونا كه رفتن سرم رو بلند كردم . ديدم مثل گداها نشستم كنار خيابون و دستم هم كمي دراز شده جلو ! حساب كردم حالا كه كاري ندارم تو هم معلوم نيست كي بر مي گردي خونه ، چطوره از وقت استفاده كنم ! از تو جيبم دو سه تا صد تومني در آوردم و انداختم جلوم و همونجوري نشستم و دست رو هم بيشتر دراز كردم و سرم رو گذاشتم رو اون يكي دستم و كف دستم رو گرفتم طرف بالا ! پسر چه جاي خوبي يه اينجا ! چقدر هم توش رفت و آمده ! هر كي رد شد يه اسكناس برام انداخت! بيشتر دخترا واسه م پول مي ريختن ! از فردا من همين ساعت ها مي آم اينجا مي شينم . -برو گم شو ! پاشو بريم تو ! كاوه – بذار دخل امروزم رو جمع كنم . شروع كرد پول ها رو از روي زمين جمع كردن و شمردن ! با تعجب بهش نگاه كردم و گفتم : -كاوه جون من راست مي گي يا بازم داري چاخان مي كني كاوه در حاليكه اسكناس ها رو دسته كرده بود و داشت مي شمرد گفت -بجون تو راست مي گم صبر كن . بعد شمرد . -هزار و صد ، اينم هزار سيصد اينم هزار و چهارصد و پنجاه . بعد به ساعتش نگاه كرد و گفت : -ببين الان سه ربعه كه اينجا نشستم . هزار و چهارصد و پنجاه كاسبي كردم ! اما نه ! سيصد تومنش مال خودمهاز جيبي خودم در آوردم مي شه هزار و صد و پنجاه مات شده بودم بهش و باورم نمي شد كه گفت چرا اينطوري نگاه مي كنيكاوه جدي اينجا نشستي گدايي كردي؟ كاوه – مي گم به جون تو ! عجب خري هستي ها ! -پسر تو خجات نكشيدي ؟ اگه يه آشنا رد مي شد ؟ اگه فريبا از اون بالا مي ديدت چي ؟ كاوه – سرم رو انداخته بودم پايين صورتم معلوم نبود واقعا ديگه تو شورش رو در آوردي ! تو رو خدا راست بگو . جدا داشتي گدايي مي كردي كاوه – اولا كه من گدايي نمي كردم ، يعني نه از كسي چيزي خواستم و نه چيزي به كسي گفتم حالا حالت نشستنم مثل گداها بوده بماند اينكه گدايي نيست ! خب مردم ما مهربون و دل رحم ن و زود واسه كمك كردن به همنوع داوطلبي مي شن به من چه مربوطه !! دور و برم رو نگاه كردم . خيس عرق شده بودم ! كاوه خيلي خونسرد پول ها رو گذاشت تو جيبش و گفت : -بجون تو اگه بابام بفهمه يه همچين جايي هست و يه همچين كاسبي اي مي شه كرد ، از فردا حجره اش رو مي بنده و با مامانم مي آن مي شينن اينجا همه خنده م گرفته بود و هم از خجالت داشتم آب مي شدم -نمي دوني بهزاد ! دخترا كه برام پول مي انداختن انقدر چيزاي قشنگ و با نمك بهم مي گفتن كه نگومرده شور اون روت رو بشوره كه چقدر پررويي تو ! كاوه بجون تو يكي شون يه صد تومني انداخت جلومو بعد بهم گفت اگه سرت رو بلند كني و بذاري من صورتت رو ببينم پونصد تومن ديگه بهت ميدم يه آن اومدم سرم رو بلند كنم و پونصد تومني رو بگيرم كه ترسيدم نكنه يكي از دختراي دانشگاه باشه ! بعد خيلي جدي گفت اگه اون پانصد تومني يه رو مي گرفتم الان دخلم شده بود هزار و شيصد و پنجاه ! دستش رو گرفتم و كشيدمش طرف در خونه و در رو واز كردم و بردمش تو اتاق و گفتم : -آبرو براي من نذاشتي تو اين محل بخدا يه نگاهي به من كرد و گفت همچين حرف ميزني كه هر كي نشناسدت فكر مي كنه پسر امير كويتي بعد
https://eitaa.com/roomannkadeh
در رمان کده چی میگذرد ‼️‼️‼️
رمانهای زیبا و جذاب در سه زمان در روز 📕
فال روزانه در دو پارت 👑
داستانک برایه کودکان 🤱
داستانک عبرت اموز 📚
کلیپ طنز 🤡
کلیپ میان وعده شمالی🌾
نوستالژیک دهه شصتی 🌸
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢
🟢 ذکر کیمیا
🟩بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی.
🟩و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را میگویی.
🟩و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی.
🟩و بعد سه بار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد
🟩و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ؛
(سوره طلاق آیه 2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را میکند، خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.)
را میخوانی که این اذکار از #کیمیا برایت بهتر است.
#دعای_بعد_از_نماز
https://eitaa.com/roomannkadeh
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶ای کوی ککی بیمه..🍃
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
برایه تبلیغات در دوکانال شیپور امل و رمانکده همزمان با یک تعرفه اونم فقط با ۸۰تومان در خدمت شما هستییم
هر چی داری اینجابفروش 🛑
👈هر چی نیاز داری اینجا بخر 🛑
👌از نو تا دست دوم🔔
👈کسب وکارت را ویژه و طبق سلیقه خودت تبلیغ کن🛑
https://eitaa.com/joinchat/862716416C80b5319522
کانال دوم ما،🛑
https://eitaa.com/roomannkadeh
🆔@shiporamoolma
💝 ایامیخوای لباس های ارزان ، با کیفیت و شیک داشته باشی؟🙃
💝حتما برات پیش اومده که میگی جنس ارزون از کجا بخرم که کیفیت هم داشته باشه
💝نگران نباش بیا ببین اینجا ببین که چه خبره 😃😃😃
👈رو لینک زیر کلیک کن و عضو کانال شو
😱😱👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3823567403C999a8d5e2b
هدایت شده از دکتر 🤠خندونک😜😜😜😜👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میگه این 🤣
فقط لحظه ای خودتان را به شادی دعوت کنید ،👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
eitaa.com/KHandoonaki
🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
ویرانه دل ماست
که با هر نِگه دوست
صد بار بنا گشت
و دِگر بار فرو ریخت
#سعدی
(مارا به دوستانتان معرفی کنید....هر عضو فقط یکنفر... ممنون ازینکه لطف میکنید تا بهتر و بیشتر دیده شویم)
🌺سپاسگزاریم🌺
〰〰🌸 https://eitaa.com/roomannkadeh🌞 🌸〰〰
🌹پارت146#یاسمین💐🌹
كاوه – مامانم ميخواد زنم بده . بابام رفته سر دفترچه حساب بانكي م . ديده پول ازش خيلي برداشت كردم . ترسيده نكنه خدا نكرده دور از جونم ، گردي شده باشم !
-تو چي بهشون گفتي؟
كاوه – هيچي بابا ، گفتم هروئيني نشدم . قمار كردم باختم !
-راست مي گي كاوه ؟
كاوه – تو چقدر ساده اي ؟ خب جريان رو گفتم ديگه .
-چي گفتي ؟
كاوه – گفتم واسه فريبا وسائل خونه خريدم و پول اجاره خونه شو دادم با پول پيش.
-اونا چي گفتن ؟
كاوه – پرسيدن فريبا كيه ؟
-تو چي گفتي ؟
كاوه – گفتم يه دختره.
-خب؟
كاوه – خب كه خب !
-يعني اونا چي گفتن ؟
كاوه – گفتن يه دختره يعني چي ؟
-خب؟
كاوه – مي گم ها ! امروز وسط هفته اس و اونقدر گدايي كردم ، شب جمعه حتماً دو برابر امروز مي شه اينجا گدايي كرد ها !
مي گم به فريبا بگم يه چادر بندازه سرش و عصرها بياد بشينه ! اينجا خوب كاسبي مي كنيم ! چطوره ؟
-ا ا ا ا !! ميگم تو چي گفتي ؟
كاوه – گفتم يه دختره كه مادرش مرده . اونا گفتن هر دختري كه مادرش بميره ، تو ميري براش خونه اجاره مي كني و وسايل خونه مي خري؟
-اون وقت اونا چي گفتن ؟
كاوه – من گفتم نه هر دختري . بعضي از دخترها اگه مادرشون بميره من براشون خونه اجاره مي كنم و وسايل خونه مي خرم !
-اون وقت چي شد ؟
كاوه – هم پدر ، هم مادرم ، هر كدوم دو تا فحش بهم دادن !
-كاوه جونت بالا بياد كه جونم رو بالا آوردي ! درست حرف بزن ببينم چي شده ؟
كاوه – هيچي ديگه ، مامانم گفت بايد زودتر زن بگيري.
-خب؟
كاوه – خب كه چي ؟
-يعني اينكه بعدش چي شد ؟
كاوه – منم گفتم يا زن نمي گيرم يا اوني كه دوست دارم مي گيرم .
-اونا چي گفتن ؟
كاوه – گفتن تو گه مي خوري!
-لال شي پسر ! ديوونه م كردي . بعدش چي شد ؟
كاوه – اونا گفتن حالا تو كي رو دوست داري ؟ منم گفتم فريبا رو . اونا گفتن فريبا كيه ؟ منم گفتم همون دختره كه مادرش مرده .
-خب خب ! اونا چي گفتن ؟
كاوه – صحبت شون همين جا تموم شد .
-يعني چي صحبت شون همين جا تموم شد ؟
كاوه – يعني تئوري تموم شد بحث تبديل شد به كار عملي !
-يعني چه؟
كاوه – يعني اينكه يه لگد زدن در اونجام و از خونه بيرونم كردن ! روم نميشه بگم كجا !
-خب !
كاوه – منم اومدم پيش تو كه بگيري منو زير بال و پر خودت و ازم حمايت كني !
-تو اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي
بلند شو گم شو برو بيرون با اين تعريف كردنت !
كاوه – من يه بچه بي پناهم كه به تو پناه آوردم . اگه پناهم ندي و بيرونم كني فاسد مي شم گناهش مي افته گردن تو ! از اينجا برم گول مي خورم . جوون ها فريبم مي دن مي شم فريب خورده !
-تو دنيايي رو فاسد مي كني ! بيچاره جوونا ! حالا بگو ببينم جون من راست مي گي ؟
كاوه –آره بابا !دروغم چيه ؟
-حالا مي خواي چيكار كني ؟
كاوه – زكي ! اگه مي دونستم كه نمي اومدم پيش تو !
-تو مطمئني كه فريبا رو دوست داري و مي خواي باهاش ازدواج كني ؟
كاوه – نه
-باز لوس شدي ؟
كاوه – آره بابا مطمئنم .
-يعني با دختر ديگه اي غير از فريبا عروسي نمي كني ؟
كاوه – خب چرا ! اگه يه دختر خوشگل تر از فريبا گيرم بياد باهاش عروسي مي كنم !
-خاك بر سرت كنن با اين عشق ت !
كاوه – نه بابا ، شوخي كردم . من فقط با فريبا عروسي مي كنم .
-كاملاً مطمئني ؟
كاوه – نكنه تو يه دختر خوشگل تر از فريبا واسه م پيدا كردي ؟ جون من اگه پيدا كردي بهم بگو .
-مرده شورت رو ببرن كاوه !
كاوه – اه ! حرصم نده گوشت تنم آب مي شه ! جون من اگه يه دختر خوشگل تر واسه من سراغ داري بگو . اگه نه برم همين فريبا رو بگيرم .
-پاشو برو گم شو كه با تو نمي شه حرف حساب زد .
كاوه با حالت گريه گفت :
-آخه چيكار كنم كه تو حرف منو باور كني ؟
-براي اينكه همه ش شوخي مي كني . آدم نمي فهمه داري حرف راست مي گي يا دروغ؟
كاوه – بايد فكرهامو بكنم .
-مگه تا حالا فكرها تو نكردي ؟
كاوه – چرا ، اما نمي دونم چرا يكي ته دل بهم ميگه تو برام يكي ديگه رو زير سر گذاشتي كه از فريبا خوشگل تره ! مي ترسم سرم كلاه بره ! ميشه عكس ش رو يه دفعه بهم نشون بدي ؟
-عكس كي رو ؟ بلند شو گم شو ! تو آدم نمي شي
كاوه باشه باشه راست مي گم . آره بخدا ، مي خوام با فريبا عروسي كنم . راه ش رو هم خودم بلدم تو بايد بياي و با مامان و بابام صحبت كني
-من حرفي ندارم . هر وقت ميخواي بگو اصلا بلند شو همين الان بريم
دوتايي سوار ماشين شديم و حركت كرديم . وسط راه كنار خيابون ، كاوه يه زن گدا رو ديد و نگه داشت و پياده شد و رفت جلوش و تمام اون پولهايي رو كه گدايي كرده بود داد بهش . زنه گفت : جوون خدا محتاجت نكنه كه كاوه گفت نترس مادر ! ديگه خودم راهش رو ياد گرفتم محتاج شدم در جا مي آم و مي شم همكار شما ! فوت و فن اين حرفه رو هم ياد گرفتم
خلاصه دوباره سوار شد كمي بعد رسيديم خونه شون . پدر و مادرش نگران شده بودن تا رسيديم باباش با عصبانيت ازش پرسيد كجا بودي
كاوه- رفته بودم باباجون سركار
نتونستم خودم رو نگه دارم و زدم
🌹پارت 147#یاسمین🌹
زير خنده . بعد از سلام و احوالپرسي پدرش گفت :
-خوب شد اومدي جوون . ما كه زبون اين پسره رو نمي فهميم .
تو جريان اين دختره رو برامون تعريف كن .
تموم جريان رو غير از اون كه فريبا سوار ماشين ما در اون شب شده بود تعريف كردم .
خانم برومند-من مي خوام بدونم تو چرا ژاله رو نمي گيري؟
كاوه – چون از بچگي باهاش بزرگ شدم . مثل خواهرم مي مونه .
خانم برومند- خب دختر دايي ت ، ناهيد رو ميگم با اون عروسي كن .
كاوه – اونم نمي خوام . قدش خيلي بلنده . مي خوام در گوشش يه چيزي بگم بايد صندلي زير پام بذارم تا دهن م به گوشش برسه !
خانم برومند –خب چه عيبي داره ؟ عوضش بچه تون بلند قد ميشه .
كاوه – راست مي گين بچه مون ميشه تير چراغ برق . تازه از كجا معلوم من بچه دار بشم .من مادر زاد وضعم خرابه !
آقاي برومند – لا اله الا الله ! خيلي خب برو دختر عمه ت رو بگير.
كاوه – اون دماغش كوفته ايه . دماغ كوفته اي دوست ندارم . تازه مگه من گوسفندم كه شما برام جفت پيدا مي كنين؟ فكركردين من مرغم واسه م دنبال خروس مي گردين ؟
بعد رو به من كرد و گفت :
-اسم منو گذاشتن كاوه . كم كم تو ذهنشون تبديل شده به گاوه . حالا مي خوان يه ماده خوي پيدا كنن با من جفت بندازن و اصلاح نژاد كنن.
پدرش زد زير خنده .
خانم برومند – پس تو كي رو مي خواي ؟
كاوه – همون دختره كه مادرش مرده .
آقاي برومند – تو اصلاً حرف نزن . يه كلمه حرف حسابي از دهن ت در نمي آد .
كاوه – چرا بابا . سلام و خداحافظ كه ميگم حرف حسابي يه ديگه .
دوباره پدرش خنديد.
آقاي برومند – آخه پسرم تو از اين دختر چي مي دوني ؟
كاوه – مي دونم كه مادرش مرده .
اين دفعه همه خنديديم . فضا از حالت عصبي در اومده بود كه كاوه گفت :
-يه پيشنهاد دارم . حالا كه موافق نيستين، اجازه بدين من شش ماه فريبا رو بگيرم بعد طلاقش مي دم كه اصلاح نژاد كنيم . بعدش براتون گوساله بدنيا مي آرم اندازه فيل هاي هندوستان! چطوره؟
خانم برومند – پسر جون اينقدر شوخي نكن . اين زندگي ته . آيندته !
كاوه – اگه نذارين با فريبا عروسي كنم مي رم از اين پنجره مي پرم پايين ها !
آقاي برومند – خودكشي هم غير آدميزاده ! اين پنجره كه تا كف حياط يه متر بيشتر فاصله نداره !
كاوه – خب چهار دفعه از اينجا مي پرم پايين اونوقت همه ميگن از چهار متري پريد پايين .
آقاي برومند – پسر تو كي آدم مي شي؟
كاوه – زنم بدين آدم مي شم .
همه خنديدن .
كاوه – اصلاً مي دونين چيه ؟ من هم ژاله و هم ناهيد دختر دائي و هم دختر عمه و هم فريبا رو مي گيرم . چطوره؟ زن گرفتن واسه من مثل قرص آنتي بيوتيكه ! هر شش ساعت يكي . اينطوري خيلي زودتر بهبود پيدا مي كنم . موافقين؟
بعد رو كرد به من و گفت :
-ا ! پس تو رو آوردم اينجا چيكار ؟ همه ش كه دارم خودم حرف مي زنم . تو هم يه چيزي بگو ديگه .
-حقيقت ش من صلاح نمي دونم تو با فريبا ازدواج كني .
كاوه – قربون قدمت . خيلي ممنون . همون ساكت باشي بهتره . خودم از خودم دفاع مي كنم . مي ترسم اگه تو ازم دفاع كني تا عصري شوهرم بدن و تا پس فردا دو تا شيكم هم زائيده باشم .
خانم برومند – چطور مگه بهزاد جون ؟
-كاوه بايد ببينه كه لياقت فريبا رو داره يا نه ؟اين دختر با اين سن كم دست به فداكاري بزرگي زده ! لايق ستايشه !
كاوه – يعني بايد زن آقاي ستايش بشه ؟
چپ چپ نگاهش كردم و گفتم :
-هر كي با اين همه بدبختي بسازه و از مادر مريضش نگهداري كنه ، آدم بزرگي يه !
چند سال با بدبختي هم درس خونده هم كار كرده و از مادرش نگهداري كرده . شما چه معياري براي شناختن يه دختر خوب سراغ دارين ؟ اين كافي نيست كه يه دختر اونقدر اصالت داره كه درسش رو ول كنه و يه كار نيمه وقت مي گيره و از مادرش مواظبت مي كنه ؟ اين دختر امتحان خودش رو تو زندگي پس داده .
كاوه مثل برادر منه . اگه فريبا دختر خوبي نبود ازش دفاع نمي كردم . من كه دلم نمي خواد كاوه بدبخت بشه .
در هر صورت از نظر من فريبا دختر صالحي يه .
خانم برومند –آخه بهزاد جون اين دختر هيچ كسي رو نداره .
-منم كسي رو ندارم ! دليل بدي آدمها نمي شه كه !
مدتي به سكوت گذشت . بعدش پدر كاوه گفت :
-بهزاد جون ، ما رو حرف تو حساب مي كنيم . بسيار خب . فقط اجازه بده كه در اين مورد يه مدت فكر كنيم و صلاح و مشورت كنيم . بعد نظر خودمون رو مي گيم
-خيلي ممنون جناب برومند . اين رو هم بگم . بنظر من فريبا مي تونه كاوه رو خوشبخت كنه . اگه من يه پسر داشتم ، حتماً فريبا رو براش مي گرفتم .
نيم ساعت بعد با وجود اصرار زياد براي ناهار خداحافظي كرديم و از خونه اومديم بيرون
كاوه – دستت درد نكنه بهزاد . انگار داره جور ميشه . ولي حالا يه مشكل ديگه دارم ديگه چته
كاوه – حالا كه درست فكر مي كنم مي بينم انگار فريبا رو هم زياد نمي خوام .
-! پسر ما رو مسخره كردي پس تو كي رو مي خواي ؟ اصلاً معلوم هست
كاوه آره من تو رو مي خوام . سالهاست كه عاشق تو ام . سالهاست كه اين عشق رو تو دلم پنهون
🌹پارت148#یاسمین#🌹
كردم . بهزاد عشق من ! بيا پيش بابام خواستگاري . تو ديده شناخته اي . بابام بهت نه نمي گه . بخدا بران زن خوبي مي شم .
-مرده شورت رو ببرن !
چند دقيقه بعد رسيديم خونه .
كاوه – بريم يه سر به فريبا بزنيم ،ببينيم چه خبره .
در زديم و رفتيم بالا.
فريبا – سلام بهزاد خان . سلام كاوه خان .
-سلام از بنده س حالتون چطوره ؟
كاوه – سلام عرض كردم فريبا خانم . چطورين؟
فريبا – خيلي ممنون خوبم . بفرمايين تو . الان چايي مي آرم . حاضره .
نشستيم و فريبا رفت تو آشپزخونه و يه دقيقه بعد با يه سيني چايي اومد بيرون .
-دستتون درد نكنه . ببخشيد فريبا خانم . فرنوش اينجا زنگ نزده ؟
فريبا- نخير زنگ نزده.
كاوه – ناهار كه نخوردين؟
فريبا- نخير. ولي يه چيزي واسه خودم درست كردم . اگه شمام ناهار نخوردين ، نيم ساعته براتون يه چيزي درست مي كنم .
كاوه – نه خيلي ممنون . ميرم از بيرون كباب مي گيرم . خيلي مي چسبه . فقط لطفاً يه سيني اي چيزي بيارين كه كباب ها رو بذارم توش.
تا فريبا رفت تو آشپزخونه ، كاوه به من گفت :
-بهزاد جون تا من ميرم غذا بگيرم ، از طرف من ازش خواستگاري كن.
-ا ! به من چه ! خودت مگه لالي؟
تا اومدم بهش بگم كه من نمي تونم ، فريبا با يه سيني اومد بيرون و كاوه زودي رفت .
فريا اومد روي يه مبل اون طرف نشست . يه كم دست دست كردم بعدش گفتم :
-فريبا خانم ، يه سوالي ازتون دارم .
فريبا – بفرمايين .
-اگه يه نفر مثلاً كاوه بياد خواستگاري تون ، نظرتون چيه ؟
سرخ شد و سرش رو انداخت پايين .
-ببخشيد يه دفعه رفتم سر اصل مطلب. ناراحت شدين ؟
فريبا – نه خواهش مي كنم . ولي برام خيلي غير منتظره بود .
-حالا نظرتون چيه ؟
يه دفعه زد زير گريه و گفت:
-آخه مي دونين ؟ اين چيزها رو پدر و مادر يه دختر ازش مي پرسن .
-خدا رحمت كنه پدر و مادرتون رو ولي خب اين چيزهارو برادر هم مي تونه بپرسه . منم مثل برادر شما هستم ديگه . حالا خوب فكرهاتون رو بكنين بعد جواب بدين .
سرش رو دوباره انداخت پايين و ساكت شد . بعد كه ديد من منتظرم گفت :
-چي بهتون بگم بهزاد خان ؟ من عزادارم !
-مي دونم ولي به قول معروف مي خواستم مزه دهن شما رو بدونم .
يه مدت ديگه فكر كرد و بعد گفت :
-بهزاد خان اين حرف خودتونه يا كاوه خان ؟
-حرف كاوه س . از من خواسته كه نظر شما رو بپرسم .
فريبا – من فعلاً عزادارم بهزاد خان!
-البته من كاملاً درك مي كنم . فقط كاوه مي خواست بدونه كه مي تونه به ازدواج با شما اميدوار باشه يا نه . اگه جواب مثبت بهش بدين بقيه چيزها موكول مي شه به بعد .
دوباره رفت تو فكر و بعد گفت :
-نمي دونم چي بايد بگم . اصلاً موندم كه چيكار بايد بكنم . مي دونيد اگه بگم نه كه ناسپاسي كردم . اگه بگم آره كه ممكنه كاوه خان فكر كنن كه بخاطر ثروت شونه . هر چند كه الان هم خرج من گردن شونه !
-بخاطر همين هم از من خواسته ازتون سوال كنم .
فريبا- من بايد چيكار كنم بهزاد خان ؟
-به قلب تون رجوع كنيد . ببينين واقعاً كاوه رو دوست دارين ؟ بعد خيلي راحت فقط به من بگين آره يا نه . بقيه ش با من . حتي اگه جوابتون منفي هم باشه ، كاوه شما رو ول نمي كنه .
دوباره سرخ شد و سرش رو انداخت پايين . يه خرده بعد صبر كردم و گفتم :
-سكوت علامت رضاست . اگه جواب ندين و سكوت كنين معنيش اينه كه كاوه رو دوست دارين . متوجه هستين فريبا خانم
بازم سرش رو انداخت پايين و چيزي نگفت
-پس با اجازتون وقتي كاوه اومد من بهش مي گم كه شما دوستش دارين و به ازدواج با اون راضي هستين . باشه
بازم سكوت كرد
-پس سكوت شما علامت رضايت تونه . خب بسلامتي مباركه . اميدوارم به پاي هم پير بشين و خوشبخت
اين بار وقتي سرش رو بلند كرد يه لبخند گوشه لبش بود
يه ربع بعد كاوه برگشت . سيني كباب رو داد به فريبا و فريبا هم بدون اينكه سرش رو بلند كنه و تو چشماي كاوه نگاه كنه سيني رو گرفت و رفت تو آشپزخونه . كاوه اومد بغل من نشست و پرسيد چي ش آروم گفتم
جواب نه داد خيلي هم ناراحت شد . گفت كاوه خان خجالت نمي كشن به يه دختر عزادار اين حرف ها رو مي زنن!
كاوه – آخ !آخ! جان تو اصلاً يادم نبود . حالا بخاطر اينكه بي موقع ازش خواستگاري كردم گفت نه؟ يعني اگه بعداً خواستگاري كنم مي گه آره
نه بابا من خيلي باهاش صحبت كردم . اصلاً موافق نيست انگار از تو خوشش نمي آد . تقصير خودته از بس دلقك بازي در مي آري اينطوري مي شه ديگه
كاوه داري دروغ مي گي مثل سگ من خودم همه رو دست ميندازم حالا تو مي خواي به من كلك بزني
اومدي تو رفتارش باهات خوب بود
كاوهآخ آخ! راست مي گي اصلاً نگاهم نكرد
حق داره طفلك . اينم قيافه س تو داري
كاوه داري سر به سرم مي ذاري ؟ برو بچه جون! حالا زوده تو بتوني منو فيلم كني
نه به جان خودم . مي گي نه برو از خودش بپرس. اما اگه كنف شدي ناراحت نشي ها !
كاوه آخه قيافه من چه عيبي داره؟همه مي گن قد بلندم و خوش تيپ و خوش قيافه ! نه ، تو بگو كجاي صورت
https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت 1490#یاسمین#🌹
رده بوديم كه تو يه خرده ساكت بشي!
فريبا و كاوه با خجالت خنديدن .
كاوه – بخشيد فريبا خانم بي موقع خواستگاري كردم ها ! تو تموم زندگيم اومدم يه كار خوب بكنم ، اونم چي از آب در اومد ! از بس هول شده بودم ، موقعيت شما يادم رفت . راستش هنوز من نفهميدم چطوري جاي كباب ، ساندويچ گرفتم ؟!
-از بس سر به هوايي! عاشقي پسر مگه ؟
كاوه در حاليكه مي خنديد گفت :
-اگه عاشق نبودم كه خواستگاري نمي كردم ! حرف ها مي زني ها !
فريبا با خنده سرش رو پايين انداخت .
كاوه – حالا مي خواهين فريبا خانم ، اين جريان امروز رو فراموش كنين ، من يه ماه ديگه مي آم خواستگاري كه شمام ناراحت نشين .
اين حرف رو بقدري معصومانه گفت كه فريبا سرش رو بلند كرد و تو چشمهاي كاوه نگاه كرد و خنديد . كاوه م خنديد . منم خنديدم .
-نخير لازم نكرده . همين خواستگاري رو فريبا خانم قبول كرد . مي ترسم دفعه ديگه ساعت 3 بعدازنصف شب بياي خواستگاري.
كاوه – مگه من خرم؟
-البته كه نه ! دور از جون خره! يعني دور از جون تو !
بلند شدم و ساندويچم رو برداشتم و گفتم :
-من ساندويچم رو مي رم تو اتاق خودم مي خورم . شما دو تا فعلاً خيلي حرفها دارين كه به همديگه بزنين.
هر دو شروع به تعارف كردن اما ته دلشون مي خواست كه تنها باشن .
خداحافظي كردم و رفتم پايين . تو دلم آرزو مي كردم هميشه همديگر رو دوست داشته باشن . شكر خدا كه برنامه اين دو نفر هم جور شد . خدا خدا مي كردم كه فرنوش منم امشب برام خبرهاي خوبي بياره .
در اتاقم رو كه واز كردم ديدم يه نامه تو اتاق افتاده . تا برش داشتم ، بند دلم پاره شد . با دلشوره وازش كردم . نامه فرنوش بود
بهزاد ، عشق من سلام !
وقتي جادوگر پير ، طلسمي درست مي كنه ، رهايي ازش سخته .
ولي خوشحالم از اينكه اين جادو در تو اثر نكرد و از اين آزمايش سربلند بيرون اومدي. من امشب حرفهايي رو كه مادر فاسدم پاي تلفن به تو گفت شنيدم .
از تلفن ديگه گوش كردم .
فرار تو رو هم از ويلا ديدم . ممنون كه چيزي رو به روم نياوردي . از تو همين انتظار مي رفت .
مي دونم كه تو پاكي بهزاد من . من از تو شرم دارم . ديگه خجالت مي كشم كه تو چشمات نگاه كنم .
اي كاش كنجكاو نشده بودم و دنبالتون نمي اومدم . اي كاش به اون تلفن لعنتي گوش نمي كردم . اگه چيزي نمي دونستم ، مهم نبود ولي حالا چرا
وقتي مادر هرزه اي بخواد كه عشق دخترش رو داماد آينده اش رو ، معشوق خودش بكنه ، ديگه براي آدم ها چي مي مونه ؟ يه دختر چه جوري سرش رو جلوي مردش بلند كنه من شكستم بهزاد . در درونم چيزي شكست كه سالها پيش ترك خورده بو
بهزاد ، فرخ لقاي تو ، توي قلعه سنگ بارون ، اسير طلسم ديو موند!
اين نامه رو نزديك صبح برات نوشتم . تا صبح نخوابيدم و گريه كردم . بعدش اومدم دم خونت تا ببينمت . وقتي از خونه بيرون رفتيتصوير قشنگ و مردونه ت رو براي هميشه تو ذهنم جا دادم
دوستت دارم بهزاد . خوشبختي من در اين چند روز عشق تو بود
من ميرم بهزاد مي رم تا از خودم ، از سرنوشتم ، از خانواده گندم و از مادر پليدم فرار كنم . مي دونم كه با شخصيت تر از اوني هستي كه دنبالم بياي .
من احتياج دارم كه يه مدت تنها باشم و با خودم فكر كنم . اين ضربه بزرگي براي روح يه دختره !
من نتونستم تحملش كنم بهزاد . اگه تونستم با خودم كنار بيام ، بر مي گردم پيشت . بهزاد من غمگين تر از اوني هستم كه بتونم بگم
حالا مي فهمم كه اگه آدم يه پدر و مادر فقير اما با آبرو داشته باشه ، چقدر با ارزشه
دنبالم نگرد عزيزم . تو هميشه مرد مني . براي هميشه دوستت دارم بهزاد و منو ببخش
مي دونم در حق تو ظلم شده اما دل تو مثل درياست . زلال و پاك و بزرگ .
اگه جسمم پيش تو نيست ، روحم ماله توئه
مي دونم غرور و منش ت والاتر از اين حرفهاست . اما ازت مي خوام كه براي رفتنم نه گريه كني و نه ناراحت بشي. شايد برگردم . نمي دونم . فعلاً هيچي نمي دونم.
بهزاد ، وقتي به قطرات بارون نگاه مي كنم كه از آسمون پايين مي آن و روي زمين رو مي پوشونن به ياد تو مي افتم كه برام تكيه گاه بودي
اون وقت دلم مي خواد تو كوچه ها راه بيفتم و دنبالت بگردم تا مثل اون شب ، تو بارون و سرما ازم حمايت كني
فرنوش
نامه رو يكبار بيشتر نخوندم . يعني احتياجي نبود
همون كه دستم بهش خورد . تمام غمهاي فرنوش همه زجري كه از فهميدن جريان كشيده بود و شوكي كه بهش وارد شده بود ، از پوست انگشتهام گذشت و تا ته قلبم رو سوزوند . رفتم ته اتاقم نشستم و مثل هميشه كه بدبختي ها سرم هوار مي شد ، زانوهام رو بغل كردم و رفتن فرنوشم رو نگاه كردم
تا خوشبختي چقدر فاسله داشتم ؟ دو تا خونه ؟ سه تا خونه
الان چي؟ مثل بازي مارو پله
تو يه زمان كمتاس زندگي دو تا نردبون جلوم گذاشته بود و برده بودم بالا ! اما وقتي كه داشتم بازي رو مي بردم ، يه مار خوش خط و خال آروم خزيده بود زير پام و نيشم زده بود
حالا كجا بودم اول بازي اين وقت ها هميشه خوابم مي
https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت 150#یاسمین#🌹
م ايراد داره ؟
-دماغ ت ! دماغ ت خيلي گنده س. تو ذوق مي خوره ! مثل خرطوم فيل مي مونه !
كاوه –ا ا ا...! چه خبره؟ چرا داد مي زني ؟ الان صدات مي ره تو آشپزخونه!
آروم بهش گفتم :
-دماغت ناجوره كاوه جون . چند ساله مي خوام بهت بگم اما روم نشده .
دستي به دماغش كشيد و گفت:
-والله تا حالا همه بهم مي گفتن دماغ خوش فرمي دارم ! حالا چطور فريبا ازش ايراد گرفته نمي دونم . اين دماغ يه بند انگشت بيشتر نيست كه ! تازه دماغ م نيست فوقش باشه شيش ماغه!
فريبا ايراد نگرفته . اون اصلاً از تو خوشش نمي آد . من خودم دارم بهت مي گم .
كاوه – جون من شوخي مي كني ؟ برو گم شو ، من خودم همه رو دست ميندازم !
-صحبت ها مي كني ها ؟ دزد حاضر ، بز حاضر! برو از خودش بپرس.
يه فكري كرد و گفت :
-چه عيبي داره اين همه جراح پلاستيك تو اين مملكت هست . مي رم دماغم رو عمل مي كنم . مي گم بكنن ش اندازه يه فندق ! واسه بعدها هم بدرد مي خوره.
-بعد ها ؟ مگه مي خواي چند تا زن بگير ؟ تازه اينطوري كه فايده نداره ! دماغت رو كه عمل كني يه مشكل ديگه پيدا مي شه !
كاوه – چه مشكلي؟ تو هم وقت گير آوردي واسه شوخي ؟!
-دهنت!دهنت خيلي گشاده ! بايد يه فكري هم به حال اون بكني.
كاوه – پس يه دفعه بگو به ننه م بگم يه بار ديگه منو بزاد ! اين دفعه قيافه م رو از رو كاتالوگ مارلون براندو سفارش بده ! قيافه س ديگه ! خدا داده .
-قربون خدا برم اما قيافه خوبي بهت نداده كاوه !
كاوه – اگه بفهمم سر بسرم گذاشتي بلايي به سرت بيارم كه دستهات رو هوا راست بمونه بهزاد!
-فكر كردي باهات شوخي مي كنم ؟ اگه من دروغ مي گم ، چرا فريبا از تو آشپزخونه بيرون نمي آد ؟ اصلاً دلش نمي خواد اون قيافه بي ريختت رو ببينه ! باور كن كاوه ! خيلي ناراحته! يعني مي دوني ؟ اين دماغ تو نصف اتاق رو گرفته اصلاً جا نيست ما بياييم تو اتاق .
كاوه – نخير ! حالا من شدم فرانكشتن! كجاست اين آيينه ؟ نكنه صورتم امروز طوري شده باشه ؟ معقول قبلاً خوش قيافه بودم .! راست مي گي ها ! چرا از آشپزخونه بيرون نمي آد ؟كباب رو كه حاضري گرفتم !
-كاوه جون ، فكر دماغ باش . دماغ كه نيست شصت ماغه . مثل خرطوم فيل مي مونه .
كاوه – حالا تو هم وسط دعوا نرخ تعيين كن . خيلي خب مي رم عملش مي كنم وامونده رو .
بازم دست كشيد به دماغش . باور نكرده بود .
كاوه – بخدا بهزاد اگه دروغ گفته باشي بيچاره ت مي كنم ! گريه تو در مي آرم !
-گم شو بابا . اصلاً به من چه مربوطه ! اين تو ، اين فريبا!
يه نگاهي تو چشمام كرد و گفت:
-آ...! مچت رو گرفتم ! ته چشمات خوشحاله . معلومه جواب مثبت داده !
برو پسرجون ، من قورباغه رو رنگ مي كنم جاي فولكس واگن مي فروشم ! تو مي خواي منو رنگ كني ؟
-غلط كردي ! باورت شده بود .
كاوه – بجان تو از همون اول فهميدم . نخواستم تو كنف بشي! گفتم بذار يه بار هم اين سر به سر ما بذاره
-برو خودتي من بودم مي خواستم دماغم رو عمل كنم
كاوه- حرف زيادي نباشه ! بذار جلوي فرنوش خدمتت مي رسم . حالا بگو ببينم چي شد چي گف
-خيالت راحت مباركه ايشالله
كاوه خيال من از اولش راحت بود . خواستگاري دختر ملكه انگليس برم، بهم نه نمي گه ملكه فرانسه بچگي هام رو ديده ، نشونم كرده واسه دختر كوچيكش!
-فرانسه ملكه ندار
كاوه چه مي دونم ، از بس زيادن ، يادم نمي مونه ملكه كجا بوده ! حالا چرا فريبا بيرون نمي آ
در همين وقت فريبا صدامون كرد . ميز ناهار رو تو آشپزخونه چيده بود
فريبا – ببخشيد طول كشيد . داشتم سالاد درست مي كردم . بفرمايين تو آشپزخونه
كاوه آروم به من گفت
-من روم نمي شه باهاش رو برو بشم بهزاد . خجالت مي كشم .
-خجالت نداره . فريبام مثل دختر ملكه انگليس ! تو كه خاطرخواه زياد داري!
كاوه – حرف نزن! پاشو تو جلو برو من پشتت مي آم .
من جلو رفتم . تا خواستم بگم مبارك باشه ديدم كاوه پشتم نيست . خندم گرفت به فريبا كه سرش رو پايين انداخته بود گفتم :
-خجالت مي كشه بياد تو آشپزخونه !
فريبا آروم گفت
-راستش بهزاد خان ، منم خجالت مي كشم
-لحظه شيريني يه
بعد كاوه رو صدا كردم
-كاوه كاوه ! بيا ديگه . كباب يخ كرد
فريبا – ببخشيد بهزاد خان ، كباب نيست ! ساندويچ كالباس گرفتن كاوه خان .
-ساندويچ !! كاوه بيا ببين
كاوه از تو سالن گفت
-شما بخورين ، سرد مي شه . من اشتها ندارم . ببخشيد يادم رفت گوجه بگيرم !
-چي سرد مي شه ؟!كالباس سرد خدايي هست ! در ضمن گوجه تو ساندويچ ها هست
كاوه – ساندويچ چيه
-مرد حسابي تو رفتي كباب بگيري ، ساندويچ كالباس گرفتي ؟ تازه دنبال سيخ گوجه ش مي گردي؟ عيبي نداره، خواستگاري كرده ، هول شده ! بيا تو خجالت نكش . دفعه اولش اينطوريه
كاوه اومد تو آشپزخونه و در حاليكه سرش پايين بود گفت
-من چطور ساندويچ گرفتم
-تو ساندويچ نگرفتي ، بهت ساندويچ دادن !
فريبا – ساندويچ هم خوبه . بفرمايين.
هر سه سر ميز نشستيم . كاوه ساكت بود
-كاشكي زودتر برات خواستگاري ك
https://eitaa.com/roomannkadeh
🌹پارت 151#یاسمین#🌹
گرفت ، حالا چرا نمي گيره! ديدم كه تو آسمون هام . خيلي بالا . سوار يه سرسره و دارم به طرف زمين سر مي خورم اما هر بار كه به زمين نزديك مي شم ابرهاي زير سرسره ميرن كنار و باز مي بينم بالاي سرسره سرجاي اولم هستم ! حالم از هر چي سرسره و سرخوردن بود هم مي خورد.
آدم اگر قرار باشه يه چيزي رو دوباره تكرار كن ، عزا مي گيره ! مثل تجديدي تو يه درس ! يه ديازپام 10 تو خونه داشتم . بعد از خوندن نامه ، خورده بودمش اما خوابم نمي اومد . نشسته بودم . كارت هاي عروسي مون رو مي نوشتم! پنجاه تا كارت من ، پنجاه تا كارت فرنوش! اما من كه كسي رو نداشتم دعوت كنم . نه فاميلي ، نه كسي ، غير از چند تا از بچه هاي دانشكده .
بيست تا كارت من ، هشتاد تا فرنوش.
اونم كه كسي رو نداشت . يه مشت درب و داغون . خب دوستهاي دانشكده ش هستن .
بيست تا كارت من ، پنجاه تا فرنوش.
بايد همون طوري كه سرم مي خورم ، كارت ها رو بنويسم . دستم خط مي خوره .
آقاي هدايت حتماً بايد باشه . هم خودش ، هم ياسمين و هم علي .
اما ياسمين و علي كه مردن ، چه جوري مي خوان بيان عروسي؟
حتما يكي مي ره دنبالشون ! ساز آقاي هدايت رو چيكار كنم ؟ اگه بخواد تو عروسي من ، برام ساز بزنه چي ؟ سيم سازش پاره شد ! سيم ساز چنده ؟ اصلاً چند تا هست ؟
پونزده تا كارت من ، چهل تا فرنوش.
عروسي رو كجا بگيريم ؟ صندلي ها رو چرا چيدن زير بارون و وسط خيابون ! ماشين مي آد مي زنه به هدايت !
چرا كفش پاي خودم نيست ؟! فرنوش هم داره روي پاكت يه كارت رو مي نويسه.
بعد به من نشونش مي ده و مي پرسه ، چطوره ؟ خوش خطه؟!
آقاي فولاد زره ديو و بانو! از پذيرفتن اطفال معذوريم !
نادر يه گوشه نشسته و گريه مي كنه و مي گه منم مي خوام بيام !
ده تا كارت من ، بيست تا فرنوش.
كاوه مي گه غذا تموم شده . فقط ساندويچ دارن! عروسي تون ساندويچه ! فريبا مي گه تموم ميوه ها گنديده ! فقط گوجه فرنگي مونده ! همه رو چيدم رو ميزها ! دوباره دستم خط خورد. خدمت بهرام خان و خانواده .
پنج تا كارت من ، ده تا فرنوش!
مادر فرنوش رو صندلي زير بارون ، وسط خيابون نشسته . داره با ملي حرف مي زنه و گوجه فرنگي مي خوره ! يه لباس خواب قرمز پوشيده ، تو سرما!
تا منو مي بينه بهم مي خنده و مي گه پسر جون تو نه خونه داري و نه ماشين و نه زندگي ! بيا پيش خودم همه اينا رو برات مي خرم ! دوباره مي خنده !
فرنوش حرف هاش رو شنيده . ساندويچش رو برداشته داره مي ره
بر مي گرده به من مي گه بازي نمي كنم . برات ساندويچ مرغ آوردم ، دوست داري؟
يه كارت من هيچي كارت فرنوش!
خدمت آقاي بهزاده تك و تنها!
كارت ها از اون بالا ريختن پايين . هنوز دارم سر مي خورم
كاوه داره با دست دماغش رو اندازه مي گيره! ياسمين داره آواز مي خونه و علي داره خودش رو مي كشه
فريبا لباس سياه پوشيده و بالاي سر قبر مادرش گريه مي كنه و خودم دارم دنبال كفش هام مي گردم كه برم دنبال فرنوش.
با صداي يه چيزي از خواب پريدم . نمي فهميدم چه وقتي يه و چي شده . بين خواب و بيداري بودم . همونطور كه زانوهام رو بغل كرده بودم ، خوابم برده بود
دوباره صدا اومد . يكي داشت محكم در مي زد و منو صدا مي كرد
تمام تنم خشك شده بود . ياد خوابي كه ديدم افتادم . دور و برم كارتي نبود ! بازم در زدن . صداي كاوه مي اومد كه اسم منو صدا مي كرد . هر جوري بود بلند شدم و در رو باز كردم
كاوه كجايي پسرشاقالوس گرفتم! چرا در رو وا نمي كني ؟! چته!
نگاهش كردم . برگشتم ته اتاق و نامه فرنوش رو ورداشتم و تاكردم و گذاشتم لاي يه كتا
كاوه – بيا بشين ببينم . چرا در رو وا نمي كني ؟! از ديشب تا حالا سه بار اومدم در خونه ت
دوباره سر جام نشستم
كاوه بهزاد با توأم . چي شده چرا قيافه ت اينجوريه
اصلاً دلم نمي خواست حرف بزنم . كاوه همونطور واستاده بود و منو نگاه مي كرد .
-ساعت چنده
كاوه- چهار بعداز ظهر . چي شده بهزاد
سرم رو گذاشتم رو زانوهام . كاوه كه خيلي نگران شده بود ، اومد پيشم نشست .
كاوه- نمي خواي با رفيقت حرف بزني
سرم رو بلند كردم و نگاهش كردم . چنگ زد تو موهام و بغلم كرد و گفت
-لامسب اينطوري نيگام نكن . جيگرم آتيش گرفت ! چي شده ؟ دلم تركيد! بگو ديگه !
-يعني بازم خورشيد در اومده
كاوه –هذيون مي گي ؟ ببينم تب داري كه
دست گذاشت رو پيشونيم
كاوه – پاشو بريم دكتر . ديشب اين وامونده بخاري رو روشن نكردي ، چائيدي ! آخه من نمي فهمم صرفه جويي چقدر؟ آدم عاقل زمستون ، تو نفت هم صرفه جويي مي كنه ؟ بلند شو بريم . چرك مي زنه اون يه كليه تم مي گنده پاشو ديگه گ
نگاهش كردم و آروم گفت
-هميشه فكر مي كردم اگه يه روز فرنوش من نباشه ، ديگه برام صبح نمي شه
كاوه – فرنوش نباشه ؟! مگه قرار بوده فرنوش بياد اينجا؟ نكنه دعواتون شده
بلند شو خجالت بكش ، پسر خرس گنده ! حالا تازه اول شه ! ترسيدم ها ! فكر كردم چي شده
حالا حالا ها با هم دعوا دارين ، كتك كاري دارين! ق
https://eitaa.com/roomannkadeh
اگه از کارکرد رمانکده راضی هستید
(مارا به دوستانتان معرفی کنید....هر عضو فقط یکنفر... ممنون ازینکه لطف میکنید تا بهتر و بیشتر دیده شویم)
🌺سپاسگزاریم🌺
〰〰🌸 https://eitaa.com/roomannkadeh🌞 🌸〰〰
یکی از چند پیام محبت امیز شما دوستان خیلی خوشحالم که در این مدت خیلی کم تونستم کار مثبتی انجام داده باشم 🙏🙏
🔅#پندانه
✍️ نصیحتی از مادران به فرزندان
🔹ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ اینچنین ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ:
🔸ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ دید ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮمنطقی. ﺩﺭ ﺁﻥﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ.
🔹ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎلهایی ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ نمیتوانم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ میدادم.
🔸ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ میکردم ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ.
🔹ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ.
🔸ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ، ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭ ﺷﻮﯼ، ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ؟!
🔹ﺍﺯ ﮐُﻨﺪﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩﻧﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ خودت ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
🔸ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ.
💢قبل از اینکه دیر بشود قدر پدر و مادرمان را بدانیم.
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma