💚نوستالژی های زمان مدرسه💚
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته 😄
یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!😉
افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود 😂
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم😅
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن😆
یادتون میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!😎
#نوستالژی
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
🦋#زندگی _بتول🦋
#پارت_5
با تعجب گفتم آقا چرا اومدی اینجا ؟ داری چکار میکنی ؟
یهو به خودش اومد و گفت هااا ؟کی ؟ من ؟
قیافه اشو در هم کرد و گفت نه من چرا باید همچین کاری کنم ، فقط خواستم تو گوشت یه چیزی بگم تا بچه ها نشنون
با تعجب به قیافه ی در هم ، به هم ریخته اش نگاه کردم
گفت من دارم میرم بیرون ،یعنی دارم میرم دنبال ننم و آبجی بُشرا تا به قول اقدس دایه کمک دستش باشن، دستم را روی گوشم چسبوندم ، با رفتن آقام ، سیلی محکمی تو گوشم زدم و گفتم به خودت بیا بتول
حتما اقات خواسته بهت چیزی بگه
اره دختر ، همین بود ، هر چقدر خواستم خودم را با حرفام گول بزنم ، نمیشد ،
دایه داد زد یکی کمک کنه ، آمنه زور بزن ، الان وقت سرد شدن دردات نیست ، به ابجیام که یه گوشه با گل و خاک خودشون را با بازی مشغول کرده بودن نگاهی کردم و با شتاب خودم را به اتاقی که صدای ننم دیگه ازش در نمی اومد رسوندم ، پشت در ایستادم و با نوک انگشتام چندتا ضربه زدم آروم گفتم دایه اقدس چی شده ؟ داد زد اونجا چرا ایستادی ؟
زود بیا کمک کن که امنه داره ازدست میره ،
صدای دایه مثل ولوم تو گوشم پیچید با ترس داخل اتاق شدم گفتم ننم چی شده ؟
ننم اولین باری نیست که داره بچه بدنیا میاره
دایه تورو خدا کاری کن ننم اذیت نشه ، دایه با دست دیگه اش شکم ننم را فشار میداد و داد میزد آمنه کمک کن ، به صورت ننم نگاه کردم که رنگ از رخسارش پریده بود ، دایه سرشو به طرفم چرخوند
گفت دختر به جای اینجا ایستادنت بیا شکم ننه اتو همین جوری که میگم فشار بده ، دستمو به سینم چسبوندم و گفتم من .....؟
با حرص گفت نه در و دیوار ..
جز تو کسی اینجا مگه هست ؟ قدم قدم کندی به طرف ننم برداشتم وقتی بهش رسیدم به جای اینکه دست به شکم ننم بزنم دستم روی صورت خیس پراز عرق کرده اش کشیدم و گفتم ننه ؟
ننه تورو خدا هر چه دایه اقدس میگه انجام بده ، مارو تنها نزار ، بدون تو ما زندگیمون از این سیاهی که هست سیاه ترش نکن ، ننم چشاشو باز کرد و با چشای قرمز شده اش قطره ایی اشک از گوشه ی چشمش روی صورتش ریخته شد ،
ادامه👇👇👇👇👇
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت 6
👇👇
دایه گفت زود باش داره خفه میشه ، چی خوردی که اینجور تو شکمت بزرگش کردی ، حالا خوبه همه میدونن که عبدالله براتون چیزی نمیاره که بخورید ، ننم دستمو گرفت و همراه با ناله گفت شکممو فشار بده ، نایی برام نمونده بتول ، با بغض که راه گلومو مثل لقمه ی بزرگ داشت خفه میکرد به شکمش که مثل سنگ شده بود نگاه کردم ، دایه دستمو گرفت دستام مثل بید میلرزیدن داد زد
زود باش دختر ، اگه ننتو زنده میخوای همین کاری که گفتم راانجام بده ، به ننم که از نگاهش به من التماس میکرد نگاه کردم و با صدای بلند دایه چشامو بستم و تا اونجایی که زور داشتم فشار دادم ، ننم چند بار جیغ زد و یهو بچه تو دست دایه افتاد ، دایه گفت بلند شو بچه بدنیا اومد ، این هم چه بچه ایی ، نفس نفس زنان به بچه نگاه کردم و یهو به ننه ایی که بی حال چشاشو که از ترس اینکه بهش خبر دختر دار شدنش چشاشو بسته بود ، با گریه گفتم ننه چشاتو باز کن ....
ننه بدبختیات تموم شد ...
دیگه مثل زن ابرام خیاط به خاطر. پسر دار شدن زندگی میکنی ، ننم لبای سفید شده اس که از فرط تشنگی خشک شده بودن را به زور باز کرد و بریده بریده گفت پسره بتول ؟
دایه قبل از من گفت آره امنه ، خداتو شکر کن اینسری پسر دار شدی ، ننم نفس عمیقی کشید و دوباره چشاشو روی هم گذاشت ، دایه گفت دختر به جای این همه حرف زدن اون آب گرمی که بهت گفته بودم روی آتیش بزار پاشو زود برام بیار تا این پسر چشم روشنی ننه و اقاتو بشورم
جلدی هم باید پیش عروس حشمت آقا برم که اون هم امروز فردایی که باید فارغ بشه ، با خوشحالی به طرف حیاط مثل پرنده پرواز کردم ، و با همون شتاب با لگن و آب گرمی که روی آتیش قول قول میکرد پیش دایه و ننم برگشتم ،
دایه با ترس به ننم نگاه کرد و گفت امنه حالت خوبه تو دختر ؟ ننم بدون هیچ حرفی فقط ناله میکرد ،
ادامه👇👇👇👇
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت7
👇👇
لبخند خوشحالی هنوز روی لبم بود که تبدیل به تعجب و نگرانی شد ، لگن را آروم روی زمین گذاشتم و بالای سر ننم نشستم و گفتم ننه ؟ ننه چشاتو باز کن ؟
کجات درد میکنه ؟
ننم آروم چشاشو باز کرد و گفت آب میخوام ، برام آب بیار تا لبمو تر کنم ، خم شدم و با گوشه ی پیراهنم صورت خیسش را پاک کردم و گفتم الان برات به جای یه لیوان ، یه کوزه آب میارم فقط تو حالت خوب کن ، بلند شدم و به سمت مطبخی که ته حیاط بود داشتم میرفتم که درباز شد وآباجی ،( مادر آقام) ، و عمه بُشرا و پشت سرشون صورت اخموی آقام داخل حیاط شدن ، با خنده گفتم آباجی ؟
آباجی ؟
اباجی و عمه بُشرا بهم با تعجب نگاه کردن ، قبل از اونا آقام گفت ، دختر دهننتو باز کن و حرف بزن ،
به جای سلام دادنت و بوسیدن دست آباجی وعمه بشرا ، مثل بچه ی یکساله انگار تازه حرف زدنو یاد گرفته آباجی ، آباجی میکنی ؟
ننت زایید ؟
اگه هم بزایه مگه غیر دختر زاییدن چیز دیگه ایی میتونه بزایه ؟
حرف های آقام نمیتونست حال خوبم را خراب کنه ، با صدای بلند گفتم ننم بلاخره پسر دار شد ، آقا بلاخره به آرزوت رسیدی ...
آباجی دستشو روی دهنش چسبوند و با صدای بلند و پشت سر هم بدون نفس گرفتن شروع به کل کشیدن کرد ، و به سمت اتاق رفت ، من هم راهم را به طرف مطبخ برای آب بردن برای ننم ادامه دادم ، داشتم از کوزه آب داخل پیاله ی بزرگ میریختم آقا با خوشحالی ب..غل..م کرد و گفت ...
ادامه دارد 👇👇
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
🌹🌹🌹زندگی بتول🌹🌹🌹
قسمت8
👇👇
خوشحالی ؟
خوشحالی ننت براتون یه تاج سر آورده ؟
سعی کردم فاصله ی نزدیکی که بهم فشار میآورد از ش بگیرم که حتی نفس کشیدنش را میشنیدم
گفتم آقا ولم کن ، چرا یهو امروز تو عوض شدی ؟ عصبی شد و گفت انگار دلت نمیخواد آدم نباید با تو مهربون بشه ؟
عادت کردی به تو سری خوردن هر روز ...
کف دستم از ترس آقام خیس شده بود و هر لحظه نزدیک افتادن پیاله از دستم را حس میکردم
صداشو آرومتر کرد و گفت اگه با من سر چیزی که ازت بخوام راه بیای من هم قول میدم دیگه دستی روی تو بلند نکنم ، منظور حرفای آقام برای سنم نامفهوم بود ، گفتم چی ازم میخوای آقا ؟
تو هر کاری که گفتی ، از چوپانی گله های حاج حسن ، تا کار کردن تو خونه و حتی لباس شستن خواهرام لب چشمه بدون اینکه اعتراضی کنم انجام دادم ، تنها نون پختن و غذا پختن که ننه آمنه به عهده گرفته
تنها همینو انجام ندادم ، آقا لبش هنوز باز نشده بود که با صدای عمه بُشرا منو صدا میزد باز موند و با ترس از کنارش رد شدم و از مطبخ بیرون اومدم ، وسط حیاط ایستادم و چند بار پشت سر هم که هنوز ترس تو بدنم مونده بود نفس عمیقی کشیدم و گفتم اومدم اومدم عمه بُشرا اومدم
گفت تو اونجا خودتو به چی مشغول کردی و ننه ات داره غرق خو.ن میشه ؟
زود اون که دستته به ننت برسون تا ببینیم چه خاکی تو سرمون بریزیم ،خوبه هر سال بچه بیرون می اندازه ، حالا یه بار پسر زایید داره برای برادرم خودشو لوس میکنه ، با غضب بهش چشم غره ایی رفتم و گفتم نیست برادرت هم حال ننم براش مهمه ، و از کنارش به داخل اتاق رفتم ،
ادامه👇👇
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma
دوستان عزیز که تازه افتخار دادند و به کانال ما پیوستند لازم به ذکر هستش که لیست رمانهای ما بالای کانال سنجاق شده وفورواد شده هستش وبه راحتی میتونیید رمان انتخاب کنیید وبخونیید وهمچنیین قسمت اول تا اخر کارتون ان شرلی در بالای کانال برای راحتر پیدا کردن شما دوستان سنجاق شده هر سوالی وهر پیشنهاد وانتقادی دارید بنده با دل جون در پی وی گوش میدم ودر خدمت شما هستم🙏🙏
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝
https://eitaa.com/roomannkadeh
@ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان
وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇
🆔@shiporamoolma