eitaa logo
رمان کده ،✍️✍️✍️شهر Romankadh📕shahr🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
1.5هزار دنبال‌کننده
375 عکس
421 ویدیو
0 فایل
رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی کپی بدون درج لینگ کانال حرام هست، https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇تبلیغات 🆔@shiporamoolma
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای اول ماه برای رفع گرفتاریها با‌ صدای بلند در منزل پخش کنید.
تقویم نجومی اسلامی ✴️ سه شنبه 👈13 آذر/ قوس 1403 👈1 جمادی الثانی 1446👈3 دسامبر 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز سه شنبه روز مناسبی برای امور زیر است. ✅مقدمات ازدواج. ✅مسافرت. ✅خرید وسیله سواری. ✅داد و ستد و تجارت. ✅خرید کردن. ✅و دیدار با حکام و سلاطین و امیران خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 🚖سفر : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد محبوب و مرزوق و مقبول است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر خوب است: ✳️کاشت و برداشت محصولات کشاورزی. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️انواع جراحی ها. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️لباس نو پوشیدن. ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️و شکار نیک است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت کراهت دارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث کوتاهی عمر می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، برای رگ ها ضرر دارد. ✂️ ناخن گرفتن. سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 2 سوره مبارکه "بقره" است. الم ذالک الکتاب لاریب فیه... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma
🦋🦋 خودم را زیر لحافِ پاره پوره، که هر روز ننم با نخ و سوزن یه جاشو می‌دوخت از ترس اینکه نفر بعدی من باشم قایم کردم زیر لب به آقام که ننه ی پا به ماه به خاطر دختر زا بودنش زیر مشت و لگد گرفته بود بد و بیراه میگفتم ، اما جرات اینکه سرمو از زیر لحاف بیرون بیارم و بگم آقا خجالت بکش ، بسه دیگه رو نداشتم ... دلم میخواست روبروش با جرات بیایستم م بگم ننم چه گناهی کرده که دختر زا شده ، اصلا مگه ما چکار کردیم که اینقدر تو سر این بدبخت میزنی اول بزار بچه بدنیا بیاد اونوقت اینجور به جونش بیافت ، ننم مبادا ما بترسیم ، تحمل کتکی که از اقا میخورد را میکشید اما جیکی از این همه کتک در نمی آورد ، قلبم برای مظلومیتش به درد اومد ، آروم سرمو از زیر لحاف بیرون آوردم وقتی چشمم به ننه که شکمش را توی بغلش چسبونده که مبادا لگد آقا به شکمش بخوره و بچه سقط بشه افتاد ، دندونامو روی هم قفل کردم و تا خواستم حرفی بزنم ، آقا دست از کار شرمانه اش کشید و گفت حیف دستم به خاطر تو ، زن بیعار به درد آوردم ،چپ چپی به من و آبجی هایی که از ترس مثل بید به خودمون میلرزیدیم نگاه کرد و با استغرالله از اتاق بیرون رفت ، وقتی ازرفتنش مطمعن شدم ، داد زدم الهی که دستت بشکنه مرد ، الهی بری و دیگه بر نگردی که جونی برای زن نذاشتی ... با باز شدن در و دیدن قیافه ی قرمز شده ی آقام آب دهنمو قورت دادم و خودمو به دیوار چسبوندم و منتظر محاکمه ی خودم صاف ایستادم ، با صدای جیغ مادرم ، همگی همزمان بهش نگاه کردیم ،،،، ....... من بتول ، دختر بزرگ ننه و آقایی که از وقتی چشمم باز کردم یک روز خوش تو این زندگی ندیدم ، بعد از من سه تا خواهر پا تو این زندگی فلاکت بدنیا اومدن ، ننم از ترس اینکه آقا زن دوم سرش بیاره هنوز بچه از شیر نگرفته بچه ی بعدی رو پس میداد ، .... آقا چشم از من برداشت و گفت میخوای پنجمین دخترو پس بندازی تو زندگیم زن ؟ ننم با مظلومیت بهش نگاه کرد و گفت عبدالله بچه داره میاد ، تورو خدا برو دایه رو صدا بزن ، این درد مثل هر سری نیست ، بهت اینسری قول میدم پسر بزایم آقا نیش خندی زد و گفت سری های قبل هم همینو گفتی ولی آمنه این سری مثل سریای قبل نیست ، این سری با اومدن دختر زنده زنده به گورش میکنم ، نه تنها اون بچه بلکه چهارتا دخترای دیگت هم با هم تو یه چاله دفن میکنم بدون اینکه به حرف کسی گوش بدم همین کارو میکنم ، آره آره همین کارو میکنم ننه نیم نگاهی بهم کرد و گفت ... ادامه👇👇👇 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🦋🦋 ننه نیم نگاهی بهم کرد و گفت بتول پاشو ...پاشو دختر جان پاشو برو اقدس دایه رو صدا بزن ، بهش بگو ننم از درد داره میمیره ... بهش بگو داره تلف میشه ...... به آقام با حرص نگاه کردم و حرف ننه رو قطع کردم و گفتم ننه میشه ادامه ندی ؟ خدا نکنه ننه... خدا نکنه تو چیزیت بشه ، ما ... آقا دستشو برام تکون داد و گفت بادمجون بم آفت نداره ، این زن که میبینم تا ارزومو به گور نبرده هیچیش نمیشه آروم از کنارش رد شدم وبا سرعت از خونه بیرون زدم ، با شتاب به پشت دیوار خودم را رسوندم دستامو مشت کردم و با حرصی که ازاقام داشتم نفس عمیقی کشیدم هنوز نفس نفس میزدم دستی روی شونم کشیده شد گفت بتول ؟ از ترس هووون بلندی کشیدم سرم را به طرفین چرخوندم و آب دهنمو به زور قورت دادم و گفتم میلاد تو اینجا چکار می‌کنی ؟ گفت ، یعنی چی اینجا چکار می‌کنی ؟ اخه اومدم عزیزمو ببینم ، می‌دونی از کی من اینجا منتظرت ایستاده بودم ، تا از خونه بیرون بزنیو گله هارو به چراگاه ببری ؟ گفتم ااا ، دِ ........ برو عقب الان یکی مارو باهم میبینه ، چه فکرایی راجب ما میکنن ؟ یا اون آقام ... از ترس اینکه آقا دنبالم راه افتاده باشه ، از میلاد دور شدم ، میلاد صداشو تو گلوش خفه کرد و گفت بتتتول کجا داری میری ؟ وایسا با هم حرف بزنیم ؟ همین جور که پا تند راه میرفتم ، گفتم الان وقت حرف زدن نیست میلاد ننم داره فارغ میشه ، دارم میرم دنبال دایه اقدس خانم ، تو هم برو گله هارو به چراگاه ببر اگه ننم فارغ شد ، برای کمک گله آوردن پیشت میام ، حتی پشت سرمو نگاه نمی‌کردم وهمین جور که به راهم ادامه میدادم ، حرف میزدم داخل کوچه شدم و به اولین دری که رسیدم بدون هیچ وقفه ایی شروع به کوبیدن در ، داد زدم اقدس دایه ؟ اقدس دایه زود درو باز کن اقدس دایه با باز شدن در و قیافه ی عصبی خشایار نوه ی اقدس دایه چند قدمی به عقب تر رفتم ادامه دارد......☺️ رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma
🦋زندگی بتول 🦋 چند قدم به عقب رفتم و با کلمات بریده بریده گفتم دایه اقدس اینجاس ؟ میشه صدا بزنی ،؟ کارش دارم ، انگار اولین باری بوده که منو میدید ، گفت من تورو میشناسم ؟ تا حالا تورو دیده بودم ؟ لبامو جمع کردم و گفتم دیدی یا ندیدی ، میشناسی یا نمیشناسی برام مهم نیست ، آخه چرا باید منو بشناسی ، لبخندی زد و گفت اعصاب درست حسابی هم نداری ، با صدای دایه اقدس که پشت سر خشایار ایستاده بود گفت بتول چی میخوای این موقع اومدی اینجا ؟ گفتم دایه اقدس اگه آب دستت هست بزار زمین و با من بیا بریم ننم درد داره ، مثل مار دور خودش می‌پیچه ، دایه اقدس گفت حالا من بیام که چی بشه ، دوباره یه دختر میخواد به شما اضافه کنه ، من موندم عبدالله چطور تا الان تحمل کرده و یه هوو سر آمنه نیورده ، والله زنای مردم عجب شانسی دارن ،که ما با وجود این همه پسر زاییدمون باز هوو سرمون آوردن ، گفتم دایه حالا چه تاجی آقام رو سر ننم گذاشته ، که شما بهش حسودی می‌کنی ، ایکاش ننم هیچ وقت پسر نیاره تا آقام زن بگیره و ازخونه بره بیرون حداقل ما هم مثل آدم زندگی کنیم ، تا دایه اقدس خواست تشری بهم بزنه ، خشایار موضوع را عوض کرد گفت ننه درست نیست این حرفارو بزنی ، کار خدا ربطی به ننه ی این دختر نداره ، تا تو بری و برگردی من وسایلامو جمع میکنم ، حالا شاید امروز هم به شهر نرم ، به من نگاه کرد و با لبخند حرفشو ادامه داد و گفت بلکه چند روز بیشتر هم موندم ، دایه گفت خیلی خب ، پس من برم قابلمه رو ازروی آتیش بردارم تا غذام نسوخته و زودی برمی‌گردم تا با هم پیش ننه ات بریم ، احیانا بلند نشی بری هاااا دختر آمنه ؟ سرمو پایین انداختم و با نوک دمپایی که نصفش ننه با نخ و سوزن تا الان ده بار دوخته بود با سنگی که زیر پام بود بازیش دادم ، خشایار با سرفه حضورش را اعلام کرد و گفت اسمت چیه ؟ سرمو بالا کردم و با کج خلقی بهش نگاه کردم و گفتم به تو چه ... ادامه👇👇👇👇 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma
🦋🦋 پارت#4 تا من دستامو بشورم تو هم آب روی آتیش بزار تا نمه نمه گرم بشه بعدش هم بیا کمکم ، آخه دست تنهام ، صداشو آروم کرد و گفت جلوی چشم این مرد زیاد نباش ،خدایی نکرده .... سرشو پایین انداخت و گفت لعنت بر شیطون با ، آخ و اوخ آروم مادرم از پیش دایه اقدس با عجله به طرف ننه آمنه رفتم دستشو گرفتم و گفتم خدا کنه این سری پسر باشه ننه ، بلکه با اومدنش تو هم نفس راحتی بکشی و از این همه تو سری خوردن نجات پیدا کنیم ، ننه با مظلومیت بهم نگاه کرد و گفت خدا کنه دخترم ، فقط دعا کن اگه دختر هم بزائم همون موقع خدا جونمو بگیره و من از این زندگی راحت بشم با بغض گفتم پس ما چی ننه ؟ اشکشو با روسریش پاک کرد و گفت شما هم خدارو دارید ، ننه رخت خوابی برای خودش آماده کرده بود و چندتا دست لباس پسرونه که هر شب با پارچه ی لباس کهنه هامون با نخ و سوزن می‌دوخت تو بقچه، کنار رخت خواب آماده گذاشته بود ، کنار در ایستادم و به مظلومیتش نگاه کردم دستشو روی شکمش چسبوند و گفت بتول برو ننه اینجا نباش برو به خواهرات برس ، نزار صدای بازیشون بلند بشه میبینی که اقات امروز مثل زن تو خونه نشسته و خدایی نکرده بلایی سرشون بیاره یا اینکه زبونم لال جلوی دایه اقدس کتکشون بزنه ، دستامو به خاطر حرصی که از آقام داشتم مشت کردم و از اتاق بیرون رفتم ، چند ساعتی جیغ های ننم تو کل خونه پیچیده ولی خبری از فارغ شدنش نبود ، دایه از اتاق بیرون اومد و با شونه اش عرق پیشونیش را پاک کرد و گفت عبدالله به جای اینکه اینجا نشستی و مثل زن به جون این بچه ها خوف انداختی برو حاجیه معصومه ننه اتو صدا بزن ، زنت زایمان راحتی نداره ، سیگاری روشن کرد ، کنار لبش گذاشت و گفت راستشو بخوای من دست تنها از پس بدنیا آوردن بچه بر نمیام ، یه دو ، سه تا زن بالغ باید کنار دستم باشن ، هم با من هم‌صحبت بشن هم کمک دستم ...منتظر جواب آقام نشد ‌و دوباره به اتاق برگشت ، یه کنج از حیاط نشسته بودم و به در اتاق زل زده بودم ، کنار گوشم کسی اومد، از ترس از جایم بلند شدم ادامه👇👇👇👇 رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرست برای مامانت🤣😂 فقط لحظه ای خودتان را به شادی دعوت کنید ،👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/KHandoonaki 🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
‌پیاده‌روی به سمت کربلای مقدس سال ۱۹۱۶ میلادی رمان کده مجموعه ای از بهترین رمانهای مشهور ایرانی ،📚📒📗📘📙📚📘📖📝 https://eitaa.com/roomannkadeh @ارسال نظرات انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان وهمچنیین ارسال عکسهای نوستالژیک شمادوستان من اینجام 👇👇👇👇👇👇👇 🆔@shiporamoolma ‌‌