از خواب که پرید، آنقدر ذوق زده بود که همسرش را هم بیدار کرد. پرسید «چی شده؟» گفت «خواب دیدم.» پرسید «خیر باشه. چی خواب دیدی مگه؟» گفت «پیامبر را دیدم. من و آقای خمینی رفته بودیم مکه، داشتیم طواف می کردیم. حضرت رسول را دیدم که دارد به طرف ما می آید. خودم را کشیدم کنار، گفتم یا رسول الله! استادم از اولاد شماست. پیامبر آقا را بوسید، بعد با من روبوسی کرد.
بعد من از خواب بیدار شدم. هنوز داغی لب های پیامبر را حس می کنم.» خانم گفت: «حتما آقای سخنرانی های شما را تایید کرده.» گفت «نه. یک اتفاق مهمی می خواهد برای من بیفتد.» فقط سه شب به آن اتفاق مهم مانده بود.
#روز_معلم
#شهید_مطهری
#سالروز_شهادت_مرتضی_مطهری
#نشر_مطلب_صدقه_جاریه_است🇮🇷
🇮🇷#انتشار_حداکثری_با_شما
🌐به #روشنای_تبیین بپیوندید
|عضو شوید
@rooshanayeh_tabyin
https://eitaa.com/joinchat/421855536C8e8ea64bc4