eitaa logo
روز نوشت‌های من
46 دنبال‌کننده
419 عکس
151 ویدیو
37 فایل
زندگی پر از اتفاقات روزانه است. روز نوشت های من بیان این اتفاقات شخصی از زاویه دید جدیدی است. @Azizollahey
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 زَنِ سنّ بالا در خیّاطی به سمت پاساژ برای دوختن چادر حرکت کردیم. توی مسیر دوباره با حلما صحبت کردم و کلی درد و دل کردیم. حلما گفت: "کاش فیلمبرداری می‌کردیم" گفتم: "به ذهنم رسید اما انجام ندادیم دیگه" توی مسیر به این فکر می‌کردم که من همیشه از امر به معروف و نهی از منکر دیگران می‌ترسیدم. همیشه خودم را پایین‌تر از این می‌دانستم که با دیگران به صورت دوستانه گفت‌وگو داشته باشم. هیچ وقت توانایی جهاد تبیین را نداشتم اما اینجا خیلی قشنگ و خوب همراه با دوستم توانستم یک خانم را امر به معروف کنم. با یک خانم دوستانه صحبت کنم. درد دل کنیم و حرفها بشنویم و حرف‌های زیادی بین ما رد و بدل شد. احساس خیلی خیلی خوبی داشتم از اینکه فکر کردم بالاخره من هم توانستم برای دینم برای چادرم برای لباس پیامبرم کاری کنم. به سمت پاساژ حرکت کردیم. وارد پاساژ شدیم چند طبقه را به سمت زیر زمین رفتیم. فضای پاساژ شیک و تمیز بود. قبل از اینکه وارد خیاطی بشویم وارد یکی از مغازه‌های لوکس لباس فروشی شدیم. لباس‌های خیلی شیک و گران قیمتی داشت. لباسهایی با طرح اسلامی داشت. فروشنده یک خانم محجبه‌ای بود که چادر نداشت‌. باید یکبار همسرم را بیاورم و با هم لباس‌ها را ببینم و حسابی جیبش را خالی کنم. البته قیمت‌هاش فوق العاده بالا هست. با مهربانی از همدیگه خداحافظی کردیم و بعد وارد خیاطی شدم. به محض ورود به خیاطی روی صندلی نشستیم و به لباس‌های دوخته شده نگاه می‌کردیم و نظر می‌دادیم. تعداد زیادی خیاط در کارگاه مشغول خیاطی بودند. مدیر اصلی خیاطی اسمشون زیبا خانم بود. شخصی مهربان و با ادب. به ما گفت چند لحظه‌ای منتظر بمانید چون هنوز چادرها آماده نشده خلاصه ما هم نشستیم و منتظر آماده شدن چادر هایمان بودیم. بعد از چند دقیقه خانم چادری و محجبه وارد فضای خیاطی شد. دوتا روسری بلند آورده بود که کوتاه کند. برگشتم بهش گفتم: "چرا روسری‌ها رو کوتاه می‌کنی؟ اینا که خیلی خوشگلن" گفت: "زیر چادر اذیتم میکنه" سنّ بالایی داشت و در کنار ما نشست. گاهی به حرف‌های ما توجه می‌کرد و اظهار نظر می‌کرد. نمی‌دانم یهو چی شد که به ذهنم رسید و به حلما گفتم زندگی در حال گذر هست. خانم‌ها در حال خیاطی هستند. رفت و آمدها، هوای به این خوبی و آرامشی که داریم. چرا یکسری جوان، با کارهای احمقانه ریختن و اغتشاش کردن؟ چرا این حجم وحشی‌گری را دارند؟ اینها که بدون روسری تو خیابان‌ها می‌گردند، ما هم کاری به آنها نداریم. پس چرا چادر از سر ما می‌کشند؟ شاید دلشان می‌خواهد داعش، آمریکا یا اسرائیل بیاید و به ما حکومت کند. ولی واقعاً حضور این‌ها چه فایده‌ای به حال ما دارد؟ دشمنان ما که خوبی ما را نمی‌خواهند. خودمان باید برای خودمان کاری کنیم. در حال حرص خوردن و غُر زدن بودم که یهو خانم سن بالا برگشت و با اَخم به من نگاه کرد و گفت: "این تعداد زیادی که ریختن توی خیابون‌ها مردم هستند. اعتراض دارند. اغتشاشگر نیستند" گفتم: "اگر اعتراض دارند چرا آتیش می‌زنند؟ چرا نابود می‌کنند؟" گفت: "این کار آنها نبوده. کار خود پلیس‌ها بوده" حلما هم به کمک من آمد و جواب خانم سن بالا را داد و گفت: "چطور ممکنه کار پلیس‌ها باشه؟ همین دیشب یک پلیس را لخت کردند. چند وقت پیش پلیس رو آتیش زدن. بسیجی‌ها رو با تفنگ می‌کشند. آیا این کار خود پلیس هست؟" خانم سن بالا گفت: " آره آره" با حرص و عصبانیت گفت: " زدید دختر جوون مردم رو کشتید حالا توقع دارید نمی‌رید؟" با ناراحتی برگشتم و گفتم: " از شما خانم چادری توقع نداشتم. چرا این حرفو میزنی؟" بلند شد و با عصبانیت به من گفت: " چه وضع مملکت شده. گرانی، فساد" گفت: "در زمان شاه این حجم فساد نبود. این حجم کاباره، شراب خوری نبود" با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: " چطوری حرف میزنی در حالی که همه می‌دونیم در زمان شاه انواع و اقسام فسادها در جامعه زیاد بود" گفت: "موسی به دین خود عیسی به دین خود" گفتم: "یعنی شما حاضری پسری بیاد بگه آزادی هست و به دختر شما تجاوز کنه؟" گفتم: "در کشور انگلیس و آمریکا هم یک حدی از پوشش وجود داره" شروع کرد به گفتن یکسری جملات تکراری مثل اینکه در کشور ما دزدی زیاد هست و ... حلما وسط این بحث‌ها خیلی به من کمک می‌کرد. گفت: "در همه جای دنیا دزدی وجود داره" زن سن بالا: "هیچ پیشرفتی نداشتیم. در حالی که در زمان شاه زندگی خوبی داشتیم" بهش گفتم: "مادر من می‌گفت ما در زمان شاه گاهی ناهار چای شیرین همراه با نون می‌خوردیم در صورتی که پدرم یک بازاری بزرگ و پولدار بود اما آنقدر اوضاع اقتصادی خراب بود که حتی نمی‌تونستیم برنج بخوریم. الان شما روزانه اگر مرغ یا گوشت نخورید روزت نمی‌گذره" حرفهایم را قبول نداشت. همان لحظه زیبا خانم از اتاق خیاطی به سمتم آمد. خانم بسیار فهمیده و با اطلاعات بالا بود.