برشی از خاطرات اربعین
گرفتگی صدا
خستگی و کوفتگی و بی حالی یک طرف شوق و اشتیاق و ذوق زدگی برای دیدن ضریح منورش یک طرف و از همه بالاتر کربلایی کردن ثمره زندگیم پسر نازنین و زیبا و باوقارم بود.
پسرم را بر دوشم گذاشتم سنگینیش زیاد بود ولی مهر پدرانه مانع توجهم به آن میشد.
قدم قدم به سمت حرم پیش میرفتیم.
من به زیر پا و جلوی پایم دقت داشتم که در شلوغی و فشار اطراف حرم به زمین نیفتم اما پسرم از بالا از ارتفاعی فراتر از دیگران در حال مشاهده روضه منوره بود.
او در این زمانه دیگر نبود.
حالش بسیار مسرور و در پوست خود نمیگنجید. روحش شاد از حضور در معیت حضرت عشق.
ارتباط روحیمان قوی بود. من بعد از فراقی دو ساله با مشاهده روضه منوره همچو فرزندم از خود بیخود شدم.
اگر او بر شانه هایم نبود حتما از شدت شوق دیدار به زمین خورده بودم ولی حس پدرانه مرا مقاوم قرار داد و تمام شوق و احساسم را در فریادهای عاشقانه سراسر از ابراز محبت و دوستی به حضرت عشق بود.
فریاد یا حسین همراه با اشک که ثانیه های روضه ها مکشوف شده در جلوی چشمانم و روضه مکشوف در روضه منوره مرا در خودم ناآرام کرد و فریاد زدم فریاد زدم فریاد زدم که از این فریادها صدایم گرفت.
پسرم که انگار اکنون از من عاقل تر بود از آن آسمان بالایی که از روی دوشان من برای خود ساخته بود به من نگاه میکرد و خطاب کرد بابا بریم.
گویا تذکر داد که در این بارگاه شایسته آهسته سخن گفتن و مودبانه رفتار کردن است.
پدر مگر امام را نمیبینید.
پس آداب شرف حضور را رعایت کنید.
آرام گرفتم.
مؤدبانه در کناری ایستادم و زیر قبه دعا کردم و شکر این حضور را بجای آوردم.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#آداب_زیارت
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
سه پرده از اوج محبت
پرده اول
هوا بسیار گرم بود
پسربچه گرما زده شده بود
گروه تصمیم میگیرند که تا عمود یک ابتدای پیاده روی عظیم اربعین ماشینی کرایه کنند.
به سر کوچه ای که در آن منزل مرد نجفی بود رسیدند.
چند ماشین و تاکسی از کنار آنان بی تفاوت عبور کردند.
گروه نا امید شدند و تصمیم گرفتند که پیاده تا خیابان بعدی به راه بیفتند که در این هنگام ماشین خارجی که مسافری هم داشت کنارشان ایستاد.
به عربی به او فهماندیم که قصد رفتن به عمود اول را داریم و تعداد نفراتمان چهار نفر بعلاوه یک پسر بچه کوچک بود.
مسافر که جلو نشسته بود بخاطر ما پیاده شد و حتی کرایه خودش را کامل به راننده پرداخت کرد.
ما در ماشین نشستیم و مسیر نیم ساعته را پنج ساعت طی کردیم.
هوا گرم بود و راننده کولر را روشن میکرد ولی چون بنزین نداشت هر چند دقیقه کولر را خاموش میکرد.
تلفنش به صدا درآمد ظاهرا کسی از پشت گوشی از دیر آمدنش شکایت میکرد.
در چهره اش کلافگی دیده میشد.
مداحی ایرانی آمده ام ای شاه پناهم بده در وصف امام رضا(ع) را در ضبط ماشینش پخش میکرد.
من دیگر تاب و توانم به سرآمده بود و از گرما و طولانی شدن مسیر بی تاب به همین دلیل از راننده خواستم که ما را پیاده کند ولی او مانع شد.
گفت کولر برایتان میزنم. مسیر جلوتر باز میشود و همینطور هم شد و خدا را شکر که پیاده نشدیم. چون مسیر طولانی بدون موکب را باید طی میکردیم چون از یک راه فرعی باید به ناچار عبور میکردیم.
راننده این مسیر را صلواتی طی کرد و هزینه ای از ما دریافت نکرد و در جواب عذرخواهی ما بابت معطل شدنش در ترافیک دست بر چشمانش میگذاشت و ما را شرمنده خود میکرد و میگفت من در خدمت شما زوار امام حسین(ع) هستم و وقتی بهش گفتم در حرم امام رضا(ع) و حضرت معصومه (س) اگر توفیق زیارت پیدا کردم حتما به یاد شما خواهم بود چشمانش خیس شد.
دلش بدجوری امام رضایی بود.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#امام_رضا(ع)
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
سه پرده از اوج محبت
پرده دوم
کنار مسجد زیر انداز انداختم تا خانم و بچه ها بیرون مسجد بشینند و استراحتی کنیم و بعد هم حرکت کنیم.
مسجد فقط برای آقایان محل اسکان داشت.
بیرون مسجد کنار دیوار مسجد هم سایه بود هم یک پنکه سقفی گذاشته بودند.
نمیدانستم که قرار است آنجا محل پخش غذا و نذورات شود.
کنار ما دو سه تا خانواده اهوازی هم اومدن نشستن استراحتی کردن و غذایی خوردن و رفتند.
خادمان موکب در تکاپوی آماده کردن غذا بودند.
اگه من بودم حتما از افرادی که تو موکب نشستن و دست و پا گیر هستند محترمانه خواهش میکردم که بروند یک جای دیگه بشینند.
اما اونها محبتشان فراوان تر از این حرف ها بود.
چند بار بهشان گفتم که بلند بشم برم ولی میگفتند راحت باش بشین.
حاضر نبودن زائر حسین بن علی(ع) به کوچکترین زحمتی بیفتد ولو اینکه کار خودشون با سختی پیش برود.
این همه محبت به زائران حسینی قابل وصف نیست.
باید دید و لمس کرد.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#موکب
@roozneveshthayeman
برشی از خاطرات اربعین
سه پرده از اوج محبت
پرده سوم
در مرز چذابه وقتی وارد شدیم با انبوهی از مسافران و کمبود وسیله نقلیه مواجه شدیم.
اتوبوس ها سه چهارتا بودند که همه پر و قیمت های بالایی میگرفتند.
کامیون ها هم تا شهر العماره میبردند که جمعیت زیادی با فشار زیاد کنار هم چسبیده بودند که شرایط مناسبی برای زن و بچه نبود.
چند تا ون و تاکسی هم میومدند مسافر خالی میکردند و خالی میرفتند.
چند باری بالا پایین جاده رو رفتم تا ماشینی برای نجف پیدا کنم.
یکی گفت من چند ساعت هست دنبال ماشینم پیدا نکردم دارم برمیگردم.
یکی میگفت مهم خوردن مهر تو گذرنامه هست برمیگردیم دیگه.
خلاصه بد جوری دلم خالی شد.
اما توکل کردم و پیاده به سمت العماره راه افتادم.
یک ساعتی راه رفتیم و از مرز فاصله گرفتیم ماشینی که داشت با یک مسافر به سمت مرز میرفت کنارمون ایستاد.
بهش گفتیم میخوایم بریم نجف.
با مسافرش صحبت کرد.
مسافر کرایه رو کامل داد و پیاده شد.
او بخاطر ما مسیر یک ساعته تا مرز رو پیاده رفت تا ما به سفرمون با راحتی بیشتر ادامه بدیم.
گاهی وقت ها این حرکات مردم عراق لابه لای غذا دادن و جای خواب دادن و ماساژ دادن گم میشه.
ولی محبتی در دل مردم عراق نسبت به زائران حسینی هست علی الخصوص نسبت به برادران ایرانی خودشون که حاضرند براحتی از حق خودشون بگذرند برای آسایش من زائر.
بدرستی که حب الحسین یجمعنا واین سه پرده نشانه ای از اوج محبت است.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#عراق
#ایران
#حب_الحسین
@roozneveshthayeman
ایستگاه انتظار
صبح بود.
نسبت به روزهای دیگه بیشتر منتظر ماندم.
میدانستم که اتوبوس خط واحد هر پانزده دقیقه یکبار از ایستگاهی که من در آن صبح ها به انتظار می ایستم عبور میکند.
چند دقیقه ای از زمان آمدنش گذشت.
در فکر افتادم که با تاکسی به محل کار روم اما آن یقین به آمدنش مانعم گشت.
اتوبوس آمد و دقایقی کم دیرتر به محل کار رسیدم. اما آمد و من رسیدم.
در دلم با خودم گفتم من هم اگر یقین داشتم که او خواهد آمد حتما در این ایستگاه با قدمت هزار ساله منم به انتظار واقعی محکم و استوار خواهم ایستاد ان شاء الله.
✍مجتبی میرزایی
#انتظار
#ظهور
#صبح_های_مهدوی
#ایستگاه_اتوبوس
@roozneveshthayeman
سادگیت آرزوم
تو کاروانمون آقا حسینی داشتیم که مقداری ساده هستند.
ایشون سی سال سن داره، زن و بچه هم داره
چند بار هم زیارت اربعین پیاده خودش تنها اومده بود.
تو مسیر پیاده روی از بقیه جدا شده بود و وقتی دو سه نفری از ما رو پیدا کرده بود انگار دنیا رو بهش داده بودند. قیافه اون لحظه ای که ما رو دید مثل این بود که بچه کوچیکی پدر مادرش رو پیدا کرده باشه.
دیگه ما رو ول نمیکرد میترسید.
بهش گفتم تو که راه رو بلدی قبلا اومدی چرا میترسی؟ نهایتش خودت تنها میری مرز.
این بنده خدا سری قبل که اومده بود اربعین بعد از این که پیاده تا کربلا میاد دوباره از کربلا پیاده به نجف برمیگرده و از اونجا میره نجف.
عاشق سادگیش شدم.
فکر میکرد که ماشین برای مرز فقط از همونجایی هست که پیاده شده.
✍مجتبی میرزایی
#اربعین
#کربلا
#نجف
#پیاده
@roozneveshthayeman
آیا ضرب وشتم در کار بوده؟
- خیر دوربین مدار بسته گویای همه چیزه.
+ پس چرا اون دکتره توئیت زد گوش خونریزی کرده؟
- اولا که حرفشو پس گرفت وتوئیت رو پاک کرد دوما پرستار معمولی آی سی یو هم میدونه برای بیمار مشکوک به ضربه مغزی، لوله تنفسی رو از راه بینی وارد نمیکنن!
این قانونشه.
+ استرس بهش وارد شده. شکنجه سفید دادنش!
- با پای خودش اومد توی سالن. بدون درگیری. اگه به استرسه چرا لحظه بازداشت سکته نکرد؟ فشار بازداشت که بیشتره! اصن چرا بقیه حضار سکته نکردن؟ یا چرا تا الان توی همه این سالها کسی توی این سالن سکته نکرده؟
روز اول سالن و همایش نبوده که!
سر کنکور هم سکته داشتیم. سر آموزش رانندگی هم سکته داشتیم. سرخیلی چیزا سکته داشتیم. ولی نه کنکور تعطیل شد نه آموزش رانندگی نه خیلی چیزای دیگه.
نکته اینجاست که اون دختر توی اون سالن بود بابت یک جرم! به نام بدحجابی وپوشش خلاف قانون.
اگر این خلاف رو مرتکب نمیشد، اونجا نمیاوردنش!
مسئله اینه که هنوز بیحجابی و بدپوششی در ذهنهای ما جرم انگاری نشده.
و الا متهمین بانک سرمایه هم در دادگاه سکته کردن. نه یکی که سه تاشون. ولی کسی دلش براشون نسوخت و نیومدن بگن ببین چه استرسی به پیرمردها وارد شده که کارشون به سکته رسیده!
چرا؟
چون اختلاس درذهن ما جرمانگاری شده!
به جای موج سواری بر روی جنازه این دختر
صحبت منطقی کنیم در باب ضرورت گشت ارشاد.
آیا باید باشد؟
بله.
به این صورت؟
نه.
قبل ازپیشنهاد چندچیز رو مرور کنیم:
- گشت ارشاد برای ترویج حجاب نیست.
برای جلوگیری از ترویج بیحجابیه که در قانون جرمانگاری شده.
پس اصل بودنش ضروری است.
- در امر به معروف و نهی از منکر لسانی، وقتی شخص خاطی به آمر به معروف و ناهی از منکر توهین کنه، میگیم ایرادی نداره . بگو و برو. فحش شنیدی اجر میبری. و حق درگیری نداری. ولی اگر درگیری شد قانون از تو حمایت خواهد کرد.
- ولی اگر شخص خاطی به مأموری که آمر و ناهیه توهین کنه چه؟
- در این صورت، عنوان جرم تغییر میکنه. دیگه بدحجابی نیست. بد پوششی نیست. اینجا دیگه توهین به مأمور قانونه.
قطعا ما هم دوست نداریم شأن پلیس پایین بیاد و بهش وهین بشه.
در نتیجه پلیس با شخص خاطی که به ارشاد توجهی نمیکند و زبان به توهین باز میکند، برخورد قهری خواهد داشت.
اکثر فیلمهای درگیری پلیس از زمان بلند شدن سر و صداس نه از زمان تذکر آرام پلیس. یعنی ابتدا تذکر در فضایی دوستانه ولی آمرانه شکل میگیره. بعد سرپیچی از دستوره. و توهین شروع میشه. صدا که بلند شد دوربینها ثبت میکنن:
فریادهای مظلومانه خاطی وتلاش برای بازداشت و برخورد قهری مأموران!
چاره چیست؟
- وظیفه ارشاد رو که امری فرهنگی است از نهاد نظامی بگیریم تا با توهین به او توقع برخورد قهری نباشد.
- گشت امنیت اخلاقی، شکایت محور پیش برود.
- دوربین لباس پلیس و دوربین جلو و عقب ماشین پلیس فعال شود تا جلوی سواستفادههای احتمالی برای برخوردهای احتمالب گرفته شود.
- جلوی توزیع و فروش لباسهای نامتعارف گرفته
بشود.
- نظارت بر بازار لباسهای غیر متعارف سنگین
بشود.
- جریمه برای فروش لباسهای غیر اسلامی سنگین
باشد و هزینه ساز.
- تسهیلات لازم برای تولید محصول طراحان
متعدد داخلی برای پوششها و لباسهای ایرانی اسلامی بیشتر فراهم شود...
که هم منطبق بر شرعند و هم زیبا و هنری!
- بودجه فرهنگی برای رفع شبهات ذهنی دختران و
پسران در فقره اسلام و پوشش از دوران تحصیل
آماده شود برای فرهنگسازی.
- زیرساخت جریمه بدون بازداشت و کسر از
حساب بدون برخورد قهری برای بدحجابی و
بدپوششی فراهم شود. چیزی مثل پروژه ملی
کارت فاوا.
🗣علی زکریائی
برخی بدون مرکب از روی سر همه مرکب ها به سرعتی مثال نزدنی از ورودی شهر عبور می کنند بدون دادن عوارضی.
از سیاهه ای پرسیدم راز عبور آنان بدون عوارضی چیست؟
گفت: او عوارضش را پیشتر فرستاده است.
من همچنان منتظر ورود هستم.
ورودی های بسیار دارد.
باب الرضا را انتخاب کردم.
شنیده بودم که در دنیا به زیارتش بیایی در جای تنهایی و بی کسی به سراغت می آید.
تا مأمور عوارضی مرا دید کأنه در گوشش فرمان دادند که بگذارید او رد شود او از ما است.
وارد شهر شدم.
مأمور استقبال به من سلام کرد من هم به او سلام کردم.
خوش آمدید به جنت طوبی شهر فاضله و منوره.
مأمور راهنما به من سلام کرد و من هم به او سلام کردم. دفترچه ای از نور را به من تفهیم کرد.
افسوس خوردم.
چون ابزار استفاده از بسیاری از امکانات شهر را نداشتم.
این ابزار را باید از پیشتر تهیه می کردم و یا منتظر باشم که مسافرانی که هنوز وقت سفرشان نشده برای من بفرستند.
در گمنامی چه لذتی است؟
بعضی شغلشان گمنامی است.
نامشان گمنام.
نحوه شهادتشان نحوه تشییعشان نحوه دفنشان همه جوره گمنام هستند.
حتما اینگونه آرزو داشته اند.
به گمانم حدسم این است شاید این افراد در روضه مادر سادات بدجور بیچاره شده اند.
آخر مادر سادات تا ظهور فرزندش قبرش گمنام خواهد ماند.
ایام ربیع برای کسانی که شعارشان "برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا" هست یک مشام خاصی دیگر می رسد.
این روزها مشامم مدام بوی دود و آتش و صدای وا اماه فرزندانی را می شنود.
نمی خواهم کامتان را تلخ کنم ولی این روزها دقیقا همان روزی است که ملعون ثانی با تحریک ملعون اول به جهال عرب دستور دادند آتش درب بیت وحی جمع کنند و آن لگد و میخ و... اتفاق افتاد.
مادرجان! اذن بده که منم شما را مادر صدا بزنم دریاب تمام عاشقان گمنامی را.
این متن را اگر به اشتراک گذاشتید حتما ذیلش بنویسید
نویسنده: گمنام
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
مدتی است که هر صبح به شما سلام کردم
اما صبح های انتظار در خواب بودم
ندبه های زیادی گرفته ام
اما
مدتی است این ندبه ها هم مرده است
وقتش رسیده که احیا کنیم
روح مناجات ندبه را
سلام
سلام به شما خواهر و برادر دهه هشتادیم
سلام از یک دهه شصتی
ما هر دو سر یک سفره بزرگ شده ایم
من همیشه برای خواسته های شما احترام قائل بودم
من همیشه دنبال شاد کردن شما بودم
من کسی بودم که برای شما چاقو خوردم ولی شما چاقویتان را بر سینه ام نشاندید
من دلسوز شما بودم ولی شما همیشه طلبکار از من
من شما را عاشقانه دوست می داشتم و دارم ولی شما من را دشمن خود پنداشتید و با من همیشه با اخم صحبت کردید
من همیشه از بد اخلاقی ها و کج خلقی های شما گذشتم ولی شما به کمترین اشتباه من چه ها که نکردید
من یک دهه شصتی هستم و تا آخر پای کار شما ایستاده ام و با وجود اشتباهات شما باز شما را رها نخواهم کرد چرا که دشمن آمده است که خانواده ام را از اصل و اساس نابود کند و من این را می دانم ولی شما گمانتان چیز دیگری است.
نویسنده: یک دهه شصتی
سردار شهید علی محمدی
اهل روستاهای کرمان
کسی که برای زنده ماندنش مادرش گوسفند نذر می کند که تا ده سال برای فقرا قربانی کند.
چرا که در پنجاه سال گذشته بهداشت به قدری نبوده که بچه ها زنده بمانند.
اما بعد از این نذر و تولد علی برکت به زندگی خانواده علی برگشته است.
علی عاشق مطالعه بود. کتاب های امام خمینی(ره) را در شرایطی که داشتن کتاب های امام جرم محسوب می شد او تا نیمه های شب با نور فانوس به مطالعه کتاب های امام (ره) می پرداخت.
او از اولیاء الله بود. این جمله ای است که مرحوم آیت الله مشکینی از او نام می برد زیرا که او در وصیتش نوشته بود در روز قیامت بدنبال قاتلش می گردد تا از او شفاعت کند امری که حاج قاسم سلیمانی عزیز راجع به آن می گفت ما طرفدار چنین مکتبی هستیم که حتی نسبت به دشمن خود محبت دارد چنانکه امیر المؤمنین در وصیتشان به فرزندانش نسبت به قاتلشان دستور داده بود.
هدایت شده از توییتر انقلابی
تمام عمر۲۸ سالهاش تحت مراقبت و تبعید عباسیان گذشت. نگذاشتند از او روایات زیادی به ما برسد. اما چند جمله کوتاه کافی بود که او بانی حرکت هرساله میلیونها عاشق به سمت کربلا باشد؛
تا مقدمه مهمی برای ظهور شود.
امام عسکری فرمود: زیارت اربعین از نشانههای مومن است.
#بانی_اربعین
🗣میثم مطیعی
@twtenghelabi
هدایت شده از وصال۳۱۳ | VESAL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشانه های شیعه در کلام امام حسن عسکری علیه السلام از زبان استاد عالی
🏴 سالروز شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام بر حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجه و همه شیعیان تسلیت باد
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام و تبریک اعیاد ربیع و آرزوی سلامت برای شما.
دوستان در حال تدوین یک سرود انقلابی هستیم
با اشاره ای به همین وقایع اخیر
اگر نکاتی در مورد متن شعر، نحوه خوانندگی و موسیقی، تصویر و تدوین این اثر دارید بفرمایید.
در ضمن این کار بصورت آتش به اختیار و جهادی است و اگر کسی توانایی کمک مالی دارد و یا خیّری را میشناسد به ما معرفی کند.
۰۹۱۷۷۸۳۳۳۲۸
مجتبی میرزایی
نویسنده و پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی.
لطفا در گروه های خود این پیام را بازنشر دهید.