هدایت شده از أَسراء³¹³
قراره من و تو که از قافله شهدا جاموندیم ، با هم حرف بزنیم و بفهمیم اونایی که رفتن چه کردن که ما نکردیم ؟! ریحانه سادات چیکار کرد که من و تو نتونستیم ؟! چیکار کنیم که بهشون برسیم ؟!
هدایت شده از أَسراء³¹³
قرارمون فردا ، شنبه ۱۱ مرداد ماه ، ساعت ۱ ظهر
یکی توی ناشناس پرسیده بود با دیدن چه چیزی یاد ریحانه میوفتید؟
سخت بود جوابش ، خیلی سخت
من تمام روز با ریحانه در ارتباط بودم ، از صب تو مدرسه ، بعدشم انلاین
همچی رو بهش میگفتم ،،، جزوی از زندگیم بود ، پس هرجا رو ببینم یادش میوفتم ، هرکجا رو نگاه کنم یه ربطی به ریحانه داره...
علاوه بر اون ، دوشنبه من تازه کادوی تولدشو دادم🙂 چون دیر به دستم رسیده بود ، یکی از اون کادو ها ی گردنبند ست بود . اون گردنبند هنوز از گردن من درنیومده ، از همون روزی که به دستم رسید تا الان تو گردنمه و با دیدنش یاد ریحانه میوفتم🥲 سخته هرروز بهش نگاه کنی و...
دوستت دیگه نباشه🙃
خـواهــران بهشتـے🦋
یکی توی ناشناس پرسیده بود با دیدن چه چیزی یاد ریحانه میوفتید؟ سخت بود جوابش ، خیلی سخت من تمام روز
با تک تک قدم هام یادش میوفتم
ما همیشه پیش هم بودیم
و از هر قدمی که برمیدارم یک خاطره میاد به ذهنم:)
و اما شبِ آخری که همو دیدیم
گوشیم زنگ زد برای اینکه نماز صبح بیدار بشم گوشیمو گذاشته بودم سر ساعت؛هنوز کاملا هوشیار نشده بودم و دراز کشیده بودم که یک دفعه یک صدای خیلی بلندِ انفجاری کاملا هوشیارم کرد ،بلافاصله صدای جیغ مامانم اومد سریع رفتم پیشش مامانم داد میزد ،هیچوقت فکر نمیکردم اسراییل جرعت کنه و ....
تو همین فکرا بودم که صدای گوشیم بلند شد ،ریحانه سادات زنگ زده بود ،سریع گوشی رو برداشتم ریحانه با صدایی گریان داد زد و گفت :اسرااااا تنهام!
منم سریع بهش گفتم بدو بیا خونمون ....
ریحانه که اومد پیشم انقدر عجله کرده بود که فقط یه چادر سرش کرده حجابش کاملِ کامل بود ولی بعد از سلام اولین حرفی که زد گفت میشه بهم روسری و گیره روسری بدی ، یک روسری صورتی بهش دادم ،عین فرشته ها بود، صورتش میدرخشید و نورانی بود....
ما فکر میکردیم هر لحظه ممکنه موشک ها به خونه های دیگه ی شهرک اصابت کنن
پس سریع رفتیم پایین، روی صندلی ها نشسته بودیم من زنگ زدم به حرم آقا امام حسین که حرف بزنیم یکم آروم شیم ،دونه دونه دعاهام رو گفتم و بعدش گوشی رو دادم به ریحانه، ریحانه چیزی به زبون نیورد ولی اشک از چشماش جاری شد و دستش رو کشید رو صورتش
من بعد از شهادتش فهمیدم که اون دعا شهادت بود...
بعدش پاشدیم و رفتیم سمت پارکینگ ها ،همون جا بود که ریحانه بهم گفت بیا یک قول به هم بدیم ،گفتم چی؟!
گفت باهم شهید شیم ،برای من خیلی این حرف ریحانه عجیب نبود چون ریحانه میگفت این حرفو ولی اون شب یک طور دیگه ای گفت بعدش گفت بیا یک عکس بگیریم تا بزارم تو کانال....
و پایینش نوشت ،رفیق فقط همونی که باهم شهید هم بشید
دیگه آفتاب داشت طلوع میکرد به ریحانه گفتم بیا بریم خونه ،رفتیم خونه دیگه کاملا هوا روشن شده بود اخبار هم روشن بود و دونه دونه خبر شهادت سرداران رو میداد
ریحانه همش گریه میکرد و میگفت برای بابام نگرانم همش میگف اسرا میترسم، بعدش گفت اسرا من میدونم بابامُ آخر ترور میکنن
و دستش رو گذاشت رو صورتش و گفت مارو میزنن
همش نگران بود نکنه اگر به مامان یا مامانجونش زنگ بزنه نگران بشن و بترسن
که همش میگف اسرا به مامانم بگم سکته میکنه ....
خلاصه که بعدش مامانجونِ ریحان بهش زنگ زدن تا از حال ریحانه باخبر بشن ریحانه خیلی ترسیده بود ولی با آرامش به همه میگف نگران نباشید من خونه اسرام ....
که آخر یکی از فامیلاشون اومدن دنبال ریحانه و بردنش خونه خودشون ....
این بود آخرین دیدار ما....
دیداری که فرداش عید غدیر بود و هدیه های ریحانه سادات.....
خـواهــران بهشتـے🦋
فردایی که قرار بود هدیه های عید غدیر رو بدیم ،اما....
خـواهــران بهشتـے🦋
🙂دو ملیون عیدی خریده بود ، کلی فکر کرد چی بخرم ، کلی فکر کرد
ولی تهش...
همیشه ریحانه سادات عیدی غدیر رو میداد ولی امسال خود امام علی عدیشو داد
چه عیدی بهتر از اینکه به آرزوش رسید✨
خـواهــران بهشتـے🦋
و اما شبِ آخری که همو دیدیم گوشیم زنگ زد برای اینکه نماز صبح بیدار بشم گوشیمو گذاشته بودم سر ساعت؛
منم از روز اخر بگم؟
روز اخر ، دوشنبه کادوش رو داده بودم کلللی بغلم کرد و ذوق کرد ، میدونست وقتی کادو میدم برام مهمه طرفم خوشش بیاد ؛ کلی تعریف کرد که خیالم راحت بشه خوشش اومده ، کلی بغلم کرد و منم سرشو بوس میکردم 🙂
چهارشنبش من قرار بود شیرینی بدم ( ماجراش طولانیه برای ی امتحان بود ) ، بچه های اکیپمون کلی اصرار میکردن که باید بدی ، کلی ازش مشورت گرفتم که ریحون چی بخرم ! بالاخره خریدم ، بستنی ، اون روز خیلی خوب بود🙂 همه نشستیم و باهم میخوردیم ، وقتی داشتیم بستنی میخوردیم کلی باهم شوخی کردیم
صدای خنده هاش هنوز توی گوشمه...
اون روز بی دلیل هی بغلم میکرد و تشکر میکرد ازم ؛ ولی چرا ، نمیدونم
من فرداش مهمونی بودم ، هی داشتم به ریحانه و اسرا پیام میدادم و ویدیو میفرستادم 🙂 ریحانه همش میگفت خوشبگذره
قرار بود کلی چیزی براش تعریف کنم ، قول داده بود بهم زنگ بزنه و ماجراها براش تعریف کنم ،،، زنگی که... هیچوقت نزد...:))
اون شب ساعتای ۴ بود که من چندتا صدا پشت هم شنیدم و خبرا رو خوندم ، انقدر نگران بودم که همون لحظه به همه پیام دادم ، امیدوارم بودم یا خواب باشن و ندونن ، یا سری از حالشون بهم خبر بدن...
همه اومدن ، ریحانه نه! داشتم میمردم از نگرانی تا اینکه نیم ساعت بعد ریحانه اومد و از حالش گفت
خوب بود ! منم خوشحال بودم که خوبه
میگفت بچه ها ینی میشه شهید بشم؟🥺 ینی لیاقتشو دارم؟
اون روز به همشون گفتم که اگر ی تار مو ازتون کم بشه من میمیرم ، دیگه نمیتونم زندگی کنم تو این دنیا
دعوام کرد🙃 میگفت چرا این چرت و پرتا رو میگی ، هممون حالمون خوب میمونه ، تو ام خوبی ،،،
دیدی ولم کردی🙂
فرداش داشت باهام حرف میزد ، میگفت دارم وسیله جمع میکنم ، دارم همه ی یادگاری های مهممو با خودم میبرم
ینی کادو ی منم برد؟
بهش گفتم خوبی؟؟
قربون صدقم رفت و گفت ، نگران نباش قربونت برم ، خوبم ، تو خوبی
خیلی نگرانش بودم که اسرا گفت گوشیشو خاموش کرده
کلی پیام دادم که اگر انلاین شد ببینه و جواب بده ، خیلی نگران بودم
پیام دادم :
« ریحانه نگرانتم تروخدا انلاین شدی جواب بده »
اما...
نداد
فرداش خبر شهادتش رو خوندم ، حالم بد بود
هی پیام میدادم تروخدا انلاین شو و بگو ی شوخیه ! اما ...
نداد
دیگه جوابمو نداد
من پیامای سین نزدع ی زیادی دارم ،،، ولی کاش ببینه و کاش بخونه🖤
خـواهــران بهشتـے🦋
منم از روز اخر بگم؟ روز اخر ، دوشنبه کادوش رو داده بودم کلللی بغلم کرد و ذوق کرد ، میدونست وقتی کادو
ولی سخته بهش بگیم اخرین بار...
دردناکه...
ما ریحانه رو همیشه میتونیم بریم پیشش , سر مزارش
ولی دیگه هیچوقت نمیتونیم بغلش کنیم ، بوسش کنیم و شوخی کنیم و صدای خنده هاشو دوباره بشنوم
ریحانه سادات با چی خوشحال میشد؟مثلا اگه ناراحت بود چیکار میکرد که حالش خوب بشه؟
رفتارش با دوستای صمیمیش چه چجوری بود؟با کدوم کاراش خیلی خوشحال شدین؟
ببخشید سوال ها زیاد شدن...
+ 1 ریحانه هر کار خوبی که براش میکردیم ،بهش کادو مدیدادیم ، از دیدن بچه های کم حجابی که به هیئت میان و در صف نماز جماعت حضور داشتند خیلی خوشحال میشد از دیدن دوستاش و...
2 اگه ناراحت بود سعی میکرد با قرآن خوندن با خدا صحبت کردن حالشو بهتر کنه و یا حتی با دوستاش صحبت کردن و مشورت گرفتن حالش رو بهتر می کرد .
3 رفتارش نه فقط نسبت به ما بلکه با همهٔ آدما خوب بود حتی با کسایی که باهاش مشکل داشتن .
4 ریحانه خب کارای زیادی میکرد تا دوستاش رو خوشحال کنه مثل: سوپرایز کردن دوستاش . هدیه دادن بدون مناسبت . کمک کردن تو درسا و ...