eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
14.8هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 یک زن فرانسوی که به نظر می رسد قوانین را رعایت نکرده برای فرار از دست چند سرفه مصنوعی میکند تا بلکه پلیس ها از بازداشت او منصرف شوند. 👉 @roshangarii 🚩
بعد از سال بنام ، منتظر فحاشی و حمله رسانه ای مافیای باشید. یعنی: وارداتچی ها، رانتخورها، و آنها که از قوی شدن و قدرتمندتر شدن میترسند... 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که رسانه های ای هیچوقت به شما نخواهند گفت اینه که در هرروزه چند میلیون ناهارشون رو از تامین میکنن و حالا که مدرسه تعطیله اونا هستن و نیاز به کمک دارن. فقط ماموریت دارن و را فقیر و بدبخت و سیاه نشون بدن و اروپا و امریکا را بهشت!!! 👉 @roshangarii 🚩
🔶 🔴نیروهای و در حال محافظت از در فروشگاه کاستکو در 😐😂😂 ⏪یادتونه در پی سیاست‌های غلط بچه در کمیاب شد و رسانه‌های غربی و عربی چه ولوله‌ای راه انداختند؟ پوشک بچه را به ربط دادند و سرتیتر رسانه‌های ماهواره‌ای بود ولی کار خدا را ببینید که دستمال نه تنها در آمریکا بلکه در هم نایاب یا کمیاب شده، بخاطر دستمال توالت تهیه می‌کنند در فروشگاه‌ها یقه یکدیگر را جر میدهند، محافظتش می‌کنند این بوی گند از غرب برخواسته و هیچ دستمالی نیست که به داد غربی‌ها برسد.. 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شاید باور نکنید در به غیر از و مواد غذایی و مهمات نیز نایاب شده.😳 مردمشون همه فشنگ ها و هفت تیرها رو انبار کردن، تا موقع لزوم برای حفاظت غذا و دستمال توالت استفاده کنن!😳 این جامعه ای هستش که ساخته! و و و و مروت معنا نداره.. همه هم هستن! چقدر های دروغگو سالهاس غربی ها رو تو سرمون زدن! و و شونو.. نظم و قانونمداری و بودنشونو!!🙃 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعد از شیفت ۴۸ ساعته اینجوری گریه میکنه... و لوازم بهداشتی نه، حتی هم پیدا نمی‌شود! دو تا سوال: 1. چرا و و بقیه لشکر شیطان این وضع و غرب رو به مقلدای خودشون نشون نمیدن؟! 2. اگه بود، واکنش همین لشکر شیطان و ارباباشون مقامات و و چی بود؟! 👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اول اول، آخر آخر باطن باطن، ظاهر ظاهر ، زمزم یاران ماه دلداران، سلطان ما عید بزرگ مبارک💫🌸 👉 @roshangarii 🌺
💚🌸ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ) صلوات بر #محمد(ص)🌸🍃 🍃💐 #بعثت حضرت ختمی مرتبت، خاتم پیامبران، پیامبر نور و رحمت #حضرت_محمد (ص) مبارک باد🍀🌺 #پیامبر (ص) #خاتم_الانبیا #آخرین_پیامبر #بعثت #وحی #جشن #اسلام #مسلمانان #مسلمان #Musilm #Islam #Besat #ProphetMuhammad #Muhammad 👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا محمد (ص) پیامبری ات مبارک! وقتی نوای ملکوتی وحی آمد، جبرئیل گفت: بخوان! «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد» تو به پیامبری مبعوث شدی؛ با کوله باری از رسالت. . آمدی تا با تبلور حضورت، سرزمین خشکیده حجاز و جهان در جهالت فرو رفته را نفسی دوباره ببخشی. آمدی تا خار جهل و جهالت را برکنی. آمدی تا بساط ظلم را برهم زنی. فرستاده آخرینِ خدا بر زمین. «تبارک الله احسن الخالقین»... . پیامبری ات مبارک که روح انسانیت را در باغ جان ها شکوفا کردی. صلوات بر (ص)🌸🍃 🌸✨عید مبارڪ✨🌸 (ص) 👉 @roshangarii 🌹
💚🌸ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ) صلوات بر #محمد(ص)🌸🍃 🍃💐 #بعثت حضرت ختمی مرتبت، خاتم پیامبران، پیامبر نور و رحمت #حضرت_محمد (ص) مبارک باد🍀🌺 #پیامبر (ص) #خاتم_الانبیا #آخرین_پیامبر #بعثت #وحی #جشن #اسلام #مسلمانان #مسلمان #Musilm #Islam #Besat #ProphetMuhammad #Muhammad 👉 @roshangarii 🌹