🌺 من روزه میگیرم چون
روزه فقط آب و غذا نخوردن نیست.. 🍺🍵
فقط فهمیدن درد گرسنه ها و فقیرا نیست..
فقط #فطریه و #صدقه دادن و کمک کردن نیست..
فقط برای تندرست موندن نیست..
اینام هست اما چیزای دیگه هم هست.. 👌☺️
🌺 چون وقتی روزه ام
فقط دهان و معده ام #روزه نیست.. 😊
زبانم 👄 هم روزه است.. نباید دروغ بگم، نباید دشنام بدم، نباید افترا بزنم، چون روزه دارم😉
دستم 🖐 هم روزه است.. دیگه هر کاری نمیکنم، هر چیزی نمینویسم، هر صفحه ای باز نمیکنم، به همه کمک میکنم..
پاهام 🐾 هم روزه است.. دیگه هر جایی نمیرم..
چشم 👁 و گوش 👂 و تمام اعضا و جوارحم روزه است.. 😍
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی تشنه و گرسنه میشم، خدا رو شکر میکنم که
بهم 👈اجازه داده، براش سختی بکشم، براش تشنگی و گرسنگی رو تحمل کنم
آخه با چه کاری میشه به کسی که خیلی عاشقشی ❤️ و دوسش داری،
نشون بدی تا چه حد دوسش داری؟ 😘 تا حدی که بخاطر اون از #شکم و #شهوتت بگذری..
بخاطر همین هم خدا گفته، هر عمل فرزند آدم برای خودشه، جز روزه که برای من است.. پاداشش هم با خودمه💐
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی سحر بلند میشم، پر از آرامش میشم
🌺 من عاشق روزه ام
چون هیچ لحظه ای قشنگ تر و شادتر از لحظه #افطار و چشیدن خرمای بندگی نیست💋
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه گرفتن خیلی خوبه
چون این بندگی 🙏 رو دوس دارم
احساس خوب #بندگی 🙏
🌺 من عاشق روزه ام
چون با روزه به خودم نشون میدم که من در برابر #شکم و نفسانیات، عاجز و بیچاره 😖 نیستم
قوی و صبور و بااراده و پرتحملم.. 💪👊 سالمم و میتونم خویشتنداری کنم👏
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه، صورت #شیطان رو سیاه میکنه⚫️
روزه شیطان را رسوا میکنه👽
چون #فرشته ها به روزه دار سلام میکنند و براش استغفار میکنند
چون با روزه نه فقط لبم، که همه اعضای بدنم، #تسبیح خدا میگن 😇😇
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون ماهیه که دست شیطان توش بسته است
حتی گناهکارا هم بخاطر روزه دارها حیا میکنند و کمتر گناه میکنند..😰🙂
من عاشق ماه رمضونم
چون ثانیه به ثانیه اش پر از خیر و برکته
و حتی خوابم 😴 هم عبادته
حتی بوی دهان روزه دار، پیش خدا عزیزه☺️
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون روزه ماه #رمضان، بدن رو پاک میکنه
رمضان از «رمض» گرفته شده، یعنی سوزاندن. 🔥 سوزوندنی که خاکستر نداره
و توی ماه رمضون، آلودگی های آدم خووووب میسوزه
هم سموم #جسم و بدن میسوزه
هم سموم #روح
تا این جسم و روح، توی آتش جهنم نسوزه.. 💥
آخر ماه رمضون که میشه، پاک و پاکیزه شدیم
پر از عطر خدا 🍃
👉 @roshangarii 🌹
💠 پاسخ به یک بهانه (شبهه) #بنی_اسرائیلی رایج دیگه علیه #روزه داری👆
🍂 کلمات با ظاهر زیبا و با باطن بیمار و مسموم... 🍂
گفت: روزه دارها هیچوقت معنای #گرسنگی را نمیفهمند چون به #افطار امید دارند!! گفتم : روزه ندارها چطور؟! آنها که پیوسته میخورند و می آشامند، حال #گرسنگان را می فهمند؟!! قطعا تبداری که تا پای مرگ رفته، حال بیماران دیگر را بهتر درک میکند
#رمضان #غذا #شام #فقر #فقیر
👉 @roshangarii 🌹
🔷 بین #سلبریتی ها فرق بگذاریم..
ما مامور به ظاهر هستیم
#بازیگران #بازیگر #سینما #حسینی #محرم #نذری #افطار #نماز #بهاره_رهنما #الهام_حمیدی #بهنوش_بختیاری #فریبا_نادری #شیعه #مهران_غفوریان #رز_رضوی #نیوشا_ضیغمی #علی_دایی #بیرانوند #لیلا_اوتادی #بهنوش_طباطبایی #پرویز_پرستویی #آناهیتا_همتی #مهناز_افشار #علیدوستی #باران_کوثری #رامبد_جوان #الناز_شاکردوست #رضاگلزار #ساختارشکنی
👉 @roshangarii 🌹
🌺 من روزه میگیرم چون
روزه فقط آب و غذا نخوردن نیست.. 🍺🍵
فقط فهمیدن درد گرسنه ها و فقیرا نیست..
فقط #فطریه و #صدقه دادن و کمک کردن نیست..
فقط برای تندرست موندن نیست..
اینام هست اما چیزای دیگه هم هست.. 👌☺️
🌺 چون وقتی روزه ام
فقط دهان و معده ام #روزه نیست.. 😊
زبانم 👄 هم روزه است.. نباید دروغ بگم، نباید دشنام بدم، نباید افترا بزنم، چون روزه دارم😉
دستم 🖐 هم روزه است.. دیگه هر کاری نمیکنم، هر چیزی نمینویسم، هر صفحه ای باز نمیکنم، به همه کمک میکنم..
پاهام 🐾 هم روزه است.. دیگه هر جایی نمیرم..
چشم 👁 و گوش 👂 و تمام اعضا و جوارحم روزه است.. 😍
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی تشنه و گرسنه میشم، خدا رو شکر میکنم که
بهم 👈اجازه داده، براش سختی بکشم، براش تشنگی و گرسنگی رو تحمل کنم
آخه با چه کاری میشه به کسی که خیلی عاشقشی ❤️ و دوسش داری،
نشون بدی تا چه حد دوسش داری؟ 😘 تا حدی که بخاطر اون از #شکم و #شهوتت بگذری..
بخاطر همین هم خدا گفته، هر عمل فرزند آدم برای خودشه، جز روزه که برای من است.. پاداشش هم با خودمه💐
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی سحر بلند میشم، پر از آرامش میشم
🌺 من عاشق روزه ام
چون هیچ لحظه ای قشنگ تر و شادتر از لحظه #افطار و چشیدن خرمای بندگی نیست💋
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه گرفتن خیلی خوبه
چون این بندگی 🙏 رو دوس دارم
احساس خوب #بندگی 🙏
🌺 من عاشق روزه ام
چون با روزه به خودم نشون میدم که من در برابر #شکم و نفسانیات، عاجز و بیچاره 😖 نیستم
قوی و صبور و بااراده و پرتحملم.. 💪👊 سالمم و میتونم خویشتنداری کنم👏
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه، صورت #شیطان رو سیاه میکنه⚫️
روزه شیطان را رسوا میکنه👽
چون #فرشته ها به روزه دار سلام میکنند و براش استغفار میکنند
چون با روزه نه فقط لبم، که همه اعضای بدنم، #تسبیح خدا میگن 😇😇
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون ماهیه که دست شیطان توش بسته است
حتی گناهکارا هم بخاطر روزه دارها حیا میکنند و کمتر گناه میکنند..😰🙂
من عاشق ماه رمضونم
چون ثانیه به ثانیه اش پر از خیر و برکته
و حتی خوابم 😴 هم عبادته
حتی بوی دهان روزه دار، پیش خدا عزیزه☺️
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون روزه ماه #رمضان، بدن رو پاک میکنه
رمضان از «رمض» گرفته شده، یعنی سوزاندن. 🔥 سوزوندنی که خاکستر نداره
و توی ماه رمضون، آلودگی های آدم خووووب میسوزه
هم سموم #جسم و بدن میسوزه
هم سموم #روح
تا این جسم و روح، توی آتش جهنم نسوزه.. 💥
آخر ماه رمضون که میشه، پاک و پاکیزه شدیم
پر از عطر خدا 🍃
👉 @roshangarii 🌹
🌺🍃 چه زیباست #رمضان_المبارک.. و لحظه های باصفایش..
#سحر.. #افطار .. یکی پر از #آرامش.. یکی پر از #شوق و اشتیاق 😊😍
#روزه #بندگی #خویشتنداری #لذت #عشق #رمضان #ماه_رمضان #اسلام #مسلمان #غذا #شادی #سحری #افطاری #گرسنگی #زیبا #خدا #عاشق #فرهنگ #ایران #صفا #muslims #islam #fasting #Ramadan
👉 @roshangarii 🌹
🔶 کاش امسال دیگه #صداوسیما فرق ماه #رمضان و #محرم رو بفهمه
صداو سیما توی ماه رمضون و مناسبت های #مذهبی شده کارخانه #دلزدگی از #دین.. بجای برنامه های آموزنده و جذاب از دین.. فقط #روضه و #مداحی و #عزا.. اینه #تبلیغ دین؟ اینه ترویج #معارف_اسلامی؟!
#فرهنگ #صدا_و_سیما #تلویزیون #سینما #ماه_رمضان #مبلغ #حوزه_علمیه #رهبر #سریال #سحر #افطار #رسانه #سواد_رسانه #جنگ_رسانه #خنداونه #دورهمی #معاونت_سیما #طنز #شادی
👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از محمد عبدالهی
♦️ماه #رمضان در زمانه #قاجار
🔴 بجز مقدسینی که قبل از #افطار راهی #مسجد میشدند و آنها که دم صبح هم همین کار را میکردند، دسته سومی هم بودند که شب را به #قمار صبح میکردند و میگفتند اگر به این سرگرمی مشغول نشوند، ناچارند بخوابند و روز دیگر خواب نمیروند و روزه برای آنها مشکل خواهد شد. این دسته بیشتر اعیان زادگان بودند ولی در هر حال #روزه را میگرفتند، چون اگر نمیگرفتند، درخانه خودشان هم جا نداشتند. مرحوم «احمد منشور» میگفت با «برادرم موقر»در مجلس قمار تا صبح مشغول شدیم چون به #سحری نرسیدیم روزه را خورده به منزل آمدیم خبر #روزه_خواری ما زودتر از خودمان به منزل رسیده بود همینکه وارد شدیم مادرم از ما رو گرفت. چند روز با ما مثل جذامیها رفتار میکردند قدغن شده بود نوکرها به ما نزدیک شوند. غذایی اگر میآوردند، در اتاق میگذاشتند و فرار میکردند. ظرفهای غذای ما را در حضور ما کنار حوض، خاکمال میکردند تا بالاخره با وساطت برادر بزرگتر ما را #توبه دادند و دوباره به عضویت خانه پذیرفتند.
برای خوردن روزه نیاز بود طبیبی تصدیق مرض بدهد، اطبا تصدیق دروغ نمیدادند. محال بود وقت افطار صدای #فقیر ی از کوچه بلند شود و چندین نفر داوطلب به سمتش نروند. دراین ماه کار تعطیل میشد و مردم به #عبادت مشغول میشدند. #طلبکار سر وقت #بدهکار نمیرفت. ادارات دولتی باز بود اما کسی مراجعه نمیکرد. مرافعه شرعی در دفتر علما متوقف میشد.محصلین دیوانی به مطالبه بدهکاری نمیرفتند. در خانهها کسی به نوکرها امر و نهی نمیکرد.خلاصه اینکه مردم در همه چیز رعایت یکدیگر را میکردند.
منبع: شرح زندگانی من؛ عبدالله مستوفی
#محمد_عبدالهی
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز| از #سحر امشب، در سراسر کشور 😜😂😂
#رمضان #ماه_رمضان #رمضان_مبارک #طنز. #سحری #افطار #کودک #روزه #روزه_کله_گنجشکی #Ramadan #Sahar
👉 @roshangarii 🚩
🌺 من روزه میگیرم چون
روزه فقط آب و غذا نخوردن نیست.. 🍺🍵
فقط فهمیدن درد گرسنه ها و فقیرا نیست..
فقط #فطریه و #صدقه دادن و کمک کردن نیست..
فقط برای تندرست موندن نیست..
اینام هست اما چیزای دیگه هم هست.. 👌☺️
🌺 چون وقتی روزه ام
فقط دهان و معده ام #روزه نیست.. 😊
زبانم 👄 هم روزه است.. نباید دروغ بگم، نباید دشنام بدم، نباید افترا بزنم، چون روزه دارم😉
دستم 🖐 هم روزه است.. دیگه هر کاری نمیکنم، هر چیزی نمینویسم، هر صفحه ای باز نمیکنم، به همه کمک میکنم..
پاهام 🐾 هم روزه است.. دیگه هر جایی نمیرم..
چشم 👁 و گوش 👂 و تمام اعضا و جوارحم روزه است.. 😍
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی تشنه و گرسنه میشم، خدا رو شکر میکنم که
بهم 👈اجازه داده، براش سختی بکشم، براش تشنگی و گرسنگی رو تحمل کنم
آخه با چه کاری میشه به کسی که خیلی عاشقشی ❤️ و دوسش داری،
نشون بدی تا چه حد دوسش داری؟ 😘 تا حدی که بخاطر اون از #شکم و #شهوتت بگذری..
بخاطر همین هم خدا گفته، هر عمل فرزند آدم برای خودشه، جز روزه که برای من است.. پاداشش هم با خودمه💐
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی سحر بلند میشم، پر از آرامش میشم
🌺 من عاشق روزه ام
چون هیچ لحظه ای قشنگ تر و شادتر از لحظه #افطار و چشیدن خرمای بندگی نیست💋
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه گرفتن خیلی خوبه
چون این بندگی 🙏 رو دوس دارم
احساس خوب #بندگی 🙏
🌺 من عاشق روزه ام
چون با روزه به خودم نشون میدم که من در برابر #شکم و نفسانیات، عاجز و بیچاره 😖 نیستم
قوی و صبور و بااراده و پرتحملم.. 💪👊 سالمم و میتونم خویشتنداری کنم👏
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه، صورت #شیطان رو سیاه میکنه⚫️
روزه شیطان را رسوا میکنه👽
چون #فرشته ها به روزه دار سلام میکنند و براش استغفار میکنند
چون با روزه نه فقط لبم، که همه اعضای بدنم، #تسبیح خدا میگن 😇😇
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون ماهیه که دست شیطان توش بسته است
حتی گناهکارا هم بخاطر روزه دارها حیا میکنند و کمتر گناه میکنند..😰🙂
من عاشق ماه رمضونم
چون ثانیه به ثانیه اش پر از خیر و برکته
و حتی خوابم 😴 هم عبادته
حتی بوی دهان روزه دار، پیش خدا عزیزه☺️
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون روزه ماه #رمضان، بدن رو پاک میکنه
رمضان از «رمض» گرفته شده، یعنی سوزاندن. 🔥 سوزوندنی که خاکستر نداره
و توی ماه رمضون، آلودگی های آدم خووووب میسوزه
هم سموم #جسم و بدن میسوزه
هم سموم #روح
تا این جسم و روح، توی آتش جهنم نسوزه.. 💥
آخر ماه رمضون که میشه، پاک و پاکیزه شدیم
پر از عطر خدا 🍃
👉 @roshangarii 🌹
🔵 چرا شبکه 4 از شبکه 1 پیشی گرفت؟!
اغلب برنامه های تلویزیون به شومن بازی تنزل یافته، و ژانر سرگرمی دارد، نه آگاهی بخشی هنرمندانه.
سیل شومن ها و استیج کارها شأن تلویزیون جمهوری اسلامی ایران را از وسعت دانشگاه به تنگنای یک دورهمی قهوه خانه ای تنزل داده است
متن کامل یادداشت دکتر #محمد_عبدالهی را در فارس بخوانید: https://www.farsnews.ir/news/13990301000395/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA
#تلویزیون #شبکه4 #معاونت_سیما #علی_عسکری #صداوسیما #تلویزیون #شبکه_چهار #زندگی_پس_از_زندگی #دورهمی #سرگرمی #آگاهی #هنر #سینما #میرباقری #رسانه #سلبریتی #نویسنده #پژوهش #سواد_رسانه #افطار
☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شیوه تبلیغ برای روزه ماه مبارک رمضان:
افطار بازیکنان فوتبال در حین بازی در ترکیه
#ماه_مهمانی_خدا #رمضان #ماه_مبارک_رمضان #جمعه #ترکیه #فوتبال #سلبریتی #افطار #پرسپوليس #استقبال
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
🌺 من روزه میگیرم چون
روزه فقط آب و غذا نخوردن نیست.. 🍺🍵
فقط فهمیدن درد گرسنه ها و فقیرا نیست..
فقط #فطریه و #صدقه دادن و کمک کردن نیست..
فقط برای تندرست موندن نیست..
اینام هست اما چیزای دیگه هم هست.. 👌☺️
🌺 چون وقتی روزه ام
فقط دهان و معده ام #روزه نیست.. 😊
زبانم 👄 هم روزه است.. نباید دروغ بگم، نباید دشنام بدم، نباید افترا بزنم، چون روزه دارم😉
دستم 🖐 هم روزه است.. دیگه هر کاری نمیکنم، هر چیزی نمینویسم، هر صفحه ای باز نمیکنم، به همه کمک میکنم..
پاهام 🐾 هم روزه است.. دیگه هر جایی نمیرم..
چشم 👁 و گوش 👂 و تمام اعضا و جوارحم روزه است.. 😍
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی تشنه و گرسنه میشم، خدا رو شکر میکنم که
بهم 👈اجازه داده، براش سختی بکشم، براش تشنگی و گرسنگی رو تحمل کنم
آخه با چه کاری میشه به کسی که خیلی عاشقشی ❤️ و دوسش داری،
نشون بدی تا چه حد دوسش داری؟ 😘 تا حدی که بخاطر اون از #شکم و #شهوتت بگذری..
بخاطر همین هم خدا گفته، هر عمل فرزند آدم برای خودشه، جز روزه که برای من است.. پاداشش هم با خودمه💐
🌺 من عاشق روزه ام
چون وقتی سحر بلند میشم، پر از آرامش میشم
🌺 من عاشق روزه ام
چون هیچ لحظه ای قشنگ تر و شادتر از لحظه #افطار و چشیدن خرمای بندگی نیست💋
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه گرفتن خیلی خوبه
چون این بندگی 🙏 رو دوس دارم
احساس خوب #بندگی 🙏
🌺 من عاشق روزه ام
چون با روزه به خودم نشون میدم که من در برابر #شکم و نفسانیات، عاجز و بیچاره 😖 نیستم
قوی و صبور و بااراده و پرتحملم.. 💪👊 سالمم و میتونم خویشتنداری کنم👏
🌺 من عاشق روزه ام
چون روزه، صورت #شیطان رو سیاه میکنه⚫️
روزه شیطان را رسوا میکنه👽
چون #فرشته ها به روزه دار سلام میکنند و براش استغفار میکنند
چون با روزه نه فقط لبم، که همه اعضای بدنم، #تسبیح خدا میگن 😇😇
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون ماهیه که دست شیطان توش بسته است
حتی گناهکارا هم بخاطر روزه دارها حیا میکنند و کمتر گناه میکنند..😰🙂
من عاشق ماه رمضونم
چون ثانیه به ثانیه اش پر از خیر و برکته
و حتی خوابم 😴 هم عبادته
حتی بوی دهان روزه دار، پیش خدا عزیزه☺️
🌺 من عاشق ماه رمضونم
چون روزه ماه #رمضان، بدن رو پاک میکنه
رمضان از «رمض» گرفته شده، یعنی سوزاندن. 🔥 سوزوندنی که خاکستر نداره
و توی ماه رمضون، آلودگی های آدم خووووب میسوزه
هم سموم #جسم و بدن میسوزه
هم سموم #روح
تا این جسم و روح، توی آتش جهنم نسوزه.. 💥
آخر ماه رمضون که میشه، پاک و پاکیزه شدیم
پر از عطر خدا 🍃
👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توقف دیدار لیگ جزیره برای افطار ستاره مسلمان
💢دیدار تیمهای برنلی و اورتون در شرایطی با شکست ۳ بر ۲ شاگردان فرانک لمپارد همراه بود که در جریان این بازی نیز اتفاق جالبی رخ داد.
💢در اواسط این مسابقه زمان افطار فرا رسید و به همین خاطر بازی چند دقیقه متوقف شد تا عبدولای دوکوره هافبک مالیایی اورتون افطارش را باز کند.
💢اتفاقی که صحنه زیبایی را در ورزشگاه گودیسونپارک خلق کرد.
#افطار #رمضان #لیگ_انگلیس
#اروپا #سوئد #فنلاند #نروژ #انگلستان #فرانسه #آلمان #کانادا #Canada #US #Europe #UK #Norway #Sweden #Finland #Denmark #Switzerland #Germany #France
#Ukraine
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_حسن
🎥 #گرگیعان یا #قرقیعان نام یک آئین سنتی رایج بین شیعیان کشورهای #عربی و مردم عرب استان های #خوزستان، #هرمزگان و #بوشهر است که در نیمه #ماه_رمضان توسط کودکان اجرا میشود که در شهریور ماه ۱۳۹۵ به عنوان میراث معنوی مردم عرب ایران به ثبت ملی رسید.این رسم در شهرهای دیگر خوزستان از جمله #دزفول با نام #ثوابه یا #جوابه اجرا می شود.
در این روز #کودکان پس از #افطار با پوشیدن لباسهای نو و محلی یعنی #دشداشه برای #پسران و #عبا برای #دختران، به خانه های مختلف میروند و عیدی و شیرینی میگیرند.
روایت است در زمان #میلاد_امام_حسن مجتبی علیه السلام، کودکان و مردم مدینه برای گرفتن مژدگانی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای تولد اولین نوه پیامبر، به سوی خانه ایشان رفته و کلمه #قرة_العین را تکرار می کردند.
این شادی مردم #مدینه، رفته رفته به یک آیین بین مردم #عرب کشورهای مختلف تبدیل شد. کلمه قرة العین هم به قرقیعان و در عربی محلی به گرگیعان تبدیل شد.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی همه مطالب آزاد است
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_حسن
🎥 #گرگیعان یا #قرقیعان نام یک آئین سنتی رایج بین شیعیان کشورهای #عربی و مردم عرب استان های #خوزستان، #هرمزگان و #بوشهر است که در نیمه #ماه_رمضان توسط کودکان اجرا میشود که در شهریور ماه ۱۳۹۵ به عنوان میراث معنوی مردم عرب ایران به ثبت ملی رسید.این رسم در شهرهای دیگر خوزستان از جمله #دزفول با نام #ثوابه یا #جوابه اجرا می شود.
در این روز #کودکان پس از #افطار با پوشیدن لباسهای نو و محلی یعنی #دشداشه برای #پسران و #عبا برای #دختران، به خانه های مختلف میروند و عیدی و شیرینی میگیرند.
روایت است در زمان #میلاد_امام_حسن مجتبی علیه السلام، کودکان و مردم مدینه برای گرفتن مژدگانی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای تولد اولین نوه پیامبر، به سوی خانه ایشان رفته و کلمه #قرة_العین را تکرار می کردند.
این شادی مردم #مدینه، رفته رفته به یک آیین بین مردم #عرب کشورهای مختلف تبدیل شد. کلمه قرة العین هم به قرقیعان و در عربی محلی به گرگیعان تبدیل شد.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی همه مطالب آزاد است
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰سفره مفصل افطار در بلژیک
🔹سفره مفصل و طولانی افطار در یکی از بزرگترین و پرجمعیت ترین شهرهای کشور بلژیک🇧🇪؛ آنتورپ
🔺آنتورپ از کلان شهرهای اروپایی محسوب میشود❗
سفره شون خیـــــــــلی طـــــــــولانیه😬!!!
#بلژیک #رمضان #افطار
_________________________
داخل پیاده رو، با میز و صندلی👳♂💪
👉 @roshangarii 🚩