eitaa logo
روشنگر مدیا
954 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
556 ویدیو
68 فایل
ارتباط با ادمین: @RmediaAdmin خرید نسخه فیزیکی روشنا: 09199163684 خرید نسخه دیجیتال روشنا: https://b2n.ir/x56424 وب سایت: www.RoshangarMedia.com آپارات: aparat.com/Roshangarmedia یوتیوب: @roshangarmedia" rel="nofollow" target="_blank">youtube.com/@roshangarmedia اینستاگرام: Roshangar.Media@
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️مرد مسیحی که بخاطر اخلاق پیامبر اکرم(ص) مسلمان شد. ✳️روزی یک فرد مسیحی به مدینة النّبی آمد و میان مردم درخواست کمک و غذا کرد. عده‌ای او را دیدند و از او دوری کردند، ولی پیامبر(ص) او را به خانه خویش بردند؛ مقداری شیر تهیه کردند و برای فرد آوردند. فرد مسیحی گفت: ای مرد این غذا مرا سیر نمی‌کند. پیامبر(ص) فرمودند: برای تو غذای دیگری فراهم می‌کنم. فرد مسیحی شب میهمان پیامبر(ص) شدند. هنگام سحر، پیامبر(ص) برای ادای فریضه نماز صبح و عبادت به رفتند، زمانی که به منزل بازگشتند، متوجه شدند، میهمان از آنجا رفته است ولی صلیب خود را در خانه پیامبر(ص) جا گذاشته است. ✳️حضرت متأثر شدند و به دنبال فرد مسیحی می‌گشتند تا صلیب او را پس دهند. چند روز بعد (ص)، فرد مسیحی را به طور اتفاقی در کوچه‌های مدینه دیدند، پیامبر(ص) فرمودند: کجا رفتی؟ من در فکر غذای بهتری برای تو بودم! چرا صلیب را هم در خانه من جا گذاشتی؟ ✳️فرد مسیحی سؤال کرد یا ! تو این سجایای اخلاقی را از کجا آموختی؟ من یک شب میهمان تو بودم نه تنها صلیب بلکه را هم در خانه تو جا گذاشتم. هر چقدر خواستم از خانه تو فاصله بگیرم، دیدم، جانم نمی‌رود. حضرت فرمودند: اینها، دستورات الهی است. انسان باید میهمان را گرامی بدارد. فرد مسیحی عرض کرد: چگونه می‌توانم مسلمان شوم؟ پیامبر را به او آموختند و او مسلمان شد. @feraghvaadyan @rahyafte_com
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 ♦️روایت مسلمان و شیعه شدن جوان اتریشی توسط یک جانباز ✳️یک روز قبل از بستری شدن در بیمارستان آلمان، با یک جوان که ساکن آلمان بود، آشنا شدم. نام او «اریش والدمن» بود وقتی با او صحبت کردم، او را فردی به انقلاب اسلامی یافتم. قرار شد که فردای آن روز او را در بیمارستان ملاقات کنم. از آن روز به بعد روزانه پنج ساعت در ، پیرامون اصول اساسی اسلام، زندگانی ائمه اطهار (علیهم السلام) و انقلاب اسلامی ایران (به زبان انگلیسی) برای او صحبت می‌کردم. هر روز که می‌گذشت، به دین اسلام بیشتر می‌شد. تا این که پس از یک ماه کاملاً اصول دین، فروغ دین، نماز با ترجمه و… را یاد گرفت. ✳️در این مدت، در مجموع سه عمل جراحی روی چشم‌هایم انجام دادند که منجر به بینایی یکی از آنها شد. قرار بود دو هفته دیگر از مرخص شوم که یک روز دیدم «اریش» با چهره‌‌ای شاد به داخل اتاقم آمد. از او پرسیدم: «چه شده؟ چرا این قدر خوشحالی؟» گفت: «دیشب نصف از خواب برخاسته و با خدا به راز و نیاز پرداختم و برگذشته و عمر از دست رفته‌ام گریستم و از خدایم طلب عفو کردم و حالا هم می‌خواهم مسلمان شوم.» گفتم: «چه می‌گویی؟ می‌خواهی شوی!!» ✳️گفت: «بلی! تصمیمم را گرفته‌ام زودباش به من بگو چه کنم؟» گفتم: «وضو بگیر و روبه قبله بنشین و را بر زبان جاری کن!» و او این کار را به خوبی انجام داد. بنا شد که اسمش را تغییر دهد. گفتم: «بهتر است نامت را محمد بگذاری.» (چون از زندگی حضرت محمد (صلی الله علیه واله) خیلی برایش سخن گفته بودم).می‌دانید این جوان تازه مسلمان چه گفت؟ او برگشت و گفت: «نه، نه! نام محمد را برایم مگذار؛ زیرا من با آنچه تو درباره او و زندگی‌اش گفتی، فاصله زیادی دارم. من کجا و محمد کجا!» «راست می‌گویی؛ اما این نام را بگذار ت ان‌شاءالله محمدی شده و در راه او گام برداری.» ✳️پس از این، او مرتب نمازهایش را می‌خواند و در ماه روزه‌هایش را می‌گرفت. در روزهای آخری که عازم ایران بودم، مرتب می‌آمد و می‌گفت: «من را باید با خودت به ایران ببری و باید از نزدیک، جامعه انقلابی و ایران را ببینیم.» راستش نمی‌دانستم چه کنم؟ من چگونه او را با خودم می‌توانستم به ایران بیاورم؛ در حالی که هیچ‌گونه اطلاعی از این که مدرسه‌ای برای تعلیم خارجی‌ها وجود دارد یا نه، نداشتم. این بار نیز متوسل به اطهار (علیهم السلام) شده و واقعاً از آنان خواستم تا راهنمائیم کنند. ✳️یادم هست درست روزی که می‌خواستم از بیمارستان مرخص شوم، با خبر شدم که هیئتی از نمایندگان مجلس می‌خواهند به شهر «کلن» بیایند. من سر از پا نمی‌شناختم و فهمیدم که دعایم مستجاب شده. (اریش) را به حجت‌الاسلام «فاضل هرندی» (نماینده مجلس)‌ معرفی کرده و پس از صحبت با وی، قرار شد ترتیب آمدن او را به ایران بدهند. وی گفت: «بلی! در قم مدرسه‌ای مخصوص خارجی‌ها هست که آنان را به طور مفصل با مبانی اسلام آشنا کرده و پس از طی مراحل متعدد، آنان را به عنوان مبلغ اسلامی راهی کشورهای خود می‌کنند.» (اریش) خیلی خوشحال شده بود و در پوست خود نمی‌گنجید. دو روز بعد توسط وی به ایران آمدیم و در حال حاضر حدود دو سال است که در مدرسه «حجتیه» قم مشغول تحصیل است. او در این مدت با زبان فارسی و عربی آشنا شده و کتاب‌های زیادی درباره اسلام خوانده است./ 🌈راوی: خلیل قاضی زاده 🌼 🍃🌼 🕊🍃🌼