eitaa logo
روشنی راه
203 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.8هزار ویدیو
298 فایل
🌠 بیانات رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای: «امروز هیچ‏کس نمی‏تواند انکار کند که فوری‏ ترین هدف دشمنان جمهوری اسلامی، تسخیر پایگاه ‏های فرهنگی در کشور است.» 🌷کپی مطالب(با نام کانال خودتان) با ذکر صلوات بر شهدا حلال است 🌷 https://t.me/roshanirah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دیشب در جلسه ای گفتم که به برکت خون #شهید_بهشتی، ریشه نفاق در کشور خشکید و ان شاء الله به برکت خون #شهید_سلیمانی، ریشه وادادگی در برابر غرب خواهد خشکید./فارس‌پلاس محمدباقر قالیباف ✍️بیداری ملت @bidariymelat @bidariymelat
♦️برای اجرای #معامله_قرن نیاز بود #سردار_سلیمانی ترور شود. چراکه اولین هدف معامله قرن از کار انداختن #مقاومت است. غافل از اینکه پس از #شهید_سلیمانی، مقاومت عزم و عزّتی دیگر پیدا کرده. رونمایی از #رزمندگان_بدون_مرز توسط #رهبری ده روز پیش از اعلام معامله قرن بی دلیل نبود. با دیده بان ولایت @roshanirah
دیروز من در آغوش تو امروز تو در آغوش من ‌‌ دیروز من بر دستان تو امروز تو بر دستان من ‌ دیروز من در چشم تو امروز تو در چشم من
🔴 داستان و راننده‌تاکسی 💠 در خاطره ای جالب که خود مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر می‌گشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از راننده‌های تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که می‌خواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه می‌کرد اما ساکت بود اما انگار می‌خواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی می‌کنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمی‌کنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم. راننده ساکت شد و چیزی به من نمی‌گفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر می‌کنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم. این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری می‌کنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و مسائل و امور را به خوبی درک می کنند.
🌼مسافر تاکسی! ✍️سردار سلیمانی میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه ؟آشنا بنظر میرسم؟ بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم.
تصاویر وصیت نامه تصویری.pdf
4.69M
🌹'وصیت نامه تصویری سردار .pdf 🇮🇷 🇮🇷 رسول در روبیکا👇 https://rubika.ir/rasull313 رسول در ایتا👇 https://eitaa.com/rasul313
سال در شهر « » به در خانواده ای با محیط کاملا فرهنگی متولد شد. پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. همه فرزندان خانواده از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند و به قول عامیانه مسجدی و پا منبری بار آمدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق با نیز ریشه در همین دوران دارد. زمانی که دبیرستانی بود، در حال شکل گیری بود و همین تربیت خانوادگی باعث حضوری فعال او در زمان انقلاب داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان برای در شهر بود. با آغاز علیه در ، واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود برای انقلاب و اسلام ادامه داد و بعدها به عنوان این واحد انتخاب شد. در طول مدت جنگ و دفاع از خاک و اسلام، به سختی شد و بالاخره آخرین بار در به دلیل مصدومیت حاصل از در در بیمارستان لبافی نژاد تهران به رسید. در طول دورانی که در جبهه خدمت می کرد، یکی از سربازان و هم رزمان بود و ایشان به جوانی که دستور « » را اطاعت نکرد، معروف شده بود. از جمله که از وی نقل شده است، این روایت است: پرسیدم: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من به قرارگاه خبر نمی‌دهم. گفتم: ناراحت می‌شود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می‌کنم…