فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دیشب در جلسه ای گفتم که به برکت خون #شهید_بهشتی، ریشه نفاق در کشور خشکید و ان شاء الله به برکت خون #شهید_سلیمانی، ریشه وادادگی در برابر غرب خواهد خشکید./فارسپلاس
محمدباقر قالیباف
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
@bidariymelat
♦️برای اجرای #معامله_قرن نیاز بود #سردار_سلیمانی ترور شود.
چراکه اولین هدف معامله قرن از کار انداختن #مقاومت است.
غافل از اینکه پس از #شهید_سلیمانی، مقاومت عزم و عزّتی دیگر پیدا کرده.
رونمایی از #رزمندگان_بدون_مرز توسط #رهبری ده روز پیش از اعلام معامله قرن بی دلیل نبود.
با دیده بان ولایت
@roshanirah
دیروز من در آغوش تو
امروز تو در آغوش من
دیروز من بر دستان تو
امروز تو بر دستان من
دیروز من در چشم تو
امروز تو در چشم من
#شهید_سلیمانی
🔴 داستان #شهید_سلیمانی و رانندهتاکسی
💠 در خاطره ای جالب که خود #شهید_سلیمانی مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر میگشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از رانندههای تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که میخواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه میکرد اما ساکت بود اما انگار میخواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان #سردار_سلیمانی هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی میکنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمیکنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم.
راننده ساکت شد و چیزی به من نمیگفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر میکنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم.
#شهید_سلیمانی این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری میکنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و مسائل و امور را به خوبی درک می کنند.
🌼مسافر تاکسی!
✍️سردار سلیمانی میگفت:
یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه ؟آشنا بنظر میرسم؟
بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟
گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت:
ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی!
گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم.
سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت.
گفتم:چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری بهم کردو
گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم.
#شهید_سلیمانی
#مرد_میدان
تصاویر وصیت نامه تصویری.pdf
4.69M
🌹'وصیت نامه تصویری
سردار #شهید_سلیمانی.pdf
🇮🇷
🇮🇷
رسول در روبیکا👇
https://rubika.ir/rasull313
رسول در ایتا👇
https://eitaa.com/rasul313
#زندگینامه_شهید_یوسف_الهی
#محمد_حسین_یوسف_الهی سال در شهر « #کرمان» به #سال_۱۳۴۰ در خانواده ای با محیط کاملا فرهنگی متولد شد.
پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد.
همه فرزندان خانواده از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند و به قول عامیانه مسجدی و پا منبری بار آمدند.
علاقه زیاد و ارتباط عمیق #محمد_حسین با #نهج_البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد.
زمانی که #محمد_حسین دبیرستانی بود، #انقلاب_اسلامی_ایران در حال شکل گیری بود و همین تربیت خانوادگی باعث حضوری فعال او در زمان انقلاب داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان برای #یاری_انقلاب در شهر #کرمان بود.
با آغاز #جنگ_عراق علیه #ایران در #لشکر۴۱_ثارالله، واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود برای انقلاب و اسلام ادامه داد و بعدها به عنوان #جانشین_فرمانده این واحد انتخاب شد.
در طول مدت جنگ و دفاع از خاک و اسلام، #پنج_مرتبه به سختی #مجروح شد و بالاخره آخرین بار در #عملیات_والفجر_هشت به دلیل مصدومیت حاصل از #بمبهای_شیمیایی در #بیست_و_هفتم_بهمن_ماه_سال_۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به #شهادت رسید.
در طول دورانی که در جبهه خدمت می کرد، یکی از سربازان و هم رزمان #شهید_سلیمانی بود و ایشان به جوانی که دستور « #حاج_قاسم_سلیمانی» را اطاعت نکرد، معروف شده بود.
از جمله #خاطراتی که از وی نقل شده است، این روایت است:
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟
گفت: هیچی!
من به قرارگاه خبر نمیدهم.
گفتم: #حاج_قاسم ناراحت میشود.
گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم…