سلام به همه شما عزیزان🌼
برای گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم؛ توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩
رااااستی محمد و رسول توی رمان باهم برادرن😳🤣
فکرشو بکنننن🤭
تازه یه دعوا هم کردن که بیا و ببین🤫😬
یهههه چیییز دیییگههه داوود از خواهر محمد و رسول خاستگاری کردهههه😳
اونم وقتی گروگان گرفته بودنشون💔
رسول هم به خاطر ماموریت به همکارش محرم شد که همین باعث ازدواجشون شد البته با کلی بالا پایین و کل کل😂
شخصیت های رمان توی عکس بالا هست👆🏻
ـــــــــــــــــــــــــــ
#فصل_4
#پارت_2
محمد: داشتم کارامو انجام میدادم که یهو قلبم تیر کشید😖
خیلی درد بدی بود از شدت درد دستمُ گذاشتم رو قلبم انقدر درد داشتم که نفسم بالا نمیومد که سیاهی مطلق......
رسول: رفتم گزارش هارو بدم به محمد که دیدم افتاده وسط اتاقش😨
برگه ها از دستم افتاد...فقط داد میزدم و محمدُ صدا میزدم....یا حسین محمددد😢
داوود: رسول چیش....
ای وای مح...محمد😱
رسول: داوود بدو، بدو زنگ بزن اورژانس بدوو
داوود: ب..باشه
رسول: محمد چشماتو باز کن داداش😢
ـــــــــــــــــــــــــــ
کلیییی فعالیت جذاااب دیگه هم داره به علاوه: استوری و پست های بازیگرای گاندو روهم میزاره😍
ــــــــــــــــــــــــ
برای خواندن رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــ
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
🧡🧡🧡🧡🧡
نارنجی من👑
#پارت_2
امیر میلاد: با چشمک رهام فهمیدم نباید میاوردم سریع رفتم بیرون
رهام: امیر صورتشو بهم میکشید😖 انگار خیلی درد داشت
امیر:خیلی درد داشتم😖ولی نمیخواستم رهام بفهمه که فهمید🥴
رهام: به پرستار گفتم براش یه آرامبخش زد تو سرم رفت امیر هم کم کم خوابید🙂رفتم بیرون دیدم امیر میلاد داشت گریه میکرد😞
امیر میلاد:یاد خواب و دلشوره های مامانم افتادم که میگفت:اخر یه اتفاقی میوفته و یکی رو از دست میدی😭فک کرذم گفتم شاید...اون...امیره😱😨😭😭
رهام:امیر میلاد یخ کرده بود اب سیب رو باز مردم دادم بهش🙂تا خودش بگه چیشده
امیر میلاد: اب سیب رو خوردم و موضوع رو به رهام گفتم رهام یهو حالش بد شد افتاد😨
رهام: گفتم اگه امیر بره من میمیرم😭چشمام سیاهی رفتن😞
امیر: دیگه هوا داشت تاریک میشد😕نه خبری از رهام بود و نه بقیه😒
پرستار: رفتم اتاق313سرم رو تعویض کنم دیدم که اعصابشون خورده🙁
امیر: پرستار اومد زن بود منم ننیخاستم بهم دست بزنه😫انقدر داد و بیداد کردم تا رهام و امیر میلاد اومدن😓
رهام: داداش امیر چیشده😰
پرستار: نمیزارن براشون سرم وصل کنم
رهام: رفتم دم گپشش گفتم پرستارو دکتر محرمن نترس😁
امیر: گفتم میدونم ولی دوس ندارم
رهام: دستای امیر من گفتم پاهاشو امیر میلاد تا گذاشت سرم عوض کنیم😩از شانس ما یه پرستارمرد اون ساعت نبوبود
امیر: شب شده بود خیلی گشنم بود🥺
رهام: رفتم تو اتاق دیدم داره گریه میکنه🤨گفتم چیشده!؟گغت گشنشه منم رفتم از دمتر پرسیدم یکم بهش اب انبه دادم
امیر:از شدت گشنکی گریه شدم پلی رهام که اب انبه داد حال تهوع گرفتم و بالا اوردم🥴
رهام:امیر خیلی درد داشت😥
با کمک امیر میلاد لباساشو عوض کردیم
امیر: دکتر اومدن بالا سرم گفت چی میخای؟
دکتر: به به اقا امیر ما حالش چطوره؟ چی میخای😇
امیر: هیچی🥺
رهام: امیر چرا بغض میکنی بگو عزیزم😄
امیر: حسابی خجالت میکشم الان گند زدم دیگه یه چیزی هم بخورم😞
رهام: فدا سرت داداش😉
امیر: میشه برام یه غذا بیاری😓
دکتر: به به چی میخاین حالا🤗
امیر: سوپ شیر🤤
دکتر: به به الان اتفاقا شام سوپ شیره🙃
امیر: دستتون دردنکنه 🙂
#پایان_پارت2
🧡🧡🧡🧡🧡