eitaa logo
✨رایـحـهـــღقـلـمـღ✨
95 دنبال‌کننده
446 عکس
14 ویدیو
1 فایل
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ @Royaa_nevis ✿🍃تأسـیـ س ⁰⁴ ⁰⁷ ¹⁴⁰¹🍃✿ ✿🍃من اینجامـ↓🍃✿ @Roya_nevis ✿🍃به‍ گوشܩ جانا¡🍃✿ https://abzarek.ir/service-p/msg/962728 🍃کپـے از تمامـے مطالب ممنوع⦳🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️✿♥️✿♥️✿♥️✿ ♥️✿♥️✿♥️✿ ♥️✿♥️✿ ♥️✿ رمان ← سوفی در نقاب لارا✨ _اونا دارن وظیفشونو انجام میدن خانوم! در ضمن ، موقع غذا باید سعی کنیم کمتر صحبت کنیم.. خواستم جوابش را بدهم که مامان مانع شد: _سوفی! نشنیدی خانم لین چی گفت؟ آهی کشیدم: _چَََشششممم شروع به خوردن پنکیک کردم و شیرم را سر کشیدم. لین ، به طور عجیبی نگاهم می کردم. دستمالی برداشت و دور لبش را پاک کرد، هرچند فکر نمی کنم نیازی به این کار بوده باشد. به ناچار چشم غره ای رفتم و کارش را تقلید کردم. در طول عمرم تا بحال انقدر احساس بدی نداشتم. احساسی شبیه به نفرت. نفرت به خانم لین. نفرت به خانه ی اشرافی. نفرت به ثروت. و نفرت به تمام ان چیزهایی که باعث شده بود من حالا دستور این خانم نفرت انگیز را اجرا کنم. چه میشد یک دختر معمولی بودم و هرکاری دلم می خواست انجام میدادم؟ چه میشد شرایط این را داشتم که به جای این فعالیت های بیهوده، دنیا را بگردم؟ صبحانه که تمام شد به اسرار خانم لین و با کمک جنی یک لباسی که بقول خودشان مناسب یک شاهزاده بود را پوشیدم. دیگر چاره ای جز این نداشتم. نمی خواستم مادرم را ناراحت کنم. با خانم لین به اتاق مهمان برگشتم. درس دوم: تمرینِ تعظیم! فکر نکنم همچین چیزی یک روز بدردم بخورد. چون هیچوقت قرار نیست من به کسی تعظیم کنم، هیچوقت! ادامه دارد...⚡️ به قلمـ ← ✨F.Z «قاصدک» _ Z.H «رؤیانویسـ»✨ هرگونه کپی برداری از رمان، ممنوع می باشد‼️ ♥️✿ ♥️✿♥️✿ ♥️✿♥️✿♥️✿ ♥️✿♥️✿♥️✿♥️✿