eitaa logo
روزنه
209 دنبال‌کننده
453 عکس
52 ویدیو
9 فایل
فاطمه رزم خواه می خونم📚 می نویسم📝 استادیار مدرسه نویسندگی مبنا⏺ یادگیرنده مادام العمر👩🏻‍🏫
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله آن شنبه ی دو هفته پیشی که پسرک را بخاطر سرفه های تازه اش مدرسه نبردم تو تازه تازه اولین گلت داشت خمیازه هایش را می کشید که دست و بالش را باز کند و برایمان ناز و کرشمه کند، از کجا باید می دانستم دو هفته نفس گیر و گلوگیر و جانگاه پیشرو داریم. توی این دو هفته کمترین نقطه امیدی نبود.  همه اش بدتر و بدتر شدن.  خبری از بهبود نبود.  مگر سرما خوردگی ها تا حالا دوره شان یک هفته و ده روز نبود؟ ده روز گذشت، اما بچه هایمان هر روز تب داشتند و خودمان هم پیوسته بودیم بهشان.  سرفه ها امان همه مان را بریده بود. تب، درد، رخوت تمامی نداشت. فقط تو بودی که توی این دو هفته اسباب شادی ما و بچه هایمان بودی. آن نقطه امید. آن نقطه روشن که می تابید توی دل هایمان. توی این دو هفته یک دانه گلت را رساندی به شش تا گل واژگون قشنگ، سیکلامن... نه نه... پنجه مریمِ قشنگم... می دانی آنکه تو را اینطور مقاوم کرد، توی سرمای زمستان، توی دل ما مقاومت و امید را با تو زنده کرد. تو برای همین برای من عزیز شدی. توی آن روز های خیلی سخت که میانه هایش داشتیم فکر می کردیم اگر سلامتی نباشد،  چرا باید صبح ها چشمت به زندگی باز شود، آن مهربان بینا با تو یادمان داد امید هست، باید توی ذرات ببینیمش. وقتی توی بُهتِ یک مصیبت یا توی سختی یک بیماری هستی، سرت را که بین آدم ها بلند میکنی،  از اینکه دارند زندگی شان را می کنند، ماتت می برد. با خودت میگویی مگر نه اینکه دنیا تیره و تار شده،  آدم ها چشان شده؟ چرا نمی بینند؟ بعد توی لاک خودت که برمی گردی می بینی برای تو تار است هنوز. و باز مبهوت از این تفاوت می مانی. روز چهاردهم است. سرفه ها هستند هنوز، فقط کمی کم شده اند.  دخترک هنوز هر روز تب می کند.  اما ما می توانیم بخندیم. می توانیم به هم نگاه کنیم و لبخند بزنیم. امروز رفیقت را دیدم. کنار تو قد کشیدن را آموخته. بعد ازیکسال یک نیمچه کوچکی به دنیای گلدان هایمان اضافه کرده و یک هوار امید دیگر توی دلمان.   همین کافی بود برایمان که با صدایی نزار و گرفته برسیم به های امشب. برسیم به های فردا...