🔅آیت لله علوی بروجردی نقل کردند روزی به اتفاق پدرم و مرحوم علامه مدّاح که از تهران آمده بود به دیدار حضرت #علامهطباطبایی رفتیم و پس از صرف چای ، علامه طباطبایی از آقای علّامه که مداحی می کردند ، درخواست کردند که روضه ای بخواند، او هم روضه حضرت علی اکبر(ع) را خواند و اشعار ایرج میرزا را در این زمینه می خواند و علامه هم استماع می کردند و متأثر بودند تا اینکه به این بیت رسید:
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه مرغ پریده را
علامه طباطبایی در اینجا فرمودند: اَعِد. یعنی دوباره بخوان و او دوباره این بیت را خواند ، دوباره علامه فرمودند: اَعِد و تا چهار بار درخواست کردند که این بیت را دوباره بخواند و پس از اتمام روضه هم علامه در حالی که از شدت تأثر با دست به پای خود می زدند، این بیت را تکرار می کردند و آنگاه با حالی که شاید مخاطبشان ما هم نبودیم فرمودند: ای کاش ایرج میرزا این بیت شعر را به من می داد و من تفسیر المیزان را به او می دادم!
آیت الله علوی بروجردی می گوید: من در آن هنگام جوان و کنجکاو بودم و از این جمله ایشان تعجب کردم و گفتم آقا شما ایرج میرزا را می شناسید؟! او شاعر هزل سرایی است! ایشان فرمودند : بله می شناسم و دیوان ایشان را دارم، مع ذلک من حاضرم تفسیر المیزان را با این یک بیت عوض کنم و سپس ادامه دادند که من حتی توهم این معنا را ندارم که کسی این شعر را برای حضرت علی اکبر(ع) بگوید و فردای قیامت امام حسین(ع) در حق او بی تفاوت باشد.⚜
#امام_حسین_علیه_السلام
#تک_بیتی
دير تَرسا و سر سبط رسول مدنی؟!
آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
#نیر_تبریزی
#امام_حسین_علیه_السلام
26.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استاد_وکیلی
#شبهات_عاشورایی ۳
وضعیت حجاب مخدّرات پس از روز عاشورا چگونه بود؟
#امام_حسین_علیه_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا رفتن خود را
به رخ ما نکشید؛
ما درست است نرفتیم
ولی دل داریم..😔
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد سهرابی
❗یوم العاشورا
#اشک
#امام_حسین_علیه_السلام
✅ابن نما حلی می نویسد :
📋《وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ(ع) وَ نِسائِهِ وَالاسْرى مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ وَ كانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ فَقالَتْ : لِى الَيْكَ حاجَةُ؟
فَقالَ : وَ ما حاجَتُكَ؟》
♦️سربازان ابن زياد، اسيران و اهل بيت امام حسین(ع) و سر مبارك امام(ع) را به سمت شام حركت دادند.
همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم(س) به شمر بن ذى الجوشن فرمود : مرا به تو حاجتى است!
شمر گفت : حاجتت چيست؟
ام کلثوم(س) فرمود :
📋《اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا فى دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظارَةِ، وَ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ اءَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤوسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحامِلِ وَ يُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ الَيْنا وَ نَحْنُ فى هَذِهِ الْحالِ》
♦️وقتی ما را داخل شهر مى نماييد از دروازه اى ببريد كه تماشا چيان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميان محمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كم شود.
📋《فَاءَمَرَ فى جَوابِ سُوالِها، اَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَى الرِّماح فى اءَوْساطِ الْمَحامِلِ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً وَ سَلَكَ بِهِمُ النَّظارَةَ عَلى تِلْكَ الصِّفَةِ، حَتّى اءَتى بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ، فَوُقِفُوا عَلى دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْىُ》
♦️آن نانجيب از راه بغى و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران، امر نمود كه سرها را بر بالاى نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول(ص) را بر همين حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود.
سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسيران كفار را نگاه مى داشتند!(۱)
و در نقلی دیگر؛
📋《ثُمَّ خَرَجَ الرِجَالُ والنِسَاءُ، والأَصَاغِرُ والأَکابِرُ، والوُزَرَاءُ وَالأُمَرَاءُ، وَالیَهُودُ وَالمَجُوسُ والنَصَارَى وسَائرُ المِلَلِ، إلَى التَفرُّجِ ومَعَهُم الطُّبُولُ وَالدُّفُوفُ وَالبُوقَاتُ وَالمَزامِیرُ، وَسَائِرُ آلَاتِ اللَهوِ والطَرَبِ، وقَد کَحَّلُوا العُیُونَ، وخَضَبَوا الأَیدِی، وَلَبسُوا أَفخرَ المَلابِسِ، وتَزیَّنُوا أَحسَنَ الزِّینَه، وَلَم یَرَ الرَاؤوَن أَشَدَّ اَحتِفَالاً وَلَا أَکثَرَ اجتِمَاعَاً مِنهُ، حَتَّى کَأنَّ النَاسَ کُلَّهُم حُشِرُوا جَمِیعَاً فِی صَعیِدِ دِمَشقَ》
♦️سپس زنان و مردان شامی، بزرگ و کوچکشان، وزیران و امیران، یهودیان و مسیحیان، برای دیدن اسراء از خانه هایشان خارج شدند، در حالی آلات غناء از جمله دف و طبل و بوق و دهل به همراه داشتند.
جامه ی نو و فاخر پوشیده و خود را به کُحل و خضاب آراسته بودند و به بهترین شکل تزیین کرده بودند در حالی كه چشمی مثل آن روز شام را شلوغ و پر ازدحام ندیده بود.(۲)
و در نقلی دیگر؛
📋《قَد عَلَّقُوُا السُّتُورَ وَالحُجُبَ وَالدِّيبَاجَ وَ هُم فَرِحُونَ مُستَبشِرُونَ وَعِندَهُم نِسَاءُ یَلعَبنَ بِالدُفُوفِ والطُبُولِ》
♦️اهل شام هر آنچه که باعث زینت می شد را به خود آویخته بودند و در بین آنها زنانی مشاهده می شد که با دف و طبل مشغول رقّاصی بودند و شادمانی چنان مردم را فرا گرفته بود که گویا شام یکپارچه غرق در سرور است.(۳)
ابن جوزی می نویسد :
اسرای کربلا را به همراه سرهای شهداء وارد بازار دمشق کردند.
📋《إذا بَكَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤيَتِهِ ضَرَبَها حَارِسٌ بِسَوطِهِ، وَ وَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ في سوقِ دِمَشقَ يَبصُقونَ في وُجوهِهِنَّ》
♦️هرگاه یکی از اسرا با دیدن سرها گریه میکرد، نگهبانان او را با تازیانه میزدند و یهود و نصارا برای دیدن آنها در بازار دمشق ایستاده و بر صورت آنها آب دهان میانداختند.
يزيد، دستور داد تا سر امام حسين(ع) را بر در بياويزند، در حالى كه اهل بیت امام(ع) در اطرافش بودند.
همچنين یزید به نگهبانان دستور داد كه؛
📋《إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ فَاَلطَمَوهَا》
♦️هرگاه يكى از آنان گريست، او را بزنيد.
📋《وَ إنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ(ع) فَبَكَت و قالَت :
يا جَدّاه! تُريدُ رَسولَ اللّه(ص) هَذَا رَأسُ حَبِيبِكَ الحُسَينِ(ع) مَصلوبٌ، وَ بَكَت، فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ وَ لَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَهَا، وَ شَلَّت يَدُهُ مَكَانَهُ》
♦️اُمّ كلثوم، سرش را بلند كرد و سرِ برادر را ديد و گريست و گفت :
یاجداه! اين سرِ حبيب تو حسين(ع) است كه آويزان شده است، سپس گريست.
يكى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت اُمّ كلثوم زد كه به تمامى صورت او آسيب زد و در دَم، دست نگهبان از كار افتاد.(۴)
📚منابع :
۱)مثیر الاحزان ابن نما حلی، ص۹۷
۲)حیاة الإمام الحسین(ع) قُرشی، ج۳، ص۳۶۹
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۱۲۷
۴)بستان الواعظین ابن جوزی، ص۲۶۳
#اسارت
#شام
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام...
هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفتهاند،
صف بستهاند پشت سر تو به احترام...
تو مرگ را به سُخره گرفتی و دیگران
دلخوش به دینِ بیخطرند و مقام و نام
طولی نمیکشد که جهان بشنود که نیست
حجّی قبولتر ز همین حجّ ناتمام
آنقدر دور نیست که دستی به انتقام
تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام
#شام
#اسارت
#شهادت_حضرت_زینب_علیها_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فابک للحسین
❗نه خانواده ی من تا بحال رفته اسارت
#اشک
#امام_حسین_علیه_السلام
✅سهل بن سعد می گوید :
📋《خَرَجتُ إلى بَیتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی :
لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عَیدَاً لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟
فَرَأَیتُ قَوما یَتَحَدَّثونَ!》
♦️به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شهرهاى شام رفتم.
در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته اند و شاد و خوشحال اند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مى زنند.
با خود گفتم : شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمى شناسیم.
دیدم مردمى سخن مى گویند.
📋《فَقُلتُ : یَا هَؤُلَاءِ! ألَکُم بِالشَّامِ عَیدٌ لَانَعرِفُهُ نَحنُ؟!
قَالُوا : یَا شَیخُ! نَراکَ غَریبَاً!
فَقُلتُ : أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ(ص) وحَمَلتُ حَدیثَهُ!
فَقالوا : یَا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَماً! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها!
قُلتُ : ولِمَ ذاکَ؟
فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ(ع) عِترَةِ رَسولِ اللّهِ(ص) یُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ!》
♦️گفتم : اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمى شناسیم؟!
گفتند : اى پیرمرد! تو را غریبه مى بینیم؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم.
پیامبر خدا(ص) را دیده ام و از او حدیث شنیده ام.
گفتند : اى سهل! آیا تعجّب نمى کنى که آسمان، خون نمى بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمى برد؟
گفتم : چرا این گونه شود؟
گفتند : این، سر حسین(ع) از خاندان پیامبر خدا(ص) است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مى برند و اکنون مى رسد.
📋《قُلتُ : وا عَجَباه! یُهدى رَأسُ الحُسَینِ(ع) وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟!
فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟
فَأَشَاروا إِلى بَابٍ یُقالُ لَهُ :
بَابُ السَّاعاتِ، فَسِرتُ نَحوَ البَابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضاً، وإذَا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وَ عَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجهَاً بِرَسولِ اللّهِ(ص) وإذَا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ》
♦️گفتم : شگفتا! سر حسین(ع) را به هدیه مى برند و مردم، خوشحالى مى کنند؟!
از کدام دروازه مى آورند؟
مردم به دروازه اى به نام «دروازه ساعات»، اشاره کردند.
به سوى آن رفتم و آنجا که بودم، پرچمهایى پى در پى می آمد و اسب سوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته اى بود و سرى بر آن بود که شبیه ترینِ صورتها به پیامبر خدا(ص) بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
📋《فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَهَا : یَا جارِیَةُ مَن أنتِ؟
فَقالَت : سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ(ع)!
فَقُلتُ لَها : ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟
فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ!》
♦️به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم :
اى دختر! تو کیستى؟
گفت : سَکینه دختر حسین(ع)!
به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟
من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده ام.
سکینه گفت :
📋《یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ(ص)》
♦️اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا(ص) هستیم.
سهل گفت :
📋《فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ: هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟!
قالَ : وما هِیَ؟
قُلتُ : تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ》
♦️به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم :
آیا درخواستم را اجابت مى کنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟
گفت : درخواستت چیست؟
گفتم : سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
او نیز چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.(۱)
📚منبع :
۱)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۲ ،ص۶۸
#شهادت_حضرت_زینب_علیها_السلام
#اسارت
#شام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فابک للحسین
❗عمه وقتی خار بیرون میکشد...
#اشک
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
H.taheri.Moharam99.Babolharam_net_2.mp3
2.64M
|⇦•دردایی که دارم واسه...
سینه زنی و نوحه #حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
سیدمهدی میرداماد
صد شکر غبارِ حَرَمَت تاج سَرِ ماست
نامت همه شب ذکر قنوت سَحَرِ ماست
گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا"
*آقاجان! ما از اون موقعي كه تو رو شناختيم داريم تويِ روضه هاي شما ميسوزيم، از موقعي كه تو رو شناختيم پدر و مادرمون يادمون دادن مُحرم لباسِ عزا تنمون كنيم، از وقتي دستمون رو گرفتن تو روضه ها آوُردنمون، نگاه كرديم ديديم مادرمون وقتي نامِ حسين مياد اشك ميريزه، بابا رويِ پاش ميزنه، ما از همون بچگي سوختيم و بزرگ شديم...*
گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا"
عمری ست که سرمایه ی ما چشمِ تَرِ ماست
*همه ي داراييِ ما همين چشمِ خيسِ ماست، هر چي ميخواي ازم بگيري بگير، گريه رو نگير، روضه رو نگير، يكي دو سالِ الان كربلا نرفتيم، كربلا رو كه از ما گرفتن، روضه رو نگير، ديگه باورم نميشه برم كربلا، مگه اينكه امشب دخترت امضاء كنه...*
از نوکری توست به هر جا که رسیدیم
یعنی که غلامیِّ تو تنها هُنَرِ ماست
*يكي وزيرِ، يكي دكترِ، يكي وكيلِ، يكي استادِ، يكي مهندسِ، اما بذار همه ي اين عناوين كنار بره، من غلامِ تو هستم، من نوكرِ تو هستم...*
هر جا عَلَمی هست، همان جا حَرَمِ توست
پس کرب و بلایت همه جا در نظرِ ماست
از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک
اشکی که خودش روز قیامت سَپرِ ماست
*اين اشك روزِ قيامت سپر ميشه در مقابلِ آتش، بوسيله ي اين اشك، ان شاءالله من و تو نجات پيدا مي كنيم...*
ای کشته ی بی غسل و کفن، تشنگیِ تو
داغی ست که تا روز ابد بر جِگرِ ماست
#شاعر احسان نرگسی
*شب، شبِ گريه است، شبِ اشكِ، سلام خدا بر اون دختري كه تنها سلاحش گريه بود، تنها وسيله دفاعيش گريه بود، گريه برا دختر بچه ها يه وسيله دفاعي است، بلا ببينه، اذيت بشه گريه ميكنه، اما معمولا يه دختر گريه كنه همه ميدَوَن سمتش كمكش كنن، ياريش كنن، سئوال ميكنن: عزيزم چي شده؟ چرا گريه ميكني؟ چيزي ميخواي؟ اما رقيه هر وقت گريه ميكرد بيشتر كتك ميخورد، اما با گريه اش پدرِ شام رو در آوُرد، گريه اش گريه ي معمولي نبود، جنس گريه اش از جنسِ گريه ي مادرش زهرا بود، گريه اش گريه ي قيام بود، گريه اش زير و رو كرد شهرِ شام رو...*
من به پای سرت سر آوردم
حاجتِ عمه را برآوردم
آنقدر که پدر پدر کردم
پدرِ شام را درآوردم
*گريه اش شهرِ شام رو بهم ريخت،شهر شام رو زير و رو كرد، مگه نميگن: گريه ي يتيم عرشِ خدارو به لرزه ميندازه، بعد از قصه ي رقيه، مَردم شام قيام كردن، ميخواستن بريزن تويِ كاخِ يزيد، ميخواستن كاخ رو رويِ سرش خراب كنن، كار به جايي رسيد كه مروانِ ملعون به يزيد گفت: دو تا كار ميتوني بكني: يا پاشي از اينجا بري، يا اينكه اين زن و بچه رو برگردوني مدينه، مردم دارن شورش ميكنن...
فدايِ گريه هات بشم خانوم، اندازه ي همه ي قافله گريه كرد، اندازه ي همه ي كاروان گريه كرد، گفت: بابا!...*
آه! وقت اذان زدند مرا
زخم ها با زبان زدند مرا
یک تنه کاروانِ گریه شدم
قدر یک کاروان زدند مرا
✓ ایتا ↶
https://eitaa.com/babolharam_net
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
سیدمهدی میرداماد
همه ي دنیا برای بقیه
سَرِ گَرد و خاکیتم برای من
بسه دیگه این تنور و اون طبق
یکمم بیا بشین رو پایِ من
*مگه دختر نداري ميري تويِ تنور؟ مگه رقيه نداري ميري تويِ طشتِ طلا، بيا بشين رو پايِ خودم...*
وقتی از بالا می اُفتادی زمین
نمی دونی چی می اومد به سرم
همه رو شاید ببخشم ولی از
نیزه داره سَرِ تو نمیگذرم
اون از اينکه بی خبر رفتی سفر
حالا هم که اومدی نمی بریم
راستی بهت گفته بودم تو کوچه ها
بازار برده فروشا...بگذریم
راست میگن که یک شبه بزرگ شدم؟
دندونای شیریم و اصلاً دیدی؟
دختری که وصله ی جون تو بود
میدونی که چند شبه نبوسیدی
*اگه هر شب من رو نمي بوسيدي خوابم نمي بُرد، اگه هر شب صدات رو نميشنيدم خوابم نمي بُرد، الان چند شبِ صدات رو نشنيدم...*
من فقط یکم موهام سوخته همین
یکمم کبوده رنگم مگه نه؟
لباسام یه ذره نامرتبه
ولی من هنوز قشنگم مگه نه؟
*نگاه كن دخترت رو، بچه هاي شام مسخره ام مي كردن، چادرم رو نشون ميدادن، لباسم رو نشون ميدادن، هي گفتم: من دخترِ حسينم، بابام نويِ پيغمبرِ...
تا سر رو بغل كرد، دو تا اتفاق افتاد براي رقيه، وقتي سر رو بغل كرد، اول شك داشت كه باباشه، به عمه اش گفت: "ما هذا الرأس" اين سر مالِ كيه؟...{اصلاً رقيه نه، يه بچه ي سه ساله يه سر ببينه نبايد دق كنه؟ اونم تو اون تاريكيِ خرابه...} گفت: "ما هذا الرأس" هيچ كسي جوابش رو نداد، مگه ميشه به بچه ي سه ساله بگي اين سَرِ باباتِ؟ خودش فهميد، آروم آروم طبق رو كشيد جلو، سر رو برداشت، تا سر رو بغل كرد فهميد باباشِ...باباي من قشنگترين بابايِ دنياست، اگه خاكي هم باشه قشنگ ترين بابايِ دنياست، همچين كه سر رو به سينه فشار داد، ديگه دستاش جون نداشت...دو تا اتفاق افتاد، اتقاق اول اينكه زبونش گرفت، به لُكنت افتاد، ديگه نتونست درست حرف بزنه، اتفاق دوم هم همه ي درداش يادش رفت، اصلاً ديگه غصه هاي خودش رو فراموش كرد، دست كشيد رو صورتِ باباش، خرابه تاريك بود، درست صورت رو نمي ديد، همچين كه دست كشيد، دستش خورد به لبايِ باباش، به دندونايِ باباش، ديد لبا پاره پاره است، دندونا شكسته و خوردت شده است، ديد سر ديگه ازش چيزي نمونده...امام سجاد فرمود: " إِنَّ رَأْسَ أَبِی مُضَرَّجٌ" عرب به چيزي كه له شده باشه ديگه مثل اولش نشه ميگه:" مُضَرَّج" يه كاري بار سر بريده كردن...
اين دختر اين لباش رو گذاشت رويِ صورتِ بابا، چه جوري آروم بشم، چه جوري باهات حرف بزنم، يه كاري كرد، هيچ كي اين كار رو نكرده بود، نه زينب، نه زين العابدين، نه علي اكبر، اين كار مالِ رقيه است، لباش رو گذاشت روِ لبايِ پاره پاره...حسين...*
دوتامون لبامون پُر از خونِ
موهام مثلِ موهات پريشونِ
حالا مثلِ تو من يه دندونه، شكسته دارم
دوتامون موهامون پُر از دوده
قرارِ جدايي مگه بوده
يتيمي برا من هنوز زوده، سِني ندارم
امشب بيا خودم، مادر ميشم برات
خاكا رو پاك كنم، از صورت و لبات
حالا كه اومدي بيشتر پيشم بمون
لبات هات رو مي بوسم، قرآن برام بخون
*بابا! من چوب ندارم، قرآن بخون، راحت باش، بابا من لبات رو مي بوسم، من لبات رو چوب نميزنم، واسه دخترت قرآن بخون...*
•✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج•✠•
✓ ایتا ↶
https://eitaa.com/babolharam_net
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها #شب_سوم_محرم
Seyed Mehdi Mirdamad - Muharram 1400 Shab 3 - 1.mp3
8.44M
|⇦•صد شکر غبارِ ...
سیدمهدی میرداماد•ೋ
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی از بالا میافتادی زمین، نمیدونی چی میاومد به سرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
ببین مرا که در آهم شراره خواهی دید
ز اشک دیده به دامن، ستاره خواهی دید
کنار بسترت از بس چو شمع میسوزم
ببین که در دل اشکم شراره خواهی دید
برادر! از دل خواهر تو خود خبر داری
به غیرگریه،غمم را چه چاره خواهی دید؟
گمان نداشتم و روزگار نیز نگفت
که عاقبت جگرِ پارهپاره خواهی دید
چنین که از غم تو گریه میکند عباس
اگر نظر کنی، ابر بهاره خواهی دید
نشسته گرد یتیمی به صورت قاسم
ببین که هاله بر آن ماهپاره خواهی دید
تو رستی از غم عالم ولی مراست غمی
که روی نیلی مادر دوباره خواهی دید
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید
فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفرهء کرمش را به مجتبی بخشید
غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت
کریم بود، بدون سر و صدا بخشید
کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی
غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید
ملامتش نکنید آنکه را مدینه نرفت
مدینه زائر خود را به کربلا بخشید
دو ماه گریه برای حسین باعث شد
که رزق اشک حسن را خدا به مابخشید
گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد
خدا فقط به حسن اینچنین بلا بخشید
گمان دیگرم این ست که دم آخر
به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
در جِنان فاطمه سینه زن شد
نوحه خوان در عزای حسن شد
دیده ای که بر او گشته گریان
در قیامت نباشد هراسان
سیدی سیدی ای حسن جان
خون طشت از دلش با خبر بود
قاتلش داغ دیوار و در بود
مثل مادر بود سوز و آهش
خانه ی او شده قتلگاهش
سیدی.....
روزه داری که هنگام افطار
گشته لبهای خشکش شرر بار
غربتش را چنین کرده تفسیر
داغ هفتاد و دو چوبهء تیر
سیدی....
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🔹️ زندگینامه 🔹️
ﻣﯿﺮزا ﻣﺤﻤّﺪ ﺷﻔﯿﻊ ﺷﯿﺮازی ﻣﺘﺨﻠﺺ ﺑﻪ #وﺻﺎل_شیرازی ﻣﺘﻮﻓّﯽ ﺳﺎل ۱۲۶۲ ـ.ﻫ ق در ﺷﯿﺮاز از ﺑﺰرﮔﺎن ﺷﻌﺮا و ادﺑﺎ و ﻋﺮﻓﺎی ﻋﺼﺮ ﻓﺘﺤﻌﻠﯽ ﺷﺎه ﻗﺎﺟﺎر ﺑﻮد .
ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻣﺮاﺗﺐ ﻋﻠﻤﯽ ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎم ﺧﻄﻮط ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻧﻪ ( ﻧﺴﺦ ، ﻧﺴﺘﻌﻠﯿﻖ ، ﺛﻠﺚ ،
رﻗﺎﯾﻢ ، رﯾﺤﺎن ، ﺗﻌﻠﯿﻖ ، و ﺷﮑﺴﺘﻪ ) ﻣﻬﺎرﺗﯽ ﺑﻪ ﺳﺰا داﺷﺘﻪ و ﮐﺘﺎﺑﻬﺎی ﻓﺮاواﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺧﻄﻮط ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ اﺳﺖ .
از ﺟﻤﻠﻪ ، اﯾﻨﮑﻪ ۶۷ﻗﺮآن ﺑﻪ ﺧﻂ زﯾﺒﺎی ﺧﻮد ﻧﻮﺷﺘﻪ اﺳﺖ .
ﺑﺮ اﺛﺮ ﻧﻮﺷﺘﻦ زﯾﺎد ﭼﺸﻤﺶ آب ﻣﯽ آورد و ﺑﻪ طبیب ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، طبیب ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﭼﺸﻤﺖ را درﻣﺎن ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺑﺎ او ﻧﺨﻮاﻧﯽ و ﺧﻂ ﻧﻨﻮﯾﺴﯽ . ﭘﺲ از ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ و ﺑﻬﺒﻮدی ﭼﺸﻢ ، دوﺑﺎره ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺧﻮاﻧﺪن و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ اﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻠّﯽ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯽ ﺷﻮد . ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ اﺿﻄﺮار ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺣﻀﺮت ﻣﺤﻤّﺪ(ﺻﻠﯽﷲﻋﻠﯿﻪوآﻟﻪوﺳﻠﻢ) و آل او (ﺻﻠﻮاتﷲ ﻋﻠﯿﻬﻢ) ﻣﯽ ﺷﻮد .
ﺷﺒﯽ در ﻋﺎﻟﻢ رویا ﭘﯿﻐﻤﺒﺮاﮐﺮم(ﺻﻠﯽﷲﻋﻠﯿﻪوآﻟﻪوﺳﻠﻢ) را در ﺧﻮاب ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ، ﺣﻀﺮت ﺑﻪ او ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﭼﺮا درﻣﺼﺎﺋﺐ ﺣﺴﯿﻦ و ﺣﺴﻦ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺗﺎ ﺧﺪای ﻣﺘﻌﺎل ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ را ﺷﻔﺎ دﻫﺪ . در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل ﺣﻀﺮت ﻓﺎﻃﻤﻪ زﻫﺮا (ﺳﻼمﷲﻋﻠﯿﻬﺎ) ﺣﺎﺿﺮ ﮔﺮدﯾﺪ و فرمود : وﺻﺎل ! اﮔﺮ ﺷﻌﺮ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﮔﻔﺘﯽ اوّل از ﺣﺴﻨﻢ ﺷﺮوع ﮐﻦ ؛ زﯾﺮا او ﺧﯿﻠﯽ مظلوم اﺳﺖ.
ﺻﺒﺢ آن روز وﺻﺎل ﺷﺮوع ﮐﺮد در ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺪم زدن و دﺳﺖ ﺑﻪ دﯾﻮار ﮔﺮﻓﺘﻦ و اﯾﻦ ﺷﻌﺮ را ﺳﺮود:
از ﺗﺎب رﻓﺖ و ﻃﺸﺖ ﻃﻠﺐ ﮐﺮد و ﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮد
وآن ﻃﺸﺖ را ز ﺧﻮن ﺟﮕﺮ ﺑﺎغ ﻻﻟﻪ ﮐﺮد
ﻧﯿﻤﻪ دوّم ﺷﻌﺮ را ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ، ﻧﺎﮔﻬﺎن ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ روﺷﻦ و ﺑﯿﻨﺎ ﺷﺪ.آن ﮔﺎه اﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮد :
ﺧﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮرد درﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ از ﮔﻠﻮ ﺑﺮﯾﺨﺖ
ﺧﻮد را ﺗﻬﯽ ز ﺧﻮن دل ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﺮد
ﻧﺒﻮَد ﻋﺠﺐ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺟﮕﺮ ﮔﺮ ﺷﺪش به جام
ﻋﻤﺮﯾﺶ روزﮔﺎر ﻫﻤﯿﻦ در ﭘﯿﺎﻟﻪ ﮐﺮد
ﻧﺘﻮان ﻧﻮﺷﺖ ﻗﺼﻪء درد و ﻣﺼﯿﺒﺘﺶ
ور ﻣﯽ ﺗﻮان ز ﻏﺼﻪ ﻫﺰاران رﺳﺎﻟﻪ ﮐﺮد
زﯾﻨﺐ درﯾﺪ ﻣِﻌﺠﺮ و آه از ﺟﮕﺮ ﮐﺸﯿﺪ
ﮐﻠﺜﻮم زد ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ و از درد ﻧﺎﻟﻪ ﮐﺮد
ﻫﺮ ﺧﻮاﻫﺮی ﮐﻪ ﺑﻮد روان ﮐﺮد ﺳﯿﻞ ﺧﻮن
ﻫﺮ دﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﺑﻮد ﭘﺮﯾﺸﺎن ﮐُﻼﻟﻪ ﮐﺮد
ﯾﺎرب ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻧﺪاﻧﻢ چسان ﮔﺬﺷﺖ
آن روزﺷﺪﻋﯿﺎن ﮐﻪ رﺳﻮل از ﺟﻬﺎن ﮔﺬﺷﺖ
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#وصال
همیشه آسمان بارانی چشم ترش بوده
کسی که داغ وغربت ارث زهرامادرش بوده
حسن سهم پیمبرشدحسین اماعلی راداشت
حسن بیش ازحسین آیینهءپیغمبرش بوده
خدا ما را کفایت میکند«اَلعزة لله»
چه نقشی بر نگین آبی انگشترش بوده
چه دردی بیش ازاین که میزده ازپشت خنجررا
کسی که سالها پایین پای منبرش بوده
سپاهی داشته اما سپاه رو سیاهی که
فقط درگیرودار کیسهء سیم و زرش بوده
به یادکوچه ای باریک می افتددر آن خانه
که روزی روزگاری مادرش پشت درش بوده
خدا راشکر درشبهای تلخ خون دل خوردن
اگر مادر نبوده در کنارش خواهرش بوده
جمال قاسم وشیرین زبانی های عبدلله
چه رازی بین او با لاله های پرپرش بوده
پس ازطشت مسی طشت طلاهم ماجرایی داشت
درآن شب که برادر میهمان دخترش بوده
دم آخر برادرهای خود را در چه حالی دید
کسی که از شروع ماجرا تا آخرش بوده
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیر لب زمزمه مادر مادر دارد
جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثیست که در سینه مکرر دارد
زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاریست که از کینه همسر دارد
لحظه های سفرش در بغلش می گیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد
آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ
مادرش روی زمین لاله پرپر دارد
گفت با گریه حسینم تو دگر گریه مکن
که حسن میرود و سایه خواهر دارد
آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست؟
جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
✅اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع)
📚مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص: 19
🔸أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يَرُدّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كَبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ» وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.
🔹مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که آن حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل آن حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود.
🔸حضرت سکوت نمود و پاسخ او را نداد. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود:
▪️ای پیرمرد! به گمانم غریبی!
▪️گویا دچار اشتباهی شده ای!
▪️اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی تو را عفو خواهیم نمود؛
▪️اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم؛
▪️اگر طالب رشد و هدایت باشی ارشادت می کنیم؛
▪️اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم؛
▪️اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم؛
▪️اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم؛
▪️اگر حاجتمندی حاجتت را روا می سازیم؛
▪️اگر از وطن رانده شده باشی پناهت می دهیم؛
▪️اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم؛
✳️اکنون بهتر است وسایلت را به خانه ی ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی،
▪️زیرا منزل ما وسیع است و اسباب رفاه و آسایش در آن فراهم می باشد... 😭وقتی آن مرد شامی جملات مهر آمیز امام را شنید شروع به گریستن کرد و گفت:
🔹شهادت می دهم تو خلیفه ی خدا بر زمین هستی و حقیقتا خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خاندان قرار دهد. پیش از این تو و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید اما از این پس کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم.
🔸آن مرد اسباب و وسایل خویش را به منزل امام برد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدین به محبت این خاندان شد.
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#مقتل_خوانی
در جگر می سوزد آهى در گذر از کوچه ها
خاطراتی دارم اما بیشتر از کوچه ها
آن چه دیدم را نگفتم لحظه ای با مادرم
آن چه دیدم را نگفتم با پدر از کوچه ها
یک کبوتر،نامه ای در دست بس کن!بگذریم!
جمع کردم بعد از آن یک مشت پَر از کوچه ها
کوچه هایکروز سیلی،کوچه هایک روز تیر
دائما می بارد آری دردسر از کوچه ها
شام،کوچه،کوفه،کوچه،درمدینه کوچه بود
زینب ازمن بیشتر دارد خبر از کوچه ها
شام اگرچه شام اما صبح محشر می شود
می رود برنیزه خورشید وقمر ازکوچه ها
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
خواندن روضه ات از بس که جگر میخواهد
کار هر بی هنری نیست هنر میخواهد
یاکریمی به تمنای کریمی که تویی
پرشکسته ،به بقیع آمده، پر میخواهد
ابرها روی مزارت دلشان میگیرد
باد هم از سر کوی تو خبر میخواهد
گرچه بی شمع و چراغ است مزار تو ولی
شب ماتم زدگان از تو سحر میخواهد
ای وجودت همه اکسیر نفهمیده تو را
یارت از دشمن اگر کیسه ی زر میخواهد
حرز بازوی پسر داشت نشان ازینکه
سرفرازی همه جا اذن پدر میخواهد
صحبت از عاشقی قاسم و عبدالله است
صحبت از وادی عشق است که سر میخواهد
روضه ات با جگر و تشت فقط کامل نیست
روضه ات بی کسی و کوچه و در میخواهد
تشنه ی حُسن تو هستند حَسن مرثیه ها
شاعر از چشمه ی چشم تو نظر می خواهد
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام