eitaa logo
کانال روضه دفتری ایتا وتلگرام
4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
302 فایل
بروزترین کانال روضه دفتری👇 ایتا وتلگرام ••✾•🌿🌺🌿•✾•• @rozeh_daftari1 ارتباط با مدیران کانال👈 @msoghandi@y_a_m_h 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسن مجتبی علیه السلام نفس حاج میثم مطیعی 🏴🥀🏴🏴🥀🏴🥀 غارت زده ام، مثل همون شبی که دیدم مادر رو خاک کوچه غریبونه نشسته غارت زده ام مثل همون شبی که زینب گفت خبر داری که پهلوی مادر شکسته؟ غارت‌زده ام مثل همون شبی که دیدم دست مادرو گرفتی و آوردی خونه پرسیدم ازت که صورتش چرا کبوده؟ گفتی که آروم بگو! بابا هم نمی‌دونه غارت زده اون نیست که بی دار و نداره غارت زده اونه که برادری مثِ حسن نداره غارت زده ام مثل همون شبی که دیدم با صورت زخمی پدر و آوردی خونه *شب آخره…شب آخر برات میدن…بعضی ها رو قبول می کنند…امشب، هم شب حضرت زهراست…هم شب امیرالمؤمنینِ….* غارت زده ام مثل همون شبی که دیدم با صورت زخمی پدرو آوردی خونه اون لحظه ای که طبیبای کوفه می‌گفتن: بابای شما خیلی تو دنیا نمی‌مونه *اون موقعی که طبیب نگاه کرد…صدا زد:یا امیرالمومنین! اگه وصیتی داری بفرما…به زینبش چی گذشت….* غارت زده‌ام مثل همون شبی که دیدم چشمایِ پدر خیره شده به سمت اون در لبخندی زد و چشماشو بست و گفت: یازهرا پیچید توی خونمون یه لحظه بویِ مادر غارت زده اون نیست که بی دار و نداره غارت زده اونه که برادری مث حسن نداره *شب شهادت آقامونه…کربلا هر کس نرفته از حسن خواهش کند…حسن جان…ای غریب مدینه…شاید سال بعد زنده نباشم شب شهادتت…* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم *شیخ صدوق نوشته در امالی:یه وقت امام حسین وارد شد…دید تشت مقابل برادره…از این جا به بعد برا تو روضه نمی خونم… از این جا مادرش رو دعوت می کنم…کاری به کار تو ندارم…شنونده روضه یه نفر باشه“فَلَمّا نَظَر الیه بَکا…”وقتی برادر رو به این حال دید که لخته های خون از کنار دهان مبارکش داخل تشت می ریزه شروع کرد گریه کردن…صدا زد “ما یُبکیک یا اباعبدالله…؟! “ حسینم چرا گریه می کنی؟!عرضه داشت” اَبکی لِما یُصنَعُ بِک…”مگه می تونم گریه نکنم؟!این حالت رو می بینم…این منظره رو می بینم… فرمود:چیزی نشده…اتفاقی نیفتاده“ان الذی یُعطی الیَّ سَمُّ یُدَسُّ الَیَّ فَاُقتَلُ به” داداشم فقط زهر به کام من ریختن…راحت جون میدم…نه خبری از نیزه هست…نه شمشیری هست…این جا چوب نمی زنن…عصا نمی زنن…کسی به دخترام چپ نگاه نمی کنه…“و لکن لایوم کیومک یا اباعبدالله…”* دارم به دلم آه سینه سوزی چون روز حسین نیست روزی… *بعد شروع کرد مقتل خوندن…“يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ…”یه روزی می رسه سی هزار نفر دورت رو می گیرند…” يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله…وَ يَنْتَحِلُونَ دِينَ الْإِسْلَامِ …”همه شون ادعای مسلمونی دارند…همه میگن ما اهل پیغمبریم….ما امت پیغمبریم… ” فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ”همه جمع میشن تو رو بکشند…خونت رو بریزند…از اینجا به بعد امام حسن دیگه روضه اهل حرم خوند…“وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ …”حرمتت رو میشکنند…“وَ سَبْيِ ذَرَارِيِّكَ وَ نِسَائِكَ…”دخترات و زن ها رو به اسارت می برند…” وَ انْتِهَابِ ثَقَلِكَ…”خیمه هات رو غارت می کنند… ” تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً “حسینم! وای از اون روزی که از آسمان خون و خاکستر می باره…{اگه این جمله امام حسن رو شنیدی و اشک چشم نداشتی؛ اولین کاری که می کنی بگو:”استغفرالله ربی و اتوب الیه” }“وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ …”عالم و آدم برات گریه می کنند…همه چی برات گریه می کنه…“حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ…”گرگای بیابون برات گریه می کنند…ماهی های دریا برات گریه می کنند… طبری نقل می کنه زینب از خیمه ها بیرون آمد،صدا زد:“اَ یُقتَلُ ابوعبدالله و انت تَنظُرُ الیک…”دارند برادر من رو می کشند تو داری نگاه می کنی؟!راوی میگه: “فَکَاَنّی اَنظُرُ الی دُموعِ عمر و هی تَسیلُ علی خَدَّی و لِحیَتِه….”میگه دیدم این گرگ بیابون شروع کرد اون چنان گریه کردن که اشک روی محاسن نحسش جاری شد “وَ صَرف وجهَه عنها…”روش رو برگردوند….* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم *غارت زده منم که برادری مثل حسن از دست دادم…حالا من روضه ت رو بخونم…تو روضه من رو خوندی* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم از دست حسین تو که کاری برنمیاد ای کاشکی برادرم به جای تو بمیرم غارت زده‌ام مثل همین لحظه که میگی لایوم کیومک حسین و میری از حال ای کاش که همین جا کربلای من بپاشه ای کاشکی تو باشی من برم میون گودال شاعر: رضا یزدانی *حالا که این دو برادر دارن باهم حرف می زنن یه چیزی یادم آمد…
غریب کوچه ها شدن بامن... بامن غریب کربلا شدن باتو ...باتودیدن مادررو خاک بامن...بامن شهیدسرجداشدن باتو.....باتو تو نبودی ودیدم روی خاکه یه مادر نیستم وتو میبینی، روی خاکه یه خواهر غریبِ در وطن شدن با من…با من… شهید بی کفن شدن با تو…با تو… تو خونه دست و پا زدن با من…با من… قتلگاه دست و پا زدن با تو…با تو…. “والحسین یَجودُ بنفسه…” من با خاطره‌های غمِ فاطمه مُـردم غریبونه به دستت پسرامُ سپردم *روضه من تمومه…امشب حسینت باهات مساوات کرد…گفت:حرم برادرم خلوته…اگه مدینه کسی نمیره…کربلا هم نیایید….حرمی هم که نداشت…عمری دخیلم به حرمی که نداری….یه قبر خاکیه….اربعین ما رو کربلا نبردی…یادت باشه…نوکراتو ببخش…چه جوری بگیم…؟!هر سال می آمدیم اینجا شب آخر چی می خوندیم؟به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم…فردا دیگه راهی می شدیم…هر چی تو بخوای همون خوبه…* پنجره و کبوترا با من…با من… ضریح و ایوون طلا با تو…با تو… خلوتی صحن بقیع با من…با من… شلوغی کرب و بلا با تو…با تو… شبای جمعه من هم زائر کربلاتم پای روضه‌ی مادر گوشه قتلگاتم “یا بُـنَـیَّ مِنَ الماء مَـنَـعوکَ مَـنَـعوک یا بُـنَـیَّ بُـنَـیَّ ، قَـتَـلوکَ ذَبَـحوک” ای حسین جان حسین جان
امام حسن مجتبی علیه السلام نفس حاج مجتبی رمضانی 🍁✨▪️🌱🏴🍁✨▪️🌱🏴 “السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ” *در عالم رؤیا حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: عبدالزهرا اینقدر روضه ی حسین میخونی، مگه حسن بچه ی من نیست؟ چرا روضه ی حسنم رو کم میخونی؟…”آقا رسول الله فرمود: چشمی که برا حسنِ من گریه کنه روز قیامت گریه نمیکنه…”* تا نمک پرورده ام بر خوانِ احسانت حسن من مسلمانم، مسلمانِ مسلمانت حسن نان خورِ این خانه، نانِ فاطمه دندان زده بوی دستِ مادرت را می دهد نانت حسن دست و دلبازِ مدینه دست خالی آمدم *هر کی غریب بود می اومد تو شهر، میگفتن: غریبی؟ برو خیابانِ فلان، یه کوچه هست، یه در هست همیشه بازه…اون خونه ی امام حسنِ…گداها همه جمع اند* دست و دلبازِ مدینه، دستِ خالی امدم دست خالیِ من از تو، لطف دستانت حسن من جُذام نفس دارم، دیدن من هم بیا هم غذا شو با گدا، دستم به دامانت حسن *کنار فقرا می نشست هم غذا میشد ،کنار گداها، ما سلام گداها راهم جواب نمیدیم! مرحوم مجلسی در بحار الانوار میگه: یه لقمه خودش میخورد، یه لقمه به سگ می داد، مرد عربی گفت: آقا! بزنم سگ بره؟مزاحم نباشه؟ فرمود از خدا خجالت میکشم یه حیوانِ جان دار و روح دار به من نگاه کنه غذا خوردنِ من رو ببینه، من حیا میکنم…* کوریِ بدخواهِ تو، فریاد از دل می زنم یا مُعِزُّ المُؤمِنین، جانم به قربانت حسن خانه ام را می فروشم خرجِ صحنت میکنم هر چه دارم نذر گنبد، نذرِ ایوانت حسن صحن و گلدسته نه، اصلاً تو بگو آقا چرا میرود با چکمه بر قبرت نگهبانت حسن *نگهبانت، خبر نداره ما از چکمه خاطره ی خوبی نداریم…امشب اندازه ی کل شهر برات گریه میکنم،آقا هیئت نداری؟ عَلَم نداری؟ .دسته ی عزاداری نداری؟…* زخمِ پایت از خودی، زخم قلبت از خودی آشنایانت چه می خواهد از جانت حسن *میگه امام حسن سوار مرکب بود، یکی از سپاهیان خودش اومد نیزه ای رو فرو کرد رسید تا استخوانِ پایِ آقا. میگه تا مدتها آقا بیمار بود، پا وَرم کرده بود، فرماندهانِ رَدِ بالایِ امام حسن بهش خیانت کردند. فرمانده ی اصلی سپاه امام حسن نامه نوشت برا معاویه که حسن بن علی را زنده میخوای؟ کشته میخوای؟ امیرالمؤمنین نیمه شب دفن شد، حضرت زهرا سلام الله علیها نیمه های شب دفن شد، برا اولین بار امام حسن قرار شد روز تشیع بشه، کاش شب تشیع شده بود.تابوتش رو تیر باران کردن، میگن: وقتی امام حسین تیغ ها را از تابوت بیرون میکشید کفن پاره می شد، حتی خون تازه از بدن میومد. اما نوکرها! میخوام بگم: بدنِ امام حسنِ شما رو تیر باران کردن، اما آقامون روح در بدن نداشت، امام زین العابدین تو مجلس یزید خطبه خوند فرمود” اَنَا ابن مَن قُتِل صبرا “من پسر اون آقایی هستم که با صبر و حوصله کشتنش. یعنی بابام زنده بود نفس میکشید، یکی نیزه می زد، یکی سنگ می زد، اونایی هم که توان جنگ نداشتن پیرمردها با عصا میزدن …. امام حسن آخرین لحظه ها، چشماش رو آروم باز کرد، دید امام حسین داره گریه میکنه، گفت: داداش! چرا گریه میکنی؟ گفت: حسن جان! از غصه ات غارت زده ام داداش ، حسن جان! غارت زده اونی نیست که زندگیش رو میبرن، غارت زده منم که برادری مثل تو رو از دست میدم… امام حسن چهل و هشت سال عُمر از خدا گرفت اما تمامِ موهای سرش سفید شده بود، تو بچگی همه میگفتن: حسن جان! تو برادر بزرگی، زینب رو آروم کن که گریه نکنه، .حسین رو آروم کن، تو باید اونها رو آروم کنی، چرا خودت این همه اشک می ریزی؟ می گفت: نمیتونم، اون صحنه ای که من دیدم حسین ندیده، زینب ندیده…*
چهل ساله اشکم چهل ساله آهم چهل ساله کوچه شده قتلگاهم چهل ساله تنهام ،شب و روز ندارم روزا کوه صبرم، شبا بی قرارم جگر سوخته یعنی، منِ خون جگر که حتی تو این خونه بی مَحرمم چهل ساله داغی روی سینمه که زهری کُشنده شده مَرهَمم زمین خورده یعنی، مَنِ غیرتی که بعد از یه عُمری،نشد باورم تویِ کوچه ای تنگ جلویِ چشام یکی دست بلند کرده رو مادرم حسن! کوچه مادر،صبوری همینه زمین خورده یعنی، غریب مدینه به همراه چادر، غرورم لگد شد بهم خیلی برخورد، برام خیلی بد شد *خدا نکنه با مادرت بری بیرون ،با خواهرت بری بیرون، اتفاقی براش بیوفته .دیگه روت نمیشه برگردی، کسی هم چیزی نگه، خودت خودت رو نمیبخشی، میگی: نتونستم کمکش کنم…* «ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد» تو آشوبِ کوچه، تویِ ازدحام بمیرم که حتی پناهی نداشت زدن با چه جرمی، چرا بی هوا؟ آخه مادرِ من گناهی نداشت از اون کوچه تا خونه راهی نبود تمام مسیر و فقط غصه خورد بمیرم تا خونه فقط گریه کرد همون جا حسن بود، که از غصه مُرد «چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرش» آقا خودش فرمود از مادر بخوانید اصلاً گریز روضه هایش فرق دارد گریه نکرده مُزد کارَت را گرفتی گریه کنی که ماجرایش فرق دارد دارد صدای سیلی از کوچه میاید *امام حسن، هر کی بهش هر چی میگفت امام حسن سکوت میکرد، جواب نمی داد.این آقایی که اینقدر به حضرت اهانت کردن، اینقدر زخم زبان زدن، ولی یه جا به یکی گفت تو دیگه حرف نزن….گفت:مغیره! تو دیگه حرف نزن که خودم دیدم چه لگدی به شکمِ مادرم زدی…* وای از دست مغیره چقدر بد می زد جای هرکس که در آن روز نمیزد می زد ناله کنید، مادرِ ما بی گناه بود گریه کنید، مادرِ ما پا به ماه بود *امام حسن نتونست برا مادرش بلند بلند گریه کنه، امشب داد بزن، بگو: آی مادر!…*
امام حسن مجتبی علیه السلام نفس حاج اسلام میرزایی 🌾✨▪️🌾✨▪️🌾✨▪️ یا ذالکرم! به غربت عشاق رحم کن *اين شب و روزا خيلي ماهارو مسخره مون میکنن، میگن: چتونه؟ سیاه پوشی یه روز ،دو روز،ده شب، زخم زبون میزنن…خوشبحال اوني كه دو ماه مشکی می پوشه، غذا میارن براش مراعات میکنه، کم غذا میخوره، میگه: این روزا بچه های آقام کم غذا خوردن، آب میارن براش نگاه میکنه میگه سلام بر لب تشنه… حسین جان! آبت ندادن ،تشنه کشتن تو رو ميانِ دو نهرِ آب… بعضي ها ،حواسشون به دل امام زمانشون هست، خيلي ها هم الان رفتن شمال تفريح… کاری به دل حجة ابن الحسن ندارن….* یا ذالکرم! به غربت عشاق رحم کن کی میرسی به داد دل بی قرار ما صاحب عزا به مجلس ما هم سری بزن رحمی نما بر این جگر داغدار ما ای کاش گریه وا کند این دیده بنگرم در مجلس عزا تو نشستی کنار ما *حواست به آقات باشه، به والله امام زمان میاد، امام صادق به شاگردشون فرمودن دیروز جلسه ی درس نبودی؟ گفت: آقاجان! دیروز اول محرم بود ما رسم داريم، برا جد غریبِ شما روضه می گیریم. اقا تحسین کرد فرمود: دَمِ در من رو ندیدی؟ عرضه داشت آقاجان! تو تاریکی متوجه نشدم، اما چرا داخل تشریف نیاوردید؟فرمود: خواستم بیام داخل اما دیدم‌ مادرم زهرا نشسته ،جدم رسول الله ،امیرالمؤمنین…گفتم من دَمِ در بایستم به گریه کنای جدم احترام کنم…* بیمارِ روبه قبله شدیم از فراق تو دیگر زاشک و گریه گذشتَ ست کار ما یا صاحب البُکاء سبویی عطا به ما خشکانده است گناه، دو ابر بهار ما *اینقدر چشمام بی حیا شدن دیگه اشک برا روضه ندارم، آقا کجا دارم میرم؟ یه روز تا اسم ابی عبدالله را جلوم میگفتن زار میزدم…* دامن چشم من از گریه به دریا افتاد چشم زخمی شده از کارِ تماشا افتاد *شب غریبه مدینه است، بی بی زهرا به اون شيخ در عالم رؤيا فرمود: شیخ! چرا روضه ی حسنِ من رو نمیخونی؟ مگه حسن پسر من نیست؟ حسنم غریبه، گریه کن نداره…یه روضه ی حسن برام بخون، چشمی که برا حسنم گریه کنه روز قیامت گریان نمیشه…* پاره های جگرم می چکد از کنج لبم عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد بازهم خاطره هایم همگی زنده شدن راه من باز بر آن کوچه ی غم ها افتاد یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم به سرم سایه ی غربت بابا افتاد کوچه بن بست شد و در دلِ آن وانفسا چشم نامرد به ناموسِ علی تا افتاد *جگرم وقتی پاره شد که دست مادر تو دستم بود، يه نامردي جلو راهمون رو گرفت….* آنچنان زد که ره خانه ی خود گم کردیم آنچنان زد که به رخساره ی گل جا افتاد *امام صادق فرمود: اگه برگ گلی رو صورت مادرم می نشست ردش میموند….* مادرم میخورد به دیوار و گهی روی زمین چشم زخمی شده اش از کار تماشا افتاد *دیدم دست رو زمین میکشه، گفتم: مادر! بلند شو اینجا بمونیم اين نامرد میکُشه مارو….فرمود: حسنم !دیگه چشمام جایی را نمیبینه…يازهرا….* من از آن دست و کشیدن به زمین فهمیدم گوشواری که شکست، دست در آنجا افتاد *امام مجتبی میفرماید: نشست رو زمین مادرم ،زمین گیرشد، نتونست بلند شه…فرمود: چشام دیگه نمیبینه مادر… مادر! مگه این بی حیا چطور زد؟بی هوا زد، بد زد…دستش خیلی سنگین بود . یاد اون روضه ای افتادم كه امام سجاد می فرماید: من و عمه ام را به یه طناب بسته بودن، بچه ها بین طناب بودن.ما را از درهای مختلف وارد میکردند…دَمِ در یه عده با چوب ایستاده بودن مارو میزدن… یه مرتبه دیم عمه ام رو زمین نشست، گفتم: عمه! پاشو مگه نمیبینی دارن بچه ها را میکُشن….فرمود: عزیزِ برادر! چنان چوب به سرم زدن دیگه چشمام جایی را نمیبینه …حسین…خود امام حسنم میگه: “لا یوم کیومک یا ابا عبدالله” امام حسین گریه می کرد، سر امام حسن تو بغلش بود، گفت: داداش! غارت زده به اونی نمیگن که مالش رو ببرن، غارت زده منم که داداشی مثل تو را دارم از دست می دم….امام حسن فرمود: داداش! گریه نکن، با گریه ی تو اهل آسمان گریه میکنن… داداش! من دارم جون میدم سرم تويِ دامن توئه…زن و بچه ام در امنیتن، زینب کنارِ من نشسته.عباس کنارمه… آري يه زمانی اومد، ابي عبدالله صورت رو خاکِ کربلا گذاشت، تو اين حال میگن: سینه ی محتضر را سبک كنيد…اما يه وقت ببینه سینه سنگین شد ” والشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه…”* مادرش گوشه ی گودال تماشا می کرد غرق خون شد به خدا کامِ اباعبدالله
🏴💫🌾🏴💫🌾🏴💫🌾 محمدرضا طاهری و توسل به کریم اهل بیت علیهم السلام نزن که مادرم جوانِ نزن که بی گناهِ خالی نکن دقّ و دلیتُ نزن که غرق اشک و آهِ رفت آبروم ببین چشای ترمُ بگو چطور بلند کنم من سرمُ بسه دیگه کشتی آخه مادرمُ «وای مادرم .. وای مادرم ..» به کی بگم که چی کشیدم از همه ناسزا شنیدم به کی بگم که توی مسجد زیر عبا زره پوشیدم میخوام که جام زهرمُ سر بکشم از سرزمین مادری پر بکشم آخه چقدر از داغ مادری بکشم «ای وایِ من .. ای وایِ من ..» از من به جز کرم ندیدن ولی همه ازم بریدن این نانجیبا جانمازُ از زیر پایِ من کشیدن موندم تو این شهر بی کس و بی هم نشین به کی بگم که کار دنیا رُ ببین به من میگن سلام مضلَّ المومنین *نه فقط دشمنا .. دوستان .. حتی حجربن عدی که بعدها در راه امیرالمومنین شهید شد .. حضرت کشیدش کنار تو دیگه چرا این حرفُ میزنی؟! * یه عمر غریب بودم تو این شهر خیلی به من سخت گذشته خونِ دلایی رو که خوردم حالا دیگه میون طشتِ رو منبرا سَبّ بابامُ میشنیدم *یه عمر پای منبرا می نشست ، خطبایِ نانجیب اول منبرشون لعن می کردند مولا امیرالمومنین علیه السلام رو .. میگن یه بار امام حسن نرفت مسجد ابی عبدالله علیه السلام رفت تا این نانجیب شروع کرد سب کردن ، ابی عبدالله خطیب نانجیب رو کشید از منبر پایین .. گفت نانجیب میکشمت! بابای من رو داری سب می کنی؟! خبر رسید به امام حسن .. گفتن بیا.. نیای ، داداشت جون اینو می گیره… امام حسن داره میاد دوان دوان .. تا اومد میدونست چطور باید ابی عبدالله رو آروم کنه .. تا رسید گفت داداش! تو رو به حق مادرم رهاش کن .. فرمود چشم .. ولی نبودی ببینی که چیگفت .. گفت یه روز آمدی عزیز دلم.. من یه عمر پا منبرا نشستم .. این امام حسن هم فقط یه جا از کوره در رفت.. بلند شد فرمود نانجیب بشین اونم جایی بود که مغیره بالامنبر بود.. تا اومد سب کنه.. فرمود نانجیب بشین من هنوز یادم نرفته تو کوچه چطور با غلاف شمشیر ..* رو منبرا سَبّ بابامُ میشنیدم قاتل مادرُ تو کوچه می دیدم از این کوچه رد میشدم،می لرزیدم یادم نرفته…. *فرمود عبدالزهرا ! روضۀ منِ حسن اینه .. همۀ اینا که خوندی خدا ازت قبول کنه ، اما روضه منُ این طور بخون :دستم تو دست مادرم بود داشتیم از مسجد برمیگشتیم خوشحال بودم .. گفتم الان میرم به بابا میگم مادر چه غوغایی کرد تو مسجد.. اما اون نانجیب جلو اومد‌‌ .‌. اجازه نداد حرف مادرم تموم شه .. چنان سیلی تو صورت مادر.. مادر یه طرفِ کوچه افتاد.. اما امام حسن منتظرِ تو روضه ش اینطور اشاره کنند: همه دور بسترش جمعن .. سرش رو پای خواهرش ، عباس یه گوشه از حجره سر رو دیوار گذاشته داره اشک می ریزه .. داداشاش یه جور دارن گریه می کنن .. خواهرا یه طور ..همه رو داره نگاه می کنه امام حسن.. اما تا نگاهش افتاد به ابی عبدالله دید حسین داره گریه میکنه ؛ فرمود داداش تو دیگه گریه نکن.. چرا گریه نکنم؟! اماممُ دارم از دست میدم.. (هیچ کی مثل ابی عبدلله،امام مجتبی رو نشناخت.. فرمود یک بار جلوتر از برادرش حرف نزد.. این ادبُ ابالفضل داره یاد می گیره..) چرا گریه نکنم؟! یه وقت نگاه کرد دید امام مجتبی داره گریه می کنه.. فرمود لایوم کیومک یا اباعبدالله .. هزار تا حرف داره.. هزار تا اشاره داره.. یکیش اینه: یعنی داداش این لحظۀ آخر سر من رو زانوی زینبِ .. همه دور من جمع شدید گریه می کنید….اما یه لحظه ای برای تو میرسه حسین همه دارن هلهله میکنن .. نه اینکه سرت رو دامن کسی نیست .. یه وقت زینب داره نگاه می کنه… میبینه نانجیب داره وارد گودال میشه .. “والشمر جالس علی صدرک..‌”* دستِ گداییتُ بیار بالا بلند بگو یا حسین .. .
و توسل جانسوز به کریم اهل بیت امام# حسن مجتبی علیه السلام 🏴🌿✨🏴🌿✨🏴🌿✨ امیر کرمانشاهی تاکنون لاجرعه از غم خورده ای تاکنون سیلی محکم خورده ای گوشواره دانه دانه برده ای مادرت را سمت خانه برده ای درسته که کارم تمومه یه بغضی میونِ گلومه یه کوچه هنوز رو به رومه .. خواهر نبودی ببینی به روزم چی آورد خواهر نبودی ببینی تو کوچه حسن مرد خواهر نبودی ببینی که مادر زمین خورد منُ از همه دنیا سیر کرد منُ زندگی وقتی پیر کرد که مادر تویِ کوچه گیر کرد ، وای .. *یه قدم جلو می اومد .. امام حسن و مادر یه قدم عقب می رفتن .. آخ تا رسیدن به دیوار .. * به یک ضربت دو سیلی خورد زهرا یکی را از عدو یک را زِ دیوار *الهی اَحدی زیرِ این گنبد کبود نبینه یه روز مادرش بیاد تو خونه گوشۀ چادرش خاکی باشه .. الهی هیچ کس نبینه یه روزی یکی به مادرت چپ نگاه کنه ..* خواهر نبودی ببینی تا از راه اومد زد خواهر نبودی ببینی که نامرد چه بد زد خواهر نبودی ببینی چه جور با لگد زد .
و توسل به کریم اهل بیت امام حسن# مجتبی علیه السلام میثم مطیعی 🏴🍁🏴🌱🍁🏴🌱🍁 مثل خورشید بود می‌تابید کرمش می گرفت عالم را بخشش‌اش بی کران‌تر از دریا غرق می کرد هرچه حاتم را *امشب مادرش ایستاده .. امشب هر چی حسن حسن بگیم مادرش میگه جانم حسن ..حسن جان .. * سبط اکبر ، امید پیغمبر نور چشمان حضرت حیدر تکیه گاه غریبیِ مادر مجتبی بود نسل آدم را یاد آن روزها که می‌افتاد یاد کوچه .. مغیره .. تنهایی چشم‌هایش به رنگ خون می شد جوششی می گرفت زمزم را .. *من با مادرم تنها بودم‌ .. دستِ مادرم رو گرفته بودم .. غریب اونیِ که همدم اشک و آهِ دیده که مادرش تو کوچه بی پناهِ ..‌ حسن جان .. حسن جان ..* بعدِ مادر کنار بابا بود همه جا غمگسار بابا بود بارِ دیگر شکست وقتی دید تیغ مسمومِ إبن ملجم را *امیرالمومنینُ آوردن صحن مسجد کوفه .. سر رو بر دامن پسر گذاشته ، امیرالمومنین از حال رفته .. قطرات اشک حسن بن علی بر روی صورت بابا نشست یه وقت علی چشما رو باز کرد .. پسرم چرا گریه میکنی؟! عرضه داشت پدر کمرم رو شکستی ..* بعدِ مادر کنار بابا بود همه جا غمگسار بابا بود بارِ دیگر شکست وقتی دید تیغ مسمومِ إبن ملجم را بعد بابا غریب شد مولا دشمنش زخم‌ها به قلبش زد دوستداران بی بصیرت هم هی نمک می زدند زخمش را مرد وقتی دلش پُر از غم شد می‌رود خانه پیشِ همسر تا با کمی همدلی و همدردی ببرد خاطراتِ آن غم را آه! مظلوم باشد آن مردی که پس از غصه هایِ پی در پی می رود خانه تازه می بیند غصّه های تمام عالم را کاش زینب بیاوری طشتی جگرم خون شده است می سوزد *جناده میگه وارد شدم دیدم طشت مقابلشه .. لخته هایِ خون داخل طشت می ریزه .. رفتم جلو گفتم آقا منو موعظه کن .. فرمود: *یا جُنادَه! اِستَعِدَّ لِسَفَرِک..* ای جناده برا سفر آخرت آماده شو.. *وَ حَصِّل زادکَ قَبلَ حلولِ اَجَلِک.‌.* قبل از اینکه مرگ فرا برسه توشه فراهم کن .. *یا جناده هوَاعلَم اَنَّ تطلُبُ الدُّنیا یَطلُبُک..* تو در پی دنیایی مرگ در قفای توست .. ای جناده “*وَاعْلَمْ اَنَّ فی حَلالِها حِسابٌ وَ فی حَرامِها عِقابٌ وَ فیِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ..* میگه یه وقت روی مبارکش به کبودی گرایش پیدا کرد .. اینجا برادرش وارد شد ..* کاش زینب بیاوری طشتی جگرم خون شده است می سوزد از نگاهت به طشت می خوانم روضه های سرِ محرّم را .. من غریبم ولی برادر جان هیچ روزی شبیه روز تو نیست شاعر : امیررضا یوسفی مقدم *اومد بین دیدگانِ برادر رو بوسه زد ، شروع کرد های های گریه کردن .. حسینم چرا گریه می کنی؟! عرضه داشت *اَبکی لِما یُصنَعُ بِک..* فرمود از این منظره ای که میبینم گریه می کنم.. فرمود گریه نکن چیزی نشده.. *الذی یؤتی الی سَمٌّ یَدُسُّ الی فَاقتَلُ به..* فقط به من سم دادند چیزی نشده.. *و لکن لا یوم کیومک یا اباعبدالله..* روزی مثل روز تو نیست ..حسینم گریه نکن .. حسینم! سی هزار نفر دورت رو می گیرن ، همه شون ادعا می کنند ما امت پیغمبریم.. حسینم! حرمتت رو میشکنن .. بار و بُنه ت رو به غارت می برن .. بعد فرمودند همه برات گریه می کنند حتی *وُحوشِ فی الفَلوات… والحیتان فی البحار..* گرگایِ بیابونم برات گریه می کنند.. (من یه دونه شو بگم…) زینب از خیمه ها بیرون آمد دید عمرسعد ایستاده نگاه میکنه.. *والدُّموع یَسیلُ علی خَدّیه..* اشک چشمش روانه شده .. نامرد دارن برادر منو میکشن داری گریه میکنی ..؟! یه عده گرگ هم داشتن قتلگاه قطعه قطعه ش می کردن .. حسین .
#۸شوال (سالروز تخریب بقیع) امام حسن مجتبی علیه السلام 🍂🍂 ماجرای تخریب بقیع 🏴🏴🍂🏴🏴🍂🏴🏴 امام جماعت مسجد شیعه های مدینه،شیخ امری(ره)،ایشون،به نقل از مرحوم پدرشون،فرمودند:موقعی كه این،قبور رو می خواستن تخریب كنند،مفتی اون زمان دستور داد،حكومتم اجرا كرد كه باید این قبور به دست شیعه ها خراب بشه،گفت:شیعه ها رو آوردند،ایشون كسانی كه رفتند، مدینه،شیخ امری رو می شناسند ،یه مسجد شیعه تو مدینه هست،كه حالا،یه جای دور به این شیعه های مظلوم دادند،این شیخ امری بزرگوار اونجا نماز می خونده،خودش گاهی پسرش،ایشون می فرمودند كه شیعه ها رو آوردند،كه باید قبرهارو شما خراب كنید،خوب دیدید حتماً بارگاهی بوده،الان عكس اون بارگاه هم چاپ شده،تقریباً شصت یا هفتاد سال پیش،گفت:شیعه ها گفتند كه اگر،تك تك مارو گردن بزنید ما همچین كاری رو نمی كنیم،مامورین گفتند ایرادی نداره،از اولین نفر شروع می كنیم،جلاد رو آوردند،اولین نفر رو اومد گردن بزنه،جلاد حالش بد شد افتاد،اینها فهمیدند یه سرّی هست،نباید الان به این مسئله زیاد پافشاری كنند، البته از حرفشون پایین نیومدند،ایشون می فرمود: بزرگ شیعه ها اون موقع خواب آقامون امام مجتبی علیه السلام رو دیدند:آقا در عالم رویا فرمودند:فلانی،شما این كار رو قبول كنید،خودتون با دست خودتون خراب كنید،ایشون میگه:عرض كردم آقا جان قربونت برم،اگه همه ی مارو تو این راه،قطعه قطعه بكنند،ما همچین جسارتی نمیكنیم،آقا فرمودند:صحبت همین جاست،اگه بدست غیر از شماها،این كار انجام بشه،اینها به قبر ماهم جسارت میكنند،لذا میگفتند:شیعه ها جمع شدند،با اشك چشمشون این قبرهارو یكی یكی ،آجرهارو برمیداشتند،خراب میكردند،باشه ان شاءالله دوباره با اشكهای چشممون این قبرها ساختنه بشه،خدایا به حق حضرت زهراسلام الله علیها این قدم هارو مدینه و كربلا با هم برسان. .
به امام مجتبی علیه السلام هشتم شوال سالروز تخریب بقیع حسن شالبافان 🍁🌿🍂🏴🍁🌿🍂🏴 اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة اَلسَّلامُ عَلَیک یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه .. صحبت از خانِ کریم استُ تهی دستیِ ما دستها گرم قنوتند، زِ حاجت لبریز گوشِ این طائفه آوای گدا نشنیده است قبلِ گفتن شده کاسه زِ اجابت لبریز دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید *اونایی که مدینه رفتن حرف منو متوجه میشن .. دو نوبت بیشتر بقیعُ باز نمیکنن .. یکی هنوز هوا تاریکِ، بعدِ نمازِ صبح درایِ بقیع باز میشه باید بیای پشتِ ابن میله ها بایستی آروم آروم گریه کنی .. نه ضریحی .. نه رواقی .. نه گنبدی ..* دستهایم دم صبحی به ضَریحش نرسید مثلِ شمعی به تمنایِ حرم آب شدم بیشتر حرفِ حسن بود میانِ سخنم اربعین نزدِ حسینش که شرفیاب شدم *چه شلوغِ بابُ الحسین ولی حسن یه زائرم نداره .. چه ضریحی داره حسین ولی حسن یه سنگِ قبر نداره ..* خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد نام او را به رویِ سنگ یَمن بنویسند بی کفن بود حسین، ورنه وصیت می کرد تا به رویِ کفنش نام حسن بنویسند جگر سنگ شود آب اگر گریه کند شرح وقتی بدهد او جگرِ سوخته را روضه اش کوچه ی تنگی ست نمیداند که میخ را گریه کند یا که در سوخته را !! بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم قصه رد شدن آینه و کینه ی سنگ با کنایه بنویسید که آیینه شکست دستِ سنگینُ فدکنامه و یک کوچه تنگ گرچه لایُوم کَیومَک به رویِ لب دارد گرچه او در غم غارت شدن خلخال است تن غارت زده شاه شهادت بدهد روز هجر حسنش سخت تر از گودال است «شاعر : محسن حنیفی»   ایام تخریبِ بقیعِ بریم مدینه .. وقتی نامردا ریختن تو بقیع ، بعضی از بزرگان و شیعیانِ مدینه میگن به ما دستور دادن باید خودتون این قبرا رو خراب کنید .. میگن ما اول قبول نمیکردیم، زیرِ بار نمیرفتیم! ما بیاییم قبرِ آقامونُ خراب کنیم!! شیخ العَمری از بزرگانِ علمایِ مدینه ست میگه بعد از اصرارِ این نانجیبا در عالم رویا امام حسنُ دیدن .. آقا بهشون امر کردن ، شیخ عَمری خودتون برید قبرها رو خراب کنید .. بچه سیدا ببخشید منو .. _آقا چرا؟!! فرموده باشند لااقل اگه شما خراب کنید گریه میکنید .. اگه اینا قبرهارو خراب کنند ناسزا میگن .. این بقیع چه صحنه هایی به خودش دیده .. اینجا اومدن قبرهارو خراب کردن من یه صحنه ی دیگه ام بگم صدا ناله ت بلند شه .. یه روزی ام خبر آوردن برا مولا آقا چه نشستی، این نامردا با بیل و کلنگ رفتن تو بقیع آقا میخوان بدنِ زهرا رو نبش کنند … یه وقت دیدن قهرمانِ خیبر بلند شد ذوالفقارُ برداشت، دستمالِ زردُ به پیشانی بست با غضب وارد بقیع شد .. اول از همه اون نانجیبُ بلند کرد به زمین زد نشست رو سینه ش .. فرمود اگه نیشِ کلنگی امروز به زمین بخوره خونِ همه تونُ میریزم .. اون یکی نامرد صداش زد گفت فلانی بیا بریم ، همه رفتن .. ابنجا مولا شنید میخوان به بدنِ فاطمه جسارت بشه طاقت نیاورد .. امان از اون ساعتی زینب نگاه کرد دید ده نفر اسب هاشونُ نعلِ تازه زدن .. انقدر بر بدنِ حسین .. اینجا گذشت اما یه جا دیگه ام زینب دید یه عده نیزه دار دارن میرن پشتِ خیمه .. گفتن دارید دنبالِ چی میگردید؟! .. گفتن یه سر از بنی هاشم کمه .. گفتن حسین رفت پشتِ خیمه ها .. انقد این نیزه ها رو به زمین زدن .. یه وقت دیدن یه قنداقه … ای حسین .. شفای همه مریضا بعضی ها نقل کردن دو تا سر به نیزه بسته شده بود .. یکی سرِ این شش ماهه .. گریه کنا، دیدن یه سرِ دیگه ام هر کاری میکنن رو نیزه قرار نمیگیره .. میدونی سرِ کی بود؟! سرِ علمدارِ کربلا بود .. آخه نامرد چنان با عمودِ آهن زده بود ..صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ..
شهادت حضرت محمد صل الله علیه وآله وسلم از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده طاهری 🏴🏴💫🏴🏴💫🏴🏴   از بس که در فراق تو دل نوحه گر شده روزم به شام غربت و غم تیره تر شده آزرده گشت خاطرت از کرده های من آقا ببخش نوکرتان دردسر شده تنها خودت برای ظهورت دعا کنی وقتی دعایِ من ز گنه بی اثر شده از شام هجرِ یار بسی توشه می برد آن کس که اهلِ ذکر و دعایِ سحر شده بودم مریض و روضۀ تو شد دوای من حالم به لطفتان چقدر خوب تر شده رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی حالا بیا که آخرِ ماهِ صفر شده بعد از دو ماه گریه به غم های کربلا حالا زمانِ ندبه به داغی دگر شده یثرب برایِ فاطمه نقشه کشیده است یثرب چقدر بعدِ نبی خیره سر شده باید که بعد از این به غم مادرت گریست فصلِ شروع ماتم خیرالبشر شده از شعله های پشتِ در خانۀ علی است گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند لطمه دگر به چهرۀ دختر نمی زدند *رسولِ خدا تو بستر افتاده انگار همۀ این روزا رو داره میبینه *كأني بها وقد دخل الذل بيتها، وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت إرثها، وكسر جنبها، وأسقطت جنينها ..* فاطمه جان انگار دارم میبینم خاری دیگه وارد این خونه میشه به جایِ اون عزتی که شما داشتید .. انگار دارم میبنم حرمتتُ دارن میشکنن .. حقتو ازت میگیرن ...* جانِ عالم فدایِ پیغمبر بی نگاهش نبود طی طریق شان او را نگفته‌ایم درست وصفِ او را نخوانده‌ایم دقیق عالمی بی تلالو نورش به ضلالت همیشه محکوم است به فدایش که بین اُمت خویش هم غریب است و هم که مظلوم است عقل ما عاجز است از درکش *مگه کسی میتونه پیامبرِ خدا رو توصیف کنه وقتی امیرالمومنین در وصفِ رسول خدا می فرماید أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ ..* عقل ما عاجز است از درکش علت خلق کائنات است او بی وجودش همیشه گمراهیم چون که تنها ره نجات است او کیست جز حضرت محمد (ص) که در دل عرش قرة العین است بین ذات خدا و حضرت او فاصله کم ز قاب قوسین است عمر چل سالۀ رسالت او آیه در آیه مهربانی بود گرچه بر خاک بود شصت و سه سال اهل اینجا نه ، آسمانی بود اوست آنکه در شب معراج با خداوند همکلام شده است بعد از ابلاغ روز عید غدیر کار او با جهان تمام شده است لحظۀ رفتن از علی می‌گفت دین اسلام روح تازه گرفت وقت وارد شدن به خانۀ او ملک الموت هم اجازه گرفت *فاطمه دید صدایِ دربِ خانه میاد ، درُ باز کرد به هیبتِ یه جوانِ عربی اجازه میدید وارد منزل بشم ، حضرتِ زهرا فرمودند خیر ، بابام حالِ خوبی ندارند کسی رو به ملاقات نمی پذیره .. وقتی اومد پیغمبر سوال کرد فاطمه جان کی بود در میزد؟.. وقتی عرضه داشت؛ پیغمبر فرمود این برادرم عزرائیلِ .. از کسی اذن نمیگیره اما به حرمت این خونه از تو اذن گرفته .. ملک الموت میخواد واردِ این خونه بشه اذن میگیره .. (قربونِ این دلایِ آماده ..) پیغمبرم هر موقع میخواست وارد بشه جلو در می ایستاد دستِ ادب به سینه میزاشت می فرمود السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ .. از فاطمه اجازه میگرفت وارد میشد .. آخ بمیرم چند روزِ دیگه نه تنها اجازه نگرفتن .. یه عده جمع شدن هیزم آوردن .. رحمتِ خدا به این ناله ها .. نه اینکه اجازه نگرفتن، در این خانه را با لگد  باز کردن ..* خانه‌ای در مدینه که یک عمر ملجا بی پناهی‌ همه بود داشت می‌رفت مصطفی اما دل پریشان برای فاطمه بود فاطمه، فاطمه همان که رسول داشت بر دست او نوازش‌ها *نوشته اند خم میشد رسولِ خدا دستِ فاطمه ش رو بوسه میزد .. نه این که دستُ بالا بیاره خم میشد رسول خدا..* حضرت مصطفی چه‌ها می‌دید در پس آن همه سفارش‌ها فاطمه ، آنکه نزد پیغمبر هر زمان محترم‌تر از همه بود چشم این شهر شاهد یک عمر احترام نبی به فاطمه بود چشم خود را که بست پیغمبر فاجعه زود اتفاق افتاد در دل امت رسول خدا بذر نامردی و نفاق افتاد مست قدرت شدند بعضی ها باطل آمد برای حق پوشی در فضای مدینه پاشیدند گرد مسمومی از فراموشی یادشان رفت -کمتر از یک روز- آن همه گفتۀ پیمبر را زودتر از تصور تاریخ یادشان رفت حق حیدر را اهل یثرب ، مهاجر و انصار همگی خویش را نشان دادند دست یاری علی به پیش آورد در جوابش سری تکان دادند فتنه پیچیده تر شد و آنگاه نوبت غصب حق فاطمه شد آمد از خانه او پی حقش تا به مسجد رسید ، همهمه شد خطبه ای خواند و حق خود را خواست با روایات و تکیه بر آیات شیر زن، مثل همسر شیرش زیر بار ستم رود؟ هیهات! آنچنان خطبه خواند آنجا که دست تزویر عاقبت رو شد سینۀ مسجد النبی آنروز صحنۀ کارزار بانو شد مِلک زهراست آسمان و زمین او به یک باغ احتیاج نداشت داشت با انحراف می جنگید درد تحریف دین علاج نداشت آمد آن روز که شقاوت را به تماشای مردم آوردند آمد آن روز که چهل نامرد تیغ و شمشیر و هیزم آوردند خانۀ وحی را نگاه کنید کار او به کجا کشیده شده این طرف فاطمه به پشت در و آن طرف هیزمی که چیده شده آمدند و به درب کوبیدند
خانه ای که پراست ازحوری لگدجمعیت به درمیخورد تا بگیرند بیعت زوری در هیاهوی این همه ضربه کفر، آیینه را شکستش داد میخ میخواست ضربه ای بزند لگدی یک بهانه دستش داد آنقدر که فشار بر در بود به حرارت رسیده بود تنش همه گفتند محسنش می سوخت من نوشتم که بیشتر حسنش آنکه از چادرش ملک می ریخت نور قدیسه بود در ذاتش به کدامین گناه نا کرده گیسوانش گرفته بود آتش دست حق را به ریسمان بستند دارد از خانه میرود مولا فاطمه خواست تا که نگذارد تازیانه گرفت دستش را من میرمُ ای فاطمه جان پشتِ خونه ت هیزم میارن پا رویِ حقِ مرتضی و پا رویِ چادرت میزارن بهشتُ با بال و پرت میسوزونن به پیشِ چشم همسرت میسوزونن ای وای تو رو با پسرت میسوزونن ، فاطمه جان .. «ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..» میمونه این فاجعۀ تلخ برا همیشه تویِ تاریخ دردِ تو رو باید بپرسم از پنچه هایِ سرخ یک میخ قامت کمون دنبالِ مرتضی میری نفس نفس زنون تو کوچه ها میری زهرایِ من به زیرِ دستُ و پامیری «ای وایِ من ، ای وایِ من ، ای وایِ من ..» *دورِ بستر همه دارن گریه میکنن پیغمبر تو بستر افتاده ، امیرالمومنین ، حضرت صدیقه ، اسماء همه دارن گریه میکنن .. یه وقت دیدن در باز شد حسنین اومدن خودشونُ رو بدنِ پیغمبر انداختن .. رسولِ خدا تو حالتِ احتضارِ .. روایت داره سینۀ محتضر باید سبک باشه تا امیرالمومنین اومد بچه ها رو برداره یه وقت پیغمبر اشاره کرد بزارید باشن .. اونا رو سینۀ من باشند من راحت جون میدم .. اما دیدن همینطور که عرقِ سرد کرده پیغمبر هی نگاه به ابی عبدالله میکنه .. زیرِ گلوشُ میبوسه .. هی میگه «مالي و ليزيد؟ لا بارك الله فيه، اللهم العن يزيد» ما رو به یزید چه کار .. لعنت کرد پیغمبر قاتلین ابی عبدالله رو ..* روضه ها رو دارم میبینم دلم از این قصه ها خونه این دم آخری بزار تا، حسین رویِ سینه م بمونه یه روز میاد که با پا رو سینه ش میرن پیرهنشُ از پیکرش در میارن کاش که برن براش یکم آب بیارن «ای وایِ حسین ، ای وایِ حسین ..» حسینمُ آبش ندادن حسینمُ خاکش نکردن هنوز دارن این نانجیبا میونِ گودالُ میگردن سرش رو میبرن به رویِ نیزه ها تنش میمونه زیرِ سم مرکبا واویلا من دفنه أهل القرى *وقتی امیرالمومنین بدنِ رسول خدا رو داره غسل میده ، مولا میگه خواستم پیراهن از تن بیرون کنم ، ندا اومد علی جان ، پیراهن از تنش بیرون نیار .. از زیرِ پیراهن بدنُ غسل بده .. وقتی بدنُ به صورت میخاست بخواباند پشتِ حضرتُ غسل بده باز خطاب اومد رسولِ خدا رو به صورت رویِ زمین نگذار .. بدنُ رویِ شانه قرار داد بدنُ غسل داد .. باید بگیم یا امیرالمومنین حق هم همینه .. اما الهی بمیرم برا اون آقایی که امام زمان میگه «السلام على الخد التريب ، السلام على البدن السليب ..» قربونِ اون بدنی که پیراهن از تنش بیرون کردن .. ای حسین