#امام_هادی_شهادت
#امام_هادی_مدح
اي توتياي حور و مَلَك خاك پاي تو
اي بهتر از بهشت برين سامراي تو
تنها نه سامرا، نه زمين و اهالي اش
هفت آسمان نشسته به زير لواي تو
خورشيد ذرّه وار دم صبح مي رسد
در پيشگاه حضرت گنبد طلاي تو
هر چند از بهشت فراوان شنیده ایم
مارا بساست گوشهی صحنوسراي تو
"از هرچه هست و نيست دگر بي نياز شد"
دست كسي كه مرتبه اي شد گداي تو
تكبير گفته است هزاران هزار بار
آن كه شنيده"جامعه"را با صداي تو
تفتیش منزل تو و تبعیدِ آنچنان
یک پرده بود از آن همه درد و بلای تو
ای خانهی تو عرش خداوند ذوالجلال
کِی کاروانسرای گداهاست جای تو؟
فریاد وامصیبت ما تا به شام رفت
یعنی کشیده شد به کجا ماجرای تو؟
توهین دلقکی به تو درمجلس شراب
مارا نشانده تا به ابد در عزای تو
از بس که باحسین دلت ارتباط داشت
شد حُجره ی تو آخر سر کربلای تو
با اينكه در ديار غريبي شدي شهيد
كاري نداشت دست كسي با ردای تو
ديگر هزار و نهصد و پنجاه تا نبود
زخم دهان گُشاده روي عضوهاي تو
ديگر كنار پيكر بي جان حضرتت
سيلي نخورد دختر دردآشناي تو
#محمد_قاسمی
#امام_هادی_شهادت
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
قد قامتش با روز شب را کرد محشور
سجاده با هر سجده اش نور علی نور
چشم سیاهش روشنای راه ایمان
هر ناوک مژگان او یک خط قرآن
تسبیح می چرخاند و می چرخید عالم
ارض و سما را رزق می بخشید توام
از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد
اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد
ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند
تسبیح فیض خلق را از هم گسستند
از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند
مانند سیلی خانه را ویرانه کردند
نه احترام حرمتش را داشت دشمن
عمامه اش را از سرش برداشت دشمن
پای برهنه سربرهنه در دل شب
بردند او را و فلک در تاب و در تب
خالیست جای فاطمه انگار اینجا
تا که بگیرد باز دامان علی را
می ریخت اشک شرم عالم روی جاده
دشمن سواره بود اما او پیاده
در کوچه های بی کسی او را کشیدند
با هر قدم آه از نهاد او شنیدند
از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است
سر منزل این کوچه ها بزم شراب است
بزم شراب اما خبر از خیزران نیست
ناموس او در مجلس نامحرمان نیست
از سامرا برخاست آه شام آن شب
یک سوی صد نا محرم و یک سوی زینب
یک سو ، سری بر تشت زر ، یک سو رقیه
یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه
یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب
یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب
از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد
از تشت آخر سر به روی خاک افتاد
#موسی_علیمرادی
#امام_هادی_شهادت
خبر گریه ی گرفتاران..
میرسد شب به شب به دلداران
این قبیله به فکر ما هستند
پیرشان کرده غصه یاران
نخ تسبیحشان که میچرخد
سرِ پا میشوند بیماران
سر به دیوار اهل بیت زدیم
خوش به احوال سر به دیواران
ما گنهکارهای آلوده
پشتمان گرم شد به غفاران
دل ما تنگ سامرا شده است
ما و آقا و نم نم باران!
ما طلبکار این کریم شدیم
بس که رو داده بر بدهکاران
یوسف سامرا نگاهی کن
ناز بفروش بر خریداران
شیرها پوزه میکشند به پات
تشنه ی کشتن تو خونخواران
اهل عالم غم و محن بس ماست
این که بی کس شده همه کس ماست
گرچه از زهر حال مضطر داشت
به دلش داغهای بدتر داشت
حجره از ناله ی انا العطشان
حال و روزی شبیه محشر داشت
علی بن جواد این آخر
ذره ای خاک کربلا برداشت
آب شرمنده ی لبانش شد
اثر تشنگی به حنجر داشت
انقدر بین حجره می غلطید
جای خونمردگی به پیکر داشت
بعد ازآن مجلس شراب فقط
از غم عمه دیده ی تر داشت
این لباسش اگر چه خاکی شد!
باز آقا لباس دیگر داشت!
گرچه سردرد اذیتش میکرد
هرچه هم بود لااقل سر داشت
دور و بر خنجری به دستی نیست
قاتلش را کجا برابر داشت؟!
دخترش گرچه داغدارش بود
پشت صد پرده بود معجر داشت
روضه من فقط همین جمله ست
پسرش را کنارش آخر داشت
کربلا داغ بر دلم خورده
وای از آن تشنه ی پسر مرده!
#سیدپوریا_هاشمی
#امام_هادی_شهادت
شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خستهام و بی کسم و بی یارم
بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم
به هدایت نرسد هرکه زما رو گرداند
هادی ام حیف کشیدند به ابر تارم
پسر شیرم وبین قفس شیرم بُرد
آه نشناخت مرا والیِ بد کردارم
عرش و فرش است گدایم به که گویم ظالم
به گداخانه مرا برد که سازد خوارم
بد نکردم به کسی زهر بکامم دادند
اشک پاییز درآمد بر این رخسارم
دشمن از کینه و از ترس شبیخونم زد
به حرمخانه و سجادهءاستغفارم
هر زمان برد مرا، نالهی من مادر بود
چکنم سیّدم و یاد در و دیوارم
به خدا مادر ما زیر لگد گیر افتاد
روضهءمحسن و در کرده مرا بیمارم
تا که تحقیر شوم بزم شرابم بردند
چکنم یار ندارم چه کنم ناچارم
وسط بزم شراب از غم زینب مُردم
داد یاد لب و آن چوب مرا آزارم
بین آن معرکه با چشم به عباسش گفت
تا کجاها که رسیدهاست پساز تو کارم
اشهد لحظهی موتم شده ای وای حسین
یاد آن طشت طلا جان به خدا بسپارم
#مجتبی_صمدی_شهاب
#امام_هادی_شهادت
شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خستهام و بی کسم و بی یارم
بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم
به هدایت نرسد هرکه زما رو گرداند
هادی ام حیف کشیدند به ابر تارم
پسر شیرم وبین قفس شیرم بُرد
آه نشناخت مرا والیِ بد کردارم
عرش و فرش است گدایم به که گویم ظالم
به گداخانه مرا برد که سازد خوارم
بد نکردم به کسی زهر بکامم دادند
اشک پاییز درآمد بر این رخسارم
دشمن از کینه و از ترس شبیخونم زد
به حرمخانه و سجادهءاستغفارم
هر زمان برد مرا، نالهی من مادر بود
چکنم سیّدم و یاد در و دیوارم
به خدا مادر ما زیر لگد گیر افتاد
روضهءمحسن و در کرده مرا بیمارم
تا که تحقیر شوم بزم شرابم بردند
چکنم یار ندارم چه کنم ناچارم
وسط بزم شراب از غم زینب مُردم
داد یاد لب و آن چوب مرا آزارم
بین آن معرکه با چشم به عباسش گفت
تا کجاها که رسیدهاست پساز تو کارم
اشهد لحظهی موتم شده ای وای حسین
یاد آن طشت طلا جان به خدا بسپارم
#مجتبی_صمدی_شهاب