#امام_حسن_علیه_السلام
کریم آنچه بیارد به دست، می بخشد
هرآنچه بود و هر آنچه که هست می بخشد
ز پا فتادی اگر یا حسن بگو بنگر
چگونه رتبه شاهی به پست می بخشد
به تشنگان برادر حسن دهد روزی
شراب ناب حسینی به مست می بخشد
قیامت است ظهورش , به عشق روی حسین
هر آنکسی که حسینی شد است می بخشد
گمان مبر که حسن بی ضریح و بی حرم است
کریم آل عبا هر چه هست می بخشــد
#موسی_علیمرادی
غزل مصیبت سوزناک شام غریبان فاطمیه
شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید
میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید
با گریه کار غسل شبانه شروع شد
با گریه آستین همه بر دهن رسید
آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند
تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید
می خواست تا که فاطمه را رو نما کند
فریاد های ناله و آه از حسن رسید
بیهوش شد حسن به گمانم که باز هم
بر خاطرات کوچه و سیلی زدن رسید
مانند باغ لاله شده سنگ غسل او
از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید
آثار شعله ها نفسش را بریده بود
هر چه سرش رسید از آن سوختن رسید
اسفند روی آتش غم بود دختری
تا جامه بهشتی مادر کفن رسید
هنگام پر کشیدن تابوت فاطمه
تشییع جسم پرپر هر چار تن رسید
#موسی_علیمرادی
#امام_هادی_شهادت
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
قد قامتش با روز شب را کرد محشور
سجاده با هر سجده اش نور علی نور
چشم سیاهش روشنای راه ایمان
هر ناوک مژگان او یک خط قرآن
تسبیح می چرخاند و می چرخید عالم
ارض و سما را رزق می بخشید توام
از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد
اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد
ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند
تسبیح فیض خلق را از هم گسستند
از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند
مانند سیلی خانه را ویرانه کردند
نه احترام حرمتش را داشت دشمن
عمامه اش را از سرش برداشت دشمن
پای برهنه سربرهنه در دل شب
بردند او را و فلک در تاب و در تب
خالیست جای فاطمه انگار اینجا
تا که بگیرد باز دامان علی را
می ریخت اشک شرم عالم روی جاده
دشمن سواره بود اما او پیاده
در کوچه های بی کسی او را کشیدند
با هر قدم آه از نهاد او شنیدند
از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است
سر منزل این کوچه ها بزم شراب است
بزم شراب اما خبر از خیزران نیست
ناموس او در مجلس نامحرمان نیست
از سامرا برخاست آه شام آن شب
یک سوی صد نا محرم و یک سوی زینب
یک سو ، سری بر تشت زر ، یک سو رقیه
یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه
یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب
یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب
از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد
از تشت آخر سر به روی خاک افتاد
#موسی_علیمرادی