eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
1.8هزار دنبال‌کننده
9 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
*ماجرای شعر مشهور، با‌آل‌علی هرکه درافتاد ورافتاد، چیست و این اثر از کیست؟* این شعر از سیداشرف‌الدین حسینی، خطاب به نیکلای‌اول تزار روسیه سروده شده‌است. بعداز این‌که نیکلای فرمانِ گلوله‌باران حرم‌مطهر رضوی(ع) را صادر کرد. واما بعد دیشب به‌سرم باز هوای‌دگر افتاد درخواب مرا سوی‌خراسان گذرافتاد چشمم به‌ضریحِ شه‌والا‌گهر افتاد این‌شعر همان‌لحظه مرا درنظر‌افتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد* این‌قبرِ غریبُ‌الغُربا، خسروطوس است این‌قبرِ مُعین‌الضعفا، شمس‌شموس است خاک دراو ملجأ ارواح‌و نفوس‌است باید ز ره صدق براین خاک درافتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد* حوران‌بهشتی زده اندرحرمش صف خیل ملَک‌از نور، طبق‌ها همه برکف شاهان به‌ادب درحرمش گشته‌مشرف اینجاست که تاج ازسر هر تاجوَرافتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد* اولاد علی شافع یوم عرصاتند دارای مقامات رفیع الدرجاتند در روز قیامت همه اسباب نجاتند ای‌وای برآن‌کس که به‌این آل درافتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد* کام‌و دهن‌از نام‌علی یافت حلاوت گل درچمن از نام‌علی یافت طراوت هرکس که به این سلسله بنمود عداوت در روزجزا جای‌گهش در سقر افتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد ورافتاد* هرکس که به‌این سلسله‌ی پاک جفا کرد بد کردو نفهمید وغلط کردو خطا‌کـرد دیدی‌که یزید ازستم‌و کینه چه‌ها‌کرد آخر به‌درک رفت‌و به‌روحش شررافتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد ورافتاد* ‌ای قبله‌ی‌هفتم که تویی مظهر یاهو ای حجت‌هشتم که تویی ضامن آهو ما جمله نمودیم به‌سوی حرمت رو از عشق‌تو درقلب‌و دل‌ما شرر افتاد *با آل‌علی هرکه درافتاد، ورافتاد* گفتنی‌است به‌فاصله کمی بعداز سرودن این شعر، شاعر و خانواده‌اش اعدام شدند!!! نثار شاعرفرهیخته سیدشرف‌الدین حسینی و خانوادش، فاتحه‌مع‌الصلوات
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ حمدُ لله که مائیم گرفتار رضا عاشق صحن گهر شادِ گهربارِ رضا آرزو داشتم از کودکی ام تا حالا که پناهنده شوم بلکه به دربار رضا زائرش زائر عرش است به نقل از معصوم نظری کرده خداوند به زوار رضا خود من با پسرم با پدرم با پدرش نسل در نسل ، تمامیم بدهکار رضا هر چه گفتیم بلافاصله مضمون جوشید برکتی داده خداوند به اشعار رضا عطر مخصوص حرم عطر بهشت است بهشت دوست دارم بخرم عطر ز بازار رضا تو کشاندی دل ما را وسط صحن غدیر یا امیر ابن امیر ابن امیر ابن امیر @hosenih تو بگو دست به دامان که جز او بزنم رو به در گاه که جز ضامن آهو بزنم باز کردی گرهء کور مرا صد دفعه شرم دارم به کسی غیر شما رو بزنم آرزو داشتم از کودکی ام مثل پدر جلوی پنجره فولاد تو زانو بزنم من دو تا آرزو از مادر خود بردم ارث ادب این است ، دَم از ارثیۀ او بزنم اول از زائر تو کفش بگیرم تحویل دوم اینکه حرمت با مژه جارو بزنم بطلب تا شب جمعه دمِ ایوان شما یاد ایوان نجف باشم و یاهو بزنم بهترین نوع سفر سمت امامِ هشت است عشق زوار بلیطیست که بی برگشت است @hosenih هوس رفتن حجِ فقرایی کردم هوس پنجره فولاد و گدایی کردم هوس اذن دخول از سوی بست طوسی و خروج از طرف شیخ بهایی کردم هوس خوردن آبِ یخِ سقاخانه داخل کاسۀ برّاقِ طلایی کردم عکسهای حرم از هر جهتی زیبا بود هوس دیدنِ تصویر هوایی کردم پیرمردی به حرم خواند دو خطی روضه بعد روضه هوس خوردن چایی کردم هر که پرسید ز من آدرس صحن عتیق طرف قلب خودم راهنمایی کردم آخر از بس که دلم را به تو آقا دادم صحن های حرمت را به دلم جا دادم @hosenih تو که بر نوکر خود رحمت وافر داری شک ندارم که مرا خوب به خاطر داری نمی افتد ز قلم نام کسی با اینکه بی حساب عاشق و دیوانه و زائر داری حرمت امن ترین مأمنِ موجودات است بی سبب نیست اگر این همه طائر داری جلوی پنجره فولاد تو فهمیدم من که فراوانیِ خواننده و ذاکر داری بس که دارای مضامین وسیعی هستی بی حد و حصر ، نویسنده و شاعر داری به وفور از ادبیاتِ زمان دعبل شعر تا حوزهء اشعار معاصر داری عاشقان سجده به درگاه تو جایز گفتند شعر دربارهء تو سعدی و حافظ گفتند @hosenih زائرانِ تو زیادند که هر جا صف بود موقع بازرسی پشت سر ما صف بود وقت بوسیدن درهای حرم صحن به صحن دست بر سینه سوی گنبد آقا صف بود انبیا هم همه بودند حرم ، پشتِ سرِ خضر و نوحِ نبی و یوسف و عیسی صف بود تا کمی آب بنوشند ز سقاخانه تشنه هم بلکه نبودند ، وََ اما صف بود دستمان مثل همیشه به ضریحش نرسید بس که در دور و برِ مضجع مولا صف بود بسته های متبرک به حرم را خادم پخش می کرد و عجب بین گداها صف بود نمک و پارچۀ سبز و نخود بود و نبات هدیه بر گنبد و ایوان طلایش صلوات @hosenih نامش و جلوه اش و چهره اش انگار علیست بهترین نام در این گنبد دوار علیست نوهء علم و کمال و پدر جود و جواد پسر فاطمه و حیدر کرار علیست علمش از جعفر و خُلقش حَسن و خَلق حسین صورتش فاطمه و سیرت و کردار علیست چارده نور به سیمای رضا منعکس است چارده نور که یک قسمت از آن چار علیست جان عالم به فدای پدر شمس شموس که قیامت که شود شاخص و معیار علیست باید از شاه نجف شاه خراسان آید هست سِرّی به خدا مخزن اسرار علیست هشتمین نور امامت دهمین معصوم است مهربان بودن او از نسبش معلوم است @hosenih به جهانی ندهم این دل طوفانی را دل دیوانه که می دانم و می دانی را شوم افسرده اَقلّاً دو سه ماهی یکبار گر نبینم حرم شمس خراسانی را نور باران شده طوری که نبینید شما هیچ جای دگر این سبک چراغانی را جاذبه دارد و این جاذبه اش سبک علیست کرده دیوانۀ خود این همه ایرانی را با نگاه کرمش در گذر از نیشابور به طلا کرد بدل قیچیِ سلمانی را دوست دارم شده یکبار حرم تا به حرم من پیاده روم این جادهء طولانی را نوکری در حرمت علتِ بالیدنِ من قول دادی که بیایی تو سه جا دیدن من ⏹ © نقل از کانال رسمی "حسینیه
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ سلام ای ماه خوبی ها! سلام ای هشتمین سکوی معراج بشر تا عالم بالا. امام مهربان آقا، علی، موسی الرضای ما. دلم تنگ است آقاجان! وجودم شیشه ای نازک، گناهانم چنان سنگ است آقاجان! تو می دانی گرفتارم، گره روی گره دارم و این دنیای کژ رفتار پر آزار بی مقدار، والله مرا برده سر دارم. سر دارم، عزیزا با نگاهی التماس آمیز، سوی گنبدت فریاد می آرم: الا ای ضامن آهوی صحراها! الا ای کشتی امید دریاها، الا ای سید و سرور، رضا، آقای آقاها! نجاتم ده، براتم ده، به جان جد عطشانت -حسین بن علی- آب حیاتم ده! @hosenih بشر بیمار شد مولا، شفایی نیست. به جز مهر تو در عالم دوایی نیست. به درب خانه ات دیگر گدایی ام، گدایی نیست.برای من و آن کودک که زیر سایبان بمب خوابیده، کنار بارگاهت، آن سرای امن، جایی نیست؟! یکی انگار در من با خودم قهر است. به کامم زندگی بی بودنت زهر است. فراموشی بدخیمی بلای مردم شهر است، گویی یادشان رفته "رضا" دارند. کنار تو، کنار چارده معصوم جا دارند. @hosenih برایت نامه باید سرگشاده باشد ای سلطان. قلم در راه تو باید ابوذرزاده باشد نیز باید نامه بر مانند باد صبحگاهان امتحان پس داده باشد تا بگویم: حضرت "حق" دوستت دارم! رضا ای عشق مطلق دوستت دارم... ⏹ © به نقل از کانال رسمی "حسینیه؛
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ برده بالا مرا امام رضا از کجا تا کجا امام رضا باز نام شما وسط آمد باز آمد گدا، امام رضا @hosenih در مفاتیح قلب ما حک شد ذکر رفع بلا امام رضا سعی کردم ز تو جدا نشوم بس که داری صفا امام رضا عمدۀ خاطرات زندگیم خاطراتیست با امام رضا ذکر لبهای اوست معصومه ذکر معصومه یا امام رضا در حرم بعد هر شفا دادن حرف نقّاره ها امام رضا برده ای بارها دل از دل ما پای گنبد طلا امام رضا پسر فاطمه گره خورده جان ما با شما امام رضا @hosenih طول و عرض حرم مجال تو نیست وسعتت تا خدا امام رضا هست روی لب هر ایرانی همۀ هست ما امام رضا شب هر جمعه در دعای کمیل یا سریع الرضا امام رضا مشهد و کربلا دل از ما برد او جدا، او جدا، امام رضا او کریم است یک قدم بردار می دهد کربلا امام رضا داده میلیون براتِ کرببلا کرده محشر به پا امام رضا @hosenih اربعین کربلا پیاده نشد غم مخور هست تا امام رضا روی قولت حساب کرده دلم وقت مرگم بیا امام رضا ⏹ © به نقل از کانال "حسینیه؛
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▶️ خدای مهربانی‌هاست سلطانی که من دارم فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم کنارش ذره‌ی ناچیز چون خورشید می‌تابد ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم @hosenih نمک پرورده‌ی دریای جودش بوده‌ام عمری پر است از شور احسانش نمکدانی که من دارم همیشه رو به گنبد با خدای خود سخن گفتم همیشه در حرم محکم شد ایمانی که من دارم نسیم رحمتش، بار گناه از دوش بردارد به آهی کاه گردد کوه عصیانی که من دارم به لطف گندمی که داده‌ام دست کبوترها دگر خالی نماند سفره‌ی نانی که من دارم @hosenih چه فرقی می‌کند آهو، کبوتر یا که سگ باشم که او بی‌اعتنا باشد به عنوانی که من دارم به وقت مرگ می‌آید به بالینم یقین دارم شروع وعده‌های اوست پایانی که من دارم ⏹ © به نقل از کانال حسینیه
علیه‌السلام 🔹دریای رحمت🔹 خوشا آن غریبی که یارش تو باشی قرار دل بی‌قرارش تو باشی خوشا آن‌که تنها تو را دوست دارد چه خوش‌تر اگر دوستدارش تو باشی ز بیداد پاییز هم غم ندارد هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی خوشا آن گدایی که تنهای تنها کناری نشیند، کنارش تو باشی... بر آن محتضر می‌برم رشک هر شب که شمع شب احتضارش تو باشی... خوشا آن‌که یک عمر پروانه‌ات شد که یک لحظه شمع مزارش تو باشی... شعاری به پیشانی خود نوشتم خوشا آن‌که تنها شعارش تو باشی گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم... چه غم گر گنه‌کار و نامه‌سیاهم علی بن موسی الرضا داد راهم امام رئوفی که عالم فدایش کرم کرد و داد از عنایت پناهم... سراپا شدم غرق دریای رحمت نگویید دیگر که غرق گناهم همه روی گردانده بودند از من رضا کرد با چشم رحمت نگاهم... به جز دامن آل عصمت نگیرم به غیر از رضای رضا را نخواهم چو می‌خواست راهم دهد از کرامت عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم اگر خوار بودم، اگر پست بودم رضا داد قدرم، رضا داد جاهم... گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3978@ShereHeyat
در غربت تک و تنها برس به دادم امید دل تنگم بیا جوادم پاره پاره قلبم، به خدا دلم از این صحن و سرا رسانده پیغام مرا تا مَدینه و کرب و بلا رسیده جانم به سرم، بیا دمی را به برم امید زهرا پسرم میشوی ؛ نهم نور خدا می آیی که ببینی!! ز پا فتادم؛ امید دل تنگم بیا جوادم ♪ گفت کار من گشته تمام زِ خون دل پر شده جام تمام هستی و ملک؛ محوِ خلوت آن دو امام ♪ رو به قبله پایِ پدر و به آه و زاری پسر و دستِ نحیفش به سر و میکند سوی قبله سلام ♪ با این زهر رسیدم آخر ؛ به مرادم اُمید دل تنگم بیا جوادم یاد مادر عالمه کن!! برایِ من زمزمه کن ♪ در دم آخر به برم ذکر روضه فاطمه کن فبک للحسین ای پسرم شنیده ام از پدرم ♪ تو هم به بالایِ سَرم؛ حکایت علقمه کن با یاد کربو بلا گریه دما دم اُمید دل تنگم بیا جوادم + ♪ —–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—– در غربت تک و تنها برس به دادم محمود کریم
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان  پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان  آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی  معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان  بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه  سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان  تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب  کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان  تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان  یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت  چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان  جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها  این زهر، برای تو شفا بود رضا جان  از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت  اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان  روزی که نبودیم در این عالم خاکی  در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان  از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را  عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
خراسان می دهد بوی مدینه خراسان کوه غم دارد به سینه  خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته  خراسان! کو امام مهربانت؟  چه کردی با گرامی میهمانت؟ خراسان راز دل ها با رضا داشت  چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت  خراسان کربلای دیگر ماست  مزار زاده ی پیغمبر ماست خراسان! می دهد خاکت گواهی ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی به دل داغ امامت را نهادند امامت را به غربت زهر دادند دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند ز نارِ زهرِ دشمن، نور می سوخت سراپا همچو نخل طور می سوخت ز جا برخاست با رنگ پریده  غریبانه، عبا بر سر کشیده  گهی بی تاب و گه در تاب می شد  همه چون شمع روشن آب می شد  میان حجره ی در بسته می سوخت  نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت  ز هفده خواهر والا تبارش  دریغا کس نبودی در کنارش به خود پیچید و تنها دست و پا زد  جوادش را، جوادش را صدا زد  دلش دریای خون، چشمش به در بود  امیدش دیدن روی پسر بود  پدر می گشت قلبش پاره پاره  پسر می کرد بر حالش نظاره  پدر چون شمع سوزان آب می شد  پسر هم مثل او بی تاب می شد پدر آهسته چشم خویش می بست  پسر می دید و جان می داد از دست  پسر از پرده ی دل ناله سر داد  پدر هم جان در آغوش پسر داد   
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست  هر که در اینجا کند گریه برای رضا کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟  چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ بر سر دستش برند هدیه برای خدا  ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند  حیف که خاموش شد صوت دعای رضا یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک  خون جگر جوشد از خشت طلای رضا از در باب الجواد می شنوم دم به دم  یا ابتای پسر، وا ولدای رضا بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم  باز دلم در وطن کرده هوای رضا گر برود در جنان یا برود در جحیم  بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا 
دامن آلوده و بار گناه آورده ام گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست بر امام مهربان خود پناه آورده ام هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام «میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
صد بحر کرم از تو و یک چشم تر از من لطفی کن و این خون جگر را بخر از من خاموشی آتش بود از مرحمت ابر باران کرم از تو و کوه شرر از من در کوی تو زوّار گنه کار زیادند امّا نبود هیچ کس آلوده تر از من من عبد گنه کار و تو مولای رئوفی رأفت زتو زیبنده بود چشم تر از من من از نظر افتاده و تو چشم خدایی ای چشم خداوند مپوشان نظر از من تن خسته و کوه گنهم بر سر دوش است این کوه گنه سخت شکسته کمر از من آقایی و زوّار نوازی همه از تو بار گنه و خجلت و اشگ بصر از من ای یوسف زهرا نظری کن که نمانده جز نامه ی آلوده زعصیان اثر از من دریاب مرا ای پسر موسی جعفر آن روز که در حشر گریزد پدر از من من غیر عطا از تو دگر هیچ ندیدم تو غیر خطا هیچ ندیدی دگر از من من «میثم» دار توام ای دوست دعا کن جز میوه ی نخل تو نماند ثمر از من
تا خاک توست دست به گوهر نمی زنم تا کوی توست سوی جنان پر نمی زنم درهای آستان تو یک لحظه بسته نیست جایی که گشوده بود در نمی زنم من باد نیستم که زنم سر به هر دری جز بر در سرای شما سر نمی زنم حتّی اگر تو در نگشایی به روی من جایی نمی روم، در دیگر نمی زنم مادر مرا به مهر و ولای تو شیر داد من پشت پا به فطرت مادر نمی زنم تا از گلاب ذکر، نشویم دهان خویش بوسه بر این مزار مطهّر نمی زنم جاری بود زهر نفسم معجز مسیح بیهوده دم زآل پیمبر نمی زنم حتّی اگر به میکده ی جنّتم برند جز کوثر ولای تو ساغر نمی زنم گر باز شد به روی تو «میثم» هزار در بر گو دری به جز در حیدر نمی زنم
من کیستم گدای گدایان این درم گر پا نهم به جای دگر خاک بر سرم روزی اگر بناست از این در جدا شوم از هم جدا شوند سر و جان و پیکرم محتاج دام و شیفته ی دانه ی توام هر چند در حریم تو کم از کبوترم زوار عارفند به حقّ تو یا رضا ای وای من که از همه بی معرفت ترم بر پادشاهی دو جهان ناز می کنم از آن خوشم که بر در این خانه نوکرم مهر تو گشت شیره ی جان و روان روح از لحظه ای که شیر به من داد مادرم فیض زیارت تو و آلوده ای چو من گر لطف تو نبود نمی گشت باورم هر کس که دشمن است تو را دشمنش منم حتّی اگر بود پدرم یا برادرم از صدق و پاکی پدر و مادرم بود گر عاشق پیمبر و آل پیمبرم یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقت مرگ خیزد رضا رضا ز نفس های آخرم پای مرا ببند که پابند خود کنی دست مرا بگیر که مسکین این درم من «میثمم» که با همه بیدست و پائیم جز دار عشق تو نبود دار دیگرم
نبی را به خاک حجاز است و ایران دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان مطاف ملک، فاطمه در مدینه علی بن موسی الرّضا در خراسان یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا یکی بهر گریه رود در بیابان یکی مدفنش بوسه گاه خلایق یکی خانه اش سوخت از نار سوزان رواق یکی سر بر افلاک برده مزار یکی مانده با خاک یکسان یکی در فراق پسر دل پر از خون یکی در عزای پدر دیده گریان یکی را جوادش گرفته است در بر یکی محسنش پشت در گشت قربان یکی روز شد دفن در شهر غربت یکی شب غریبانه تر از غریبان چه می شد اگر جای شب روز روشن تن فاطمه دفن می شد به ایران الا فاطمه قبر فرزند خود بین که در طوس تابد چو ماه فروزان اگر بود قبر تو در کشور ما کجا بود تنها، کجا بود پنهان زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا که عطر توام بر مشام آید از آن الهی زبان مرا وقت مردن به این بیت ترجیع، گویا بگردان گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم بند یازدهم غریبی که سوزانده هجرت وطن را! بآتش کشیده دل مرد و زن را تو تنهای تنها ولی در غم خود عزا خانه کردی دو صد انجمن را چرا درد خود را به مردم نگفتی چرا در دلت حبس کردی سخن را به کوچه عبا بر سر خود کشیدی چرا وا نکردی به شکوه دهن را زمین خراسان کجا داشت باور که گیرد در آغوش خود آن بدن را زنان خراسان به پاس عزایت ببخشند مهریۀ خویشتن را تو آن باغبانی که داغت زد آتش دل لاله و بلبلان چمن را به هنگام تشییع جسمت ملک گفت نسیم خراسان مبر یاسمن را کجا رو کنم با که گویم خدایا که مأمون دون می کشد بوالحسن را الا یا جوادالائمّه بر کن زداغ غریب خراسان وطن را در این آستان تا گدای تو هستم ندارد کسی عزّت و قدر من را گدایم گدایم گدایم گدایم گدای علی بن موسی الرّضایم
مر از رحمت و لطف و عطا پذیرفتی چه شد که با همه جرم و خطا پذیرفتی به جای آنکه رهایم کنی رهم دادی کرم نمودی و گفتی بیا پذیرفتی تو شهریار وجودی به رأفتت نازم که دسته دسته به کویت گدا پذیرفتی در این چمن گل بی عیب می خرند ولی مرا تو با همۀ عیب ها پذیرفتی کرامت تو به من مهلت سوال نداد که خود صدا زدی و بی صدا پذیرفتی جحیم از گنه من به تنگ آمده بود تو در بهشت حریمت مرا پذیرفتی به رأفت تو بنازم که با تمام بدی مرا در این حرم باصفا پذیرفتی تو زاده علی مرتضائی و همه را به شیوه علی مرتضی پذیرفتی به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی منم کسی که امام رئوف راهم داد تویی که «میثم» بیچاره را پذیرفتی  
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا زیارتت به دین من زیارت خدا رضا تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی مهی که نور می‌دهد بر عرب و عجم توئی رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی به مسجد‌الحرام دل قبله توئی حرم توئی صفا و مروه می‌کند با حرمت صفا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم نیازمند گندمی در آستانة تواَم بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم اگر پرم ز کوی تو بگو پرم کجا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا الا الا ثنای تو، ذکر علی الدّوام من رؤف من، عطوف من، امید من، امام من لحظه به لحظه دمبدم، بر حرمت سلام من به غرفه‌های مرقدت، خورده گره زمام من در حرمت گرفته‌ام ذکر رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا حیات جان پراکند بوی خوش نسیم تو مادر خلقت آمده سائلة قدیم تو صراط اولیای حق صراط مستقیم تو دل ز فرشته می‌برد کبوتر حریم تو ملک بسوی این حرم آورد التجاء رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا ناز کنم به سلطنت اگر تو را گدا شوم نه لایقم گدا شوم گدات را فدا شوم چه می‌شود قبول تو بخاطر خدا شوم نه تو ز من جدا شوی نه من ز تو جدا شوم نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا توئی که درد روح را ز فیض تن دوا کنی عقده ز کار عالمی به یک کرشمه وا کنی کلیم را عصا دهی مسیح را دعا کنی چه می‌شود که یک نظر به قلب سنگ ما کنی ای که بیک اشارهات سنگ شود طلا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا ولایت تو دین من نه دین من که دِین، هم محبتت فروغ دل چراغ هر دو عین، هم عنایت تو بیشتر ز ظرف عالمین، هم مقام زائرت فزون ز زائر حسین، هم رشک برد بزائرت زائر کربلا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا خزان شدم که بخشم ز اشک و خون بهارها به هر دقیقه عمر خود کشیدم انتظارها که در طواف مرقدت مرا رسد فشارها کنم دراز دست خود به عجز و ناله بارها که پنجه‌ام گره خورد به غرفة تو یا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا گلی که شد خزان تو بهار لاله چید از او دلی که شد از آن تو، فروغ حق دمید از او کسی که زائر تو شد عطا ز تو امید از او ز لطف و مرحمت کنی سه بار بازدید از او تو را سزد تو را سزد تو را چنین عطا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا مرا به مهر خود ببر که با ولات زیستم به تربتت شتافتم به غربتت گریستم در آفتاب صحن تو اگر دمی بایستم بسایة بهشت هم نیازمند نیستم جهنّم است بهر من بهشت بی‌رضا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا مرا تقرب خداست ولای تو سبب شده مدح تو و ثنای تو دعای روز و شب شده هر نفسی که می‌زنم سلسلةالذهب شده کبوتر تو از ازل بذکر تو ادب شده زبان من که باز شد تو را، زدم صدا، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا توئی توئی که چون خدا نظر به بنده می‌کنی توئی که جان مرده را دوباره زنده می‌کنی تو شام تیره را سحر ز فیض خنده می‌کنی تو نقش شیر پرده را شیر درنده می‌کنی تو مور خسته را رهی بال و پرهما، رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
ای شرار غمت از دایرۀ خاک، حسین!  شعله انداخته در دامن افلاک، حسین! برقی از آتش داغ تو، نمی‌گردد کم  انس و جان را بود ار دیدۀ نمناک حسین روز محشر به شفاعت، تو اگر ناز نکنی  باشد آن روز، حساب همگان پاک، حسین چاک چاک است دل عالم و آدم، که تو را  بوریا شد کفن پیکر صد چاک حسین حرمت، کعبۀ عشق است و در آن موج زند  خون هفتاد دو تن، عاشق بی باک، حسین آه از آن دم که زدی، پای شهادت رکاب  گرد تو پردگیان دست به فتراک، حسین کودکی گفت: پدر! بر که سپاری ما را!  بانویی گفت: که شد بر سر ما خاک حسین زان میان دختر آزاده و زینب منشت  ناله زد از دل خونین و عطشناک، حسین کای پدر گر که شود باز بگردان ما را  به جوار حرم سید لولاک، حسین رفتی و اهل حرم باز ندیدند رخت  تا که دیدند تو را با تن صد چاک، حسین حاصل عمر موید ز غم عاشورا دل غمناک شد و دیدۀ نمناک، حسین
ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم! بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم   ای کربلا! آغوش بگْشا، زینب آمد من زینبم کز رنج دوری‌ها خمیدم   هر روز دیدم کربلای تازه‌ای را ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم   منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد جان کَنده‌ام تا رَخت در این‌ جا کشیدم   از بهر انجام رسالت، زنده ماندم گر زنده‌ام من، زنده‌ی هر دم شهیدم   ای کاروان‌سالار زینب! دیده بگشا تا گویمت با دیده‌ی گریان، چه دیدم   با آن ‌که با دستت به قلبم صبر دادی، چندان ‌که در هر جا شهامت آفریدم،   امّا دو جا دست غمم از پا درآورد بی‌خود ز خود گشتم، گریبان بردریدم   یک ‌جا که دشمن بر لبانت چوب می‌زد یک ‌جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم   بشْنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک نشْنیده بودم من ز نی کآن ‌هم شنیدم   داغ دل من، کم‌تر از زخم تنت نیست این را گواهی می‌دهد موی سپیدم
ای ماه خون‌گرفته! که امشب برآمدی نازم سرت! به سرکشی از دختر آمدی   تو باغبان عشقی و از دشت لاله‌ها در پیش یک چمن گل نیلوفر آمدی   دشمن گرفته کلبه‌ی ما را ز چارسو ای دل‌نواز من! ز کدامین در آمدی؟   راضی به زحمت تو نبودم که این ‌چنین بر دیدن رقیّه‌ی خود، با سر آمدی   جان منی که بر لب من آمدی، پدر! عمر منی که گوشه‌ی ویران، سر آمدی   ای از سفر رسیده! چه آوردی ارمغان؟ دست تهی چرا به برِ خواهر آمدی؟   یادم بُوَد که رفتی و اصغر به دوش تو اینک چرا بدون علی اصغر آمدی؟   از بزم ما خرابه‌نشینان، دگر مرو ای ماه خون‌گرفته! که امشب برآمدی  
کاروان رفت و من سوخته‌دل، جا ماندم آه! کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم   همرهان بی‌خبر از من بگُذشتند و دریغ! من وحشت‌زده در ظلمت صحرا ماندم   در پی قافله بسیار دویدم امّا پایم از خار ز ره مانْد و من از پا ماندم   کودکی خسته و شب، تیره و این دشت، مخوف چه کنم؟ رو به که آرم؟ که ز ره واماندم   ای پدر! گر به سرم پا بگذاری چه خوش است! که در این بادیه از قافله بر جا ماندم   در میان اُسرا، مونس من، زینب بود که چنین دور هم از زینب کبری ماندم   زد «مؤیّد» به حریم رضوی بوسه و گفت: «لِلَّه الحمد» که بر در‌گه مولا ماندم  
مهمان راهب ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایی؟   ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟ کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی   پر زند فوج مَلَک تا به فلک از در دیر ز پی عرض سلام تو؛ مگر عیسایی؟   سال‌ها در طلبت، روزشماری کردم به امیدی که شبی در بر من باز‌آیی   آمدی امشب و آن هم به سر امّا افسوس! که مرا در خور شأنت نبُوَد مأوایی   خون مظلومی‌ات از هر طرفی می‌جوشد تو مگر، ای سر ببْریده! سر یحیایی؟   زآن ‌چه در خواب نمودند مرا، دانستم تو حسین بن علی، نور دل زهرایی!   من سرت را به یکی بدره‌ی زر، بسْتاندم به خدا! کس نکند بهتر از این سودایی   از رُخت، پرتو اسلام به دل تافت، مرا من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایی   شویَم از اشک و دهم جای تو، در خانه‌ی دل چون مرا نیست جز این خانه‌ی ویران، جایی   سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم که تو مجلای حق و قبله‌گه دل‌هایی   دولت وصل تو، پاداش عبادات من است وه! چه نیکو است، نمازی که تواَش معنایی!   لب خشک تو، حکایت کند از تشنگی‌ات ای که لب‌تشنه شهید از ستم اعدایی!   وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم خوش بُوَد گر ز عنایت، غم ما بزْدایی
ماه سرگردان ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزه‌ها! از غمت خون عقده بسته در گلوی نیزه‌ها   خاطرات کربلا از پیش چشمانم گذشت تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیزه‌ها   آمدی با سر به دیدارم که برگردد، حسین! دیده‌ی مردم ز محمل‌ها به ‌سوی نیزه‌ها   من فدای حنجر خشکت! که نوشیده است، آب گه ز جام دشنه‌ها، گاه از سبوی نیزه‌ها   از فراق اکبرت، قلب رقیّه آب شد کاش این دختر نگردد روبه‌روی نیزه‌ها!   ای «مؤیّد»! تا بیابم آن سر بُبْریده را می‌روم با پای دل در جست‌وجوی نیزه‌ها
حافظ شهیدان ماجرای کربلا، شرح بلای زینب است عصر عاشورا، شروع کربلای زینب است   شرح صدرش در نمی‌آید به فهمِ اهلِ دل صبر زینب، آیت صبر خدای زینب است   رو «الَم نَشرَح لَک صَدرَک» بخوان کاین آیه را عشق گفتا بعد پیغمبر، ثنای زینب است   باغبان گلشن سرخ ولایت، اشک اوست حافظ خون شهیدان، گریه‌های زینب است   پرچم سرخی که عاشورا به خاک و خون فتاد بر سر پا، باز با صبر و رضای زینب است   کوفه و روز اسیری دیدن زینب، دریغ! چون در و دیوار کوفه، آشنای زینب است   بهر اثبات ولایت رفت باید هر کجا ورنه کاخ ظلم و بزم می، چه جای زینب است؟   نی همین در شام و کوفه بلکه اندر کوی عشق هر کجا پا می‌گذاری، جای پای زینب است   کودکی زآن کاروان افتاد از محمل به خاک شب کنار بسترش، زهرا به جای زینب است   خطبه‌ی او افتخار ملّت اسلام شد بانگ «اَلاسلام یَعلوا»، در ندای زینب است   پرچمش سرهای هفتاد و دو تن بر نیزه‌هاست ای دریغا! در کف دشمن، لوای زینب است   چون توانایی به ترک جان نبودش، سر شکست قتلگاه کوچک محمل، منای زینب است   ای «مؤیّد»! ما کجا و مدح آن شرم‌آفرین؟ آل عصمت را سخن، در اعتلای زینب است
آیینه‌دار ای آینه دار پنج معصوم! در بحر عفاف، دُرّ مکتوم   پرورده‌ی دامن ولایت مظلومه‌ی خاندان مظلوم   قدر تو به ممکنات، مجهول مهر تو به کائنات، معلوم   شیرازه‌ی شرع از تو محکم منظومه‌ی عشق از تو منظوم   تو زینب دوّمی علی را نامند گرت به «امّ‌کلثوم»   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   آن وقت که چارساله بودی پیرامُن ماه، هاله بودی   در خانه‌ی شیر حق به خوبی معصوم‌تر از غزاله بودی   دیری نگذشت کز ستم‌ها سرگرم به اشک و ناله بودی   از آن چه به خانه‌ی شما رفت از داغ جگر چو لاله بودی   از قول و غزل، فراتری تو کی حد تو این مقاله بودی؟   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   تو محنت بی‌شماره دیدی غم، بیش‌تر از ستاره دیدی   مه­پاره­ی دشت کربلا را در خاک، هزار پاره دیدی   هم بر دل پاره پاره از زهر هم پیکر پاره پاره دیدی   پامال، تن عزیز خود را از مرکب ده سواره دیدی   بر دست حسین، غرق در خون قنداقه‌ی شیرخواره دیدی   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی   تو راز عجیب کربلایی بانوی شکیب کربلایی   هم­راز شهید نینوایی دم­ساز غریب کربلایی   بر خرمن هستی ستم­کار سوزنده لهیب کربلایی   در آتش غم، اگر بسوزی با صبر، طبیب کربلایی   آن جا که خطابه، کارساز است توفنده خطیب کربلایی   آیینه‌ی آفتاب و ماهی یا سیّدتی! به ما نگاهی