eitaa logo
اشعار روضه های مکتوب
2هزار دنبال‌کننده
9 عکس
9 ویدیو
1 فایل
انشاالله به مرور در این کانال اشعار مدح و مرثیه اهل بیت قرار داده خواهد شد. متون مرثیه آل الله را در کانال روضه های مکتوب ببینید: https://eitaa.com/rozehayemaktoub
مشاهده در ایتا
دانلود
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان  پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان  آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی  معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان  بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه  سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان  تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب  کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان  تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان  یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت  چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان  جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها  این زهر، برای تو شفا بود رضا جان  از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت  اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان  روزی که نبودیم در این عالم خاکی  در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان  از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را  عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نیگا کنی من تو رو نگات کنم، تو هم منو صدا کنی قربون چشات برم، از راه دوری اومدم جای دوری نمیره، اگه به من نگا کنی دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی قفس واکنی و پرنده رو رها کنی میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی تو غریبی و منم غریبم , اما چی میشه دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی دوست دارم تو ایونِ آینه ات از صبح تا غروب من با تو صفا کنم، توهم منو دعا کنی به وفای کفترای حرمت من میخوام کفتری باشم، که تنها تو منو هوا کنی دلمو گره زدم به پنجره ات دارم میرم دوست دارم تا من میام، زود گره ها رو واکنی صد هزار دفعه هم شده پای ضریح زار میزنم تا یه بار دلت بسوزه، دردامو دوا کنی دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همه شب من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی سایت محمل
 Home  اشعار محمل اشعار امام رضا علیه السلام صفحه اصلی امام رضا از کریمان سنگ میخواهیم ما، زر میرسد در حرم از آنچه میخواهیم بهتر میرسد لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقت احسان پشت آن احسان دیگر میرسد ای که دستت میرسد کاری کنی، کاری بکن عمر دارد میرود، دارد اجل سر میرسد در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد شب به شب در میزنم، چون در زدن مال من است دست سائلها فقط تا حلقه در میرسد گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینی است ورنه دارد ده برابر، ده برابر میرسد من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد خادمان آنقدر بی اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضّه یا به قنبر میرسد فقر آمد میرود ایمان، ولی پیش شما میشود ایمان من فقری که از در میرسد رزق در بین الطلوعین است، بین طوس و قم رزق از دو سفره‌ی موسى بن جعفر میرسد هم به زیر دین قم، هم زیر دین مشهدم گاه به دادم برادر، گاه خواهر میرسد فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادری از قبر دختر میرسد نیستند این دو براى من، فقط پیش منند سر به سرور میرسد، دل هم به دلبر میرسد پیش تو محتاجها در حال رفت و آمدند تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید میوه‌ی ما هم فقط با گریه بهتر میرسد پابرهنه میدوید و میدوید و میدوید زودتر از شمر آیا به برادر می رسد لطیفیان
اشعار امام رضا علیه السلام صفحه اصلی امام رضا لیله‌ی میلاد مسعود ولیّ حق رضاست پاره‌ی جسم نبی چشم و چراغ مرتضاست عالم آل رسول و زاده‌ی پاک بتول رهبر ملک قدر فرمانده‌ی جیش قضاست قبله‌ی هفتم که پیش بارگاه رفعتش آسمان با وسعت بی‌انتها، تحت الشعاست نجمه زاده آفتابی را به هنگام سحر کافتاب بامدادان ذرّه او را گداست قرص خورشید است این خورشید روی سرمدی ماه تابان است این ماهی که ماه مصطفی است شمس پیش شمس حسنش گاه مغرب گوشه گیر ماه از شرم رخش، هر صبحدم در انزواست موسی عمران، بگردان روی از طور و ببین کانچه نادیدی عیان در خانه‌ی موسای ماست گر خدا خوانم و را در مرتبت کفر است کفر ور جدا گویم خطا گفتم خطا گفتم خطاست عقل مدحش را کند، یا وهم وصفش آورد کان حقیری ناتوان و این فقیری بینواست کنتُ نورالله شنیدی؟ این فروغ سرمدی است نحن وجه‌الله خواندی؟ این جمال کبریاست از کجا جوئی دوا؟ خاکش بود داروی درد وز که می‌خواهی شفا؟ درگاه او دار الشّفاست گِرد کویش بر مشامم خوشتر از بوی بهشت آب جویش در مذاقم بهتر از آب بقاست جز خدا هر کس بگوید وصف او را نادرست جز نبی هر کس بخواند مدح او را، نابجاست من ز خجلت آستین در کوی او دارم به رخ کآستان او، زیرتگاه خیل انبیاست مرقد او کعبه‌ی جان و طوافش کار دل صحن پاکش مروه و ایوان زرّینش صفاست با وجود آنکه کس قدر ورا نشناخته هم گدا با او هم او با هر گدایش آشناست دل به رویش داده یوسف بسکه رویش دلفروز جان ز بویش جسته عیسی بسکه رویش جانفراست بوی عطر خُلد، ارزانی برای اهل خُلد من مشامم را صفا، از خاک زوّار رضاست ناز دارد شهر نیشابور بر باغ بهشت ز آنکه خاکش جای پای ناقه‌ی آن مقتداست عِقد گوهر ریخته، جاری نمودی از دولب آن حدیثی را که بین شیعه زنجیر طلاست کی بود خوفش ز مأمون؟ چون بود باکش ز خصم؟ آنکه نقش شیرهای پرده را فرمانرواست مُنجی خلق دو عالم در دو عالم اوست او ضامن آهو، گَرش تنها بخوانی، نارواست درد اگر داری برو از خاک او درمان بگیر مشکل ار داری بیا آری رضا مشکل گشاست دست شرق و غرب از این سرزمین پیوسته دور ز آنکه ایران را بدین فرزند زهرا اتّکاست سرزمین اهلبیت است این زمین و اهل آن تا رضا دارد، به تهدید عدو بی اعتناست هر اَبَر قدرت، در اینجا پای مال آید چو مور هر ستم گستر، بسان دانه زیر آسیاست قدسیان رو بند، خاک هر که اینجا زائر است عرشیان گویند آمین، هر که را اینجا دعاست طوف قبرش کن، که در محشر مقام زائرش فوق زوّار حسین ابن علی در کربلاست سر بخاکش نه که در میزان و در حشر و صراط زائر خود را رهائی بخش از خوف جزاست بشنو از موسای کاظم این روایت را که گفت زائر قبر رضا در عرش زوّار خداست ناز تا صبح جزا بر سفره‌ی مریم کند هر که را در کاسه از مهمانسرای او غذاست بر فراز قبّه‌اش دارد لوائی سبز رنگ شیعه تا صبح قیامت زنده زیر این لواست گربه عالم بنگری هر کشوری را مرکزی است مرکز ایران اسلامی، خراسان رضاست ای که موسایت ثناخوان گشته در مصر وجود وی که عیسایت بچرخ چارمین مدحت سراست ای که ذکر آشنایت، ناامیدان را امید وی که نام دلربایت، بی نوایان را نواست کیستم من؟ تا که در کوی تو گردم ملتجی اولیاءالله را سوی تو روی التجاست من نمی‌گویم خدائی، لیک گویم چون خدا نعمتت بی ابتدا و رحمتت بی انتهاست بر فقیر اعطا نمودی پیشتر از آنچه خواست بر گدا انفاق کردی بیشتر از آنچه خواست من نه مدحت را از آن گفتم که دانستم که‌ای بل از آن گفتم که جز مدح تو را گفتن خطاست تشنه‌ای بودم که از آب بقا گفتم سخن چون تو خضر رحمتی در بیت بیتم رهنماست آنکه سائل را نراند از سر کویش توئی و اینکه گردیده گدایت «میثم» بی دست و پاست فخر بر رضوان کند زیرا در این کو، ملتجی است ناز بر شاهان فروشد ز آنکه بر این در، گداست غلام رضا سازگار
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ ✍ 📝
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم با کاروانی دیده‌گریان، گریه کردم هربار با مویی سپید و قامتی خم عمه صدا می‌زد «حسین جان» گریه کردم یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم دنبال مرکب پا برهنه می‌دویدم دنبال زن‌ها در بیابان گریه کردم دیدم که دسته‌دسته در گودال رفتند شد شاهِ عالم سنگ‌باران گریه کردم دیدم یکی زانو زده بر روی سینه گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم دیدم که آبِ مشک را روی زمین ریخت سر می‌بُرید از ذبح، عطشان، گریه کردم پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه تا صبح، من شام غریبان گریه کردم همبازی‌ام را پیش چشمم ضجر می‌زد گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم از گیسویش خار مغیلان گریه کردم با چشم‌هایم کوچه‌های شام دیدم کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار برحال عمه من فراوان گریه کردم دیدم که می‌بندد یکی با خیزرانش لب‌های یک قاریِ قرآن گریه کردم ✍ 📝
برای ، ، بـه کعبـه روی نهـادم کـه دور یـار بگردم کجـای خانـه بـه دنبـال آن نگـار بگـردم میان این همه حاجی کجاست حاجی زهرا کـه هـر نـفس بـه فدایش هزار بار بگردم مقام و زمزم و رکن و حطیم را همه گشتم کنـار حجـر روم، یـا بـه مستجـار بگردم؟ میـان خلـق دویـدم که در کنار تو باشم بگـو چقـدر بـه هر گوشه و کنار بگردم دلم گرفته بگـو ای عزیـز فاطمـه تا کی... تو را نبینم و بر گِرد ایـن جـدار بگردم؟ به شوق این که فقط زیر سایۀ تو بمیرم چو آفتاب به هر کوه و کوهسار بگردم اگر چـه گَردِ رهم، با نسیم در به درم کن که در هوات به هر شهر و هر دیار بگردم خدا گـواست که نـومید نیستم ز وصالت اگر چـه دور تو تـا دور روزگار بگردم بـه انتظار قسـم بـا خـود این قرار نهادم که در هـوای تـو تـا وقت انتظار بگردم عنـایتی کـه همـه عمـر «میثم» تو بمانم بسـانِ میثـمِ تـو دور چـوبِ دار بگردم ✍ استاد 📝
بسم ‌الله الرحمن الرحیم شاعر: ▶️ یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمد بسوی خیمه ی ما اسب بی سوار دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار @hosenih اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ اما چو دید پرسشِ طفلانِ بی قرار ناچار بازگشت به گودالِ قتلگاه پس در پی اَش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خدا نکند قسمتِ کسی دیدیم آنچه را که ندیده ست روزگار از روی تلِ زینبه، پیشِ دیده بود... تا انتهای حفره ی گودال، تارِ تار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمرُ جالسُن، چه بگویم که پیشِ ما بر نیزه راسِ جدِّ غریبم شد آشکار آنشب چها گذشت،،،بماند برای بعد تازه به روز بعد، شد اسلام داغدار دشمن که عمه های مرا در طناب بست بدجور مادرم به جنان گشت اشکبار عمداً عبور داد، حرم را ز کشته ها تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار مردانمان که کشته و بی سر، روی زمین زنهایمان، اسیرِ سپاهی تباهکار تا آن زمان، حرم به اسیری نرفته بود آل علی، به ناقه ی عریان، حجاب دار باور کنید عمه ام از کربلا به بعد تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار در شهرِ شام بود، که بابای من ز شرم میگفت: کاش زنده نبودم در این دیار یادم نمیرود که به بزم حرامیان عمه گریست، از طمعِ چشمِ نابکار با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار @hosenih با خطبه های پر ز طنینَش قیام کرد پیروز شد صبوری عمه، شکوه بار تنها وصیتم به شما حفظ روضه هاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار ⏹ © اشعار آیینی حسینیه
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ نینوا را سوزاند ناله ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند به عبا پیچیدم می کشم آه، همین آه عبا را سوزاند @hosenih باز هم سوخت لبم کفِ آبی، عطشم کرببلا را سوزاند کربلا گفتم باز جگرم را نفسم را، سر و پا را سوزاند شد غروب و گودال دیدم آتش همه جا را، همه جا را سوزاند خیمه ای اُفتاد و بدنِ غرقِ به خونِ شهدا را سوزاند @hosenih مشعلی روشن شد دامنِ دخترکی غرقِ دعا را سوزاند شعله تا بالا رفت گیسوانِ زِ سرِ نیزه رها را سوزاند وای از نامحرم حرمله باز دلِ عمه ی ما را سوزاند... ⏹ © اشعار آیینی حسینیه
منم کشته از زهر کینه عزایم باشد بی قرینه به حال من گرید مدینه واویلا جگرم، باشد پاره پاره ازظلم دشمن بگرید برمن هرگلی درگلشن واویلا واویلا یا فاطمه ببین مادر شد باقرت چوگل پرپر واغربتا غریبم من همینجا که جانم فداشد کوچه ها غوغا به پا شد خیانت بر زهرا روا شد واویلا همین جا شده مادرم شهیده زبار غصه قامتش خمیده واویلا واویلا وقت رفتن عزادارم گریان درو دیوارم واغربتا غریبم من دم رفتن این شد نوایم حزین داغ نینوایم به یاد شه سر جدایم واویلا دیدم که به مقتل سرش تشنه لب جداشد ماه نیزه ها شد واویلا واویلا رسانده جان من برلب احوال عمه ام زینب واغربتا غریبم من
زمینه؛ باقرالعلوم.mp3
1.43M
علیه‌السلام 🔹باقرالعلوم🔹 میون شبای تیره، تو ماه تمومی ای آقا تو فخر شیعه، باقرالعلومی از شور جهاد تو این باغ سرزنده شده این مکتب به برکت تو پاینده شده آب حیاته، چراغ راهه حرف تو واسه ما جوشش علمت، جذبۀ چشمت غوغا کرد، تا ابد تو دلا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو دل تو داغ عصرِ عاشورا نشسته عمه زینبو می‌دیدی با دستای بسته اولین خاطرۀ تلخت داغ شهداست علت بارون نگاهت آه اسراست خیمه و غارت، داغ اسارت روضۀ هر شبه یه عمره آقا، دلیل اشکات غصۀ غربت زینبه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ستاره صبحی آقا توی شام غم‌ها تو کودکی هم خروشی داری مثل مولا شمشیر کلام تو هردم غوغا می‌کنه وقتی که یزیدو تو مسجد رسوا می‌کنه عزت زهرا هیبت مولا تو نگات جاریه تیغ کلامت بر سر دشمن تا قیامت آقا کاریه شاعر: نغمه‌پرداز: 🌐 shereheyat.ir/node/4708@ShereHeyat_Nohe
باقر علم مصطفا هستم وارث حلم انبیا هستم ساکن عرش کبریا هستم از اهالی کربلا هستم سینه ام ‌از غم و بلا چاک است سنگ روی مزار من خاک است نورم از نور حضرت زهراست پدرمن شفیع روز جزاست عشق من در تمامی دلهاست جدمن آفتاب عاشوراست سینه ام مملو از تب عشق است مکتبم چونکه مکتب عشق است همۀ خاطرات من درد است زندگی و حیات من درد است دفترم که دوات من درد است تاقیامت بساط من درد است آفتاب غمم غروب نداشت اشک من از عزا دریغ نداشت من خودم مشک پاره را دیدم گلوی شیرخواره را دیدم غارت گاهواره را دیدم تن روی قناره را دیدم ارباً ارباًی اکبر آبم کرد زخم پهلوی او کبابم کرد علم افتاد و عمه جان افتاد ناگهان دیدم آسمان افتاد تازیانه به جانمان افتاد روی جسم همه نشان افتاد قسمتم زخم خار صحرا شد روی عمه شبیه زهرا شد می شود نیزه دید و اشک‌ نریخت؟ روی مقتل رسید و اشک نریخت؟ میشود دل برید و اشک نریخت؟ از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟ دیدم از تل تنی که لرزان شد وقتی افتاد نیزه باران شد من خودم قتل شاه را دیدم خیمۀ بی سپاه را دیدم عمۀ بی پناه را دیدم من خودم قتلگاه را دیدم پدرم ‌را اسیر تب دیدم روزها را تمام، شب دیدم گریه های رباب را دیدم ناقۀ بی رکاب را دیدم کل بزم شراب را دیدم محمل بی حجاب را دیدم دردلم زخمهای دشنام است قاتل من خرابۀ شام است شعر از مهدی نظری با اندکی دخل و تصرف به نقل از کانال اشعار آیینی حسینیه