مي شويم روي تو را فاطمه جان ز اشك تنهائي
خيز و بين حال منِ خانه نشين شده تماشائي
(اي بود و نبود من اي ياس كبود من)2
نشسته غم به دلم ز روي تو خجلم
مشو ز ديده نهان نرو تو فاطمه جان
(اي يارو ياور من همسر من مريضه حيدر)
**
دست گلچين تو چرا لاله من به گل ستان چيدي
لاله ام چيدي و بر اشك من غمديده خنديدي
(اي تمام هست علي مي روي از دست علي)2
گرفته ماه علي ببين تو آه علي
مشو ز ديده نهان مرو تو فاطمه جان
(اي يارو ياور من همسر من مريضه حيدر)
**
اي كه بودي همه جا يار من و درد آشناي من
دست بشكسته تو بوده بسي گره گشاي من
(مي چكد خود ز ديده ام اي يار شهيده ام)2
ببين تو چشم ترم شكسته بال و پرم
مشو ز ديده نهان مرو تو فاطمه جان
(اي يارو ياور من همسر من مريضه حيدر)
***
شعر حضرت زهرا (س) فاطمیه ۱۴۰۰ _حاج محمود کریمی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
تاب رفتن نداشت پای علی
شاهد ماجرا خدای علی
جامه در پای مرتضی پیچید
کوچه افتادن علی را دید
راز چشمش به آستین میگفت
کوچه با خانهها چنین میگفت:
راه مسجد به خانه طولانیست
یا علی را توان رفتن نیست؟
راه میرفت و بال در بالش
مردم و جبرئیل دنبالش
تا به درگاه خانه رفت، ولی
ماند در نیمهراه جانِ علی
کسی اینگونه مبتلا نشود
مردی از همسرش جدا نشود
گر رود همسری چنین از دست
ماندن مرد خانه دشوار است
گاه اشکی به چشم میآورد
گاه زانوی غم بغل میکرد
مرتضی بود و باوری خاموش
بستری بود و همسری خاموش
قفل صندوق راز خود وا کرد
زیر لب قطعه قطعه نجوا کرد:
فاطمه، همسرم، ببین که منم
همسر خستهات، ابوالحسنم
منم آن قهرمانِ بدر و احد
که سر افکنده نزد همسر شد
نه اسیر غمم اسیر تو ام
شاه مردانم و فقیر تو ام
ای که تاب و توان من بودی
گرمیِ آشیانِمن بودی
حسرت من نگاه دیگر توست
چشم تو قفل بخت همسر توست
ای که تنها سفر نمیکردی
کاش میشد دوباره برگردی
چشم خیسش پر از نگاه و دریغ
حیدر از پا نشست، آه و دریغ
همه نجوا کنان، علی خاموش
آب میشد علی، ولی خاموش
مردم شهر بیوفا رفتند
همگی سوی خانهها رفتند
ماند در شامگاه سرد و سیاه
تن بی جان و اهل خانه و ماه
هقهق بیامانِ عزرائیل!
بال در بال ناله جبرائیل
آمد از دور و خیمه زد بر شهر
باز پیچید بوی غم در شهر
باز گسترده بود دامان شب
گفت با لحن فاطمی زینب
ای که ناخواسته امیر شدی
شهریاری و گوشهگیر شدی
پدر ای افتخار خانۀ ما
یاور تو نشد زمانۀ ما
مادر ما اگر که دیگر نیست
خانۀ چشمهای ما ابریست
باز بخت تو یار خواهد شد
عشقتان ماندگار خواهد شد
ماند بر لوح خاطر دنیا
شوخی ریسمان و دست خدا
قصۀ ظهر گرم و کوچۀ سرد
قصۀ حیدر و چهل نامرد
قصۀ مردمان فتنهپرست
فصل تارِ کتابِ تاریخ است
صبر اگر صبر مرتضی، سر کَش
خشم اگر خشم حیدری، آتش
ای حضور تو، عدل پاینده
قاضی عادلیست آینده
اشک چشم تو، روشنایی ماست
تو فقط نیستی، خدا تنهاست
گرچه این رسم شهریاری نیست
چارهای جز سوگواری نیست
از غمی عاشقانه لبریزی
باید اما دوباره برخیزی
شمع را مخفیانه دفن کنید
بدنش را شبانه دفن کنید
ماه از پشت ابر پیدا شد
نیمهشب گاه غسل زهرا شد
مرتضی بود و غرق خون دل او
قامتی منحنی، مقابل او
روحی آزرده، قامتی بیروح
پیروهن پوش و لاغر و مجروح
شعله با آب شست و شو میشد
زخمهاب نهفته، رو میشد
لحظۀ تلخ عمر مولا شد
غنچۀ زخم پهلویش وا شد
قلب او طاقت ادامه نداشت
دست از غسل فاطمه برداشت
روی زانو نشست تلخ گریست
جز خدا با خبر ز حالش نیست
بغض گرم امیر خانه شکفت
نرم و آرام به زهرا گفت:
مهربانم چرا چنان کردی !؟
از من این زخم را نهان کردی؟
بعد از این سالهای صبر و تلاش
بیم از صبر من نداشته باش
مانده بغض تو در گلوی علی
پیش تو رفت، آبروی علی
باید اما که صبر پیشه کنم
فکر غنچه نه، فکر ریشه کنم
که حبیبم، وصیتم کردهست
میرود دین مصطفی از دست
عطر او در کفن نمیگنجد
غنچه در پیروهن نمیگنجد
تن سبک بود و روح او سرشار
عمر او کم، جراحتش بسیار
شعلۀ آهِ آستانۀ وحی
سر از بام شمع خانۀ وحی
مردمان را که وقت خواب رسید
وقت تشییع آفتاب رسید
کاروانی شکسته و کوچک
آمدند آسمانیان تک تک
یار مجروح مرتضی میرفت
همرهش روح مرتضی میرفت
بخت شب را سیاه میکردن
قصد تدفین ماه میکردن
چهرهای پشتِ اشک پنهان بود
پسری آستین به دندان بود
آسمان دل ز فاطمه برداشت
خاک اما نشاط دیگر داشت
خاک میزبانوار و ساکت و مغرور
کاروان را نگاه کرد از دور
گرد ابروی خویش را میرُفت
با دل سرد خود چنین میگفت:
در دلم قبر مادری دارم
یادگار از پیمبری دارم
در دل خاک ابوتراب نشست
سر تکان داد و چشمها را بست
گفت: ای مهربان ترین بستر
این تو و این امانت حیدر
زندگی گرچه رنج او افزود
خانۀ من که بود میآسود
میتوانی به رسم غمخواری
تکیهگاهِ مرا نگهداری؟
آه را خاک میکنم امّا:
باز هم شعله میکشد فردا
خواست تا شمع خویش خاک کند
ختمِ تشییع سوزناک کند
ناگهان بین هالههای سپید
دستهای پیامبر را دید
از دل شامگاه قیر اندود
از کجا؟ کیِ؟ چگونه آمده بود؟
میشنید از هوا صدای نبی!
ای که تنهای نیمههای شبی
جانشین منی و خانهنشین
که گناه تو عدل توست، همین
این همان نو عروس خانۀ توست
یادگارش ز آشیانۀ توست
غم نخور از برادر جانی
غافل از تو نبودهام آنی
سایۀ لالۀ چمن بودی
باغبانِ نهال من بودی
ای که از رنج تنگ حوصلهای
از تو هرگز نمیکنم گلهای
آمدم تا که یاورت باشم
یاور دفن همسرت باشم
بیرق مهر او خدا افراخت
غیر من و او کسی تو را نشناخت
↜ وب سایت↶
www.babolharam.net
✓ ایتا ↶
https://eitaa.com/babolharam_net
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغِ چشم خونبار من است
این همان تنهاترین یار من است
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم، هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گِل زاشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخة یاست اگر بشکسته بود
دستهای باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو، هم جان من است
قلزم خون کاسة صبر علیست
خانة بی فاطمه قبر علیست
غصه ها را در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
بی تو چه کند مولا؟ یا فاطمه الزهرا!
افتاده علی از پا، یا فاطمه الزهرا!
وقت ست که از رحمت، دستی ز علی گیری
افتاده ز پا مولا، یا فاطمه الزهرا!
بعد از تو علی از پای افتاد و ز غم خو کرد
با خانه نشینیها، یا فاطمه الزهرا!
رفتی و علی بی تو بیت الحزنی دارد
پر ناله و پر غوغا، یا فاطمه الزهرا!
چو محرم رازی نیست، با چاه سخن گوید
تنهاست علی تنها یا فاطمه الزهرا!
شب ها به مزار تو، میگرید و میسوزد
چون شمع ز سر تا پا، یا فاطمه الزهرا!
بر خاک مزار تو، خون ریخت به جای اشک
از دیدهی خون پالا، یا فاطمه الزهرا!
بر خرمن جان او، چون شعله شرر میزد
میریخت چو آب اَسما، یا فاطمه الزهرا!
دامان علی از اشک پر کوکب و اختر شد
در آن شب محنتزا، یا فاطمه الزهرا!
هم وصف تو ناممکن، هم قدر تو نامعلوم
هم قبر تو ناپیدا، یا فاطمه الزهرا!
استاد محمد علی مجاهدی
ای خوش آن روزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست!
ما دم در، حق حفظ جان مادر داشتیم
کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچه یی
یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آن حالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
(میثم) از دل می سراید شعر جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
دلا بیا به سرای علی سری بزنیم
سری به غمکده درد پروری بزنیم
زکوچه های مدینه یکی یکی گذری
به خانه ای که درش سوخته دری بزنیم
خبر رسیده که این روز ها علی تنهاست
بیا به خانه ی بی فاطمه سری بزنیم
ای چراغ دل ویرانه ی من
نظری کن به من و خانه ی من
خانه بعد از تو شده غمخانه
شمع یاد تو و ما پروانه
گریه داریم نهان از دشمن
من به طفلان تو، طفلان بر من
زود ای لاله ی من پژمردی
کاش همراه مرا می بردی
همه شب تا به سحر پیوسته
می کنم ناله ولی آهسته
تا نظر بر در و دیوار کنم
یاد آن پهلو مسمار کنم
ای حمایتگر من خیز و ببین
فاتح بدر شده خانه نشین
این سخن ورد زبانها افتاد
دیدی آخر علی از پا افتاد
آنکه یک عمر سرافرازی کرد
چرخ با هستی او بازی کرد
هیچ پرسی به چه روز افتادم
رفتی و کرده ای دشمن شادم
آنکه می خواست ز پا بنشینم
شادمانست که من غمگینم
فرصتی تا که مناسب جوید
این سخن با دگران می گوید
رشته ی صبر علی پاره شده
چاره ساز همه بیچاره شده
علی انسانی
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
بی تو دنیاست مرا، همچو کویری سوزان
دور، از سایهات ای شاخۀ طوبی چه کنم؟
آتش فتنه ز خاموشی تو روشن شد
در چنین مهلکه، ای بضعۀ طاها چه کنم؟
من به دریای غمت کشتی طوفانزدهام
پای بندم به تو و، غرق به دریا؛ چه کنم؟
ای که در رحلت احمد بگرفتی دستم
حال کز داغ تو افتادهام از پا، چه کنم؟
در دل شب، ز یتیمان تو پنهان گریم
گر صدایم شنود زینب کبری، چه کنم؟...
حسان
رفتي، ولي ز غصه دل با پدر مگو
گفتي كنار تربت پاكش، دگر مگو!
يا فاطمه! رسول امين را غمين مخواه!
با او ز جور امّت بيدادگر، مگو
از ماجراي غصب فدك، ايّها البتول!
زآن سيلي و گرفتن قرص قمر! مگو
زآن آتشي كه شعله كشيد از حريم حق
وز پهلوي شكسته و مسمار در، مگو!
از آستان خانه، به وقت هجوم خصم
زآن ماجرا و قصّه قتل پسر مگو
زآن ضرب تازيانه و اين بازوي كبود
كز من نهفته ماند، براي پدر مگو!
زآن اشكها كه از غم هجرانِ روي او
از ديده ريختي همه شب تا سحر، مگو
شاعرشهيد حسين آستانه پرست
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
✍استاد #علی_انسانی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بی تو چه کند مولا؟ یا فاطمه الزهرا!
افتاده علی از پا، یا فاطمه الزهرا!
وقت ست که از رحمت، دستی ز علی گیری
افتاده ز پا مولا، یا فاطمه الزهرا!
بعد از تو علی از پای افتاد و ز غم خو کرد
با خانه نشینیها، یا فاطمه الزهرا!
رفتی و علی بی تو بیت الحزنی دارد
پر ناله و پر غوغا، یا فاطمه الزهرا!
چو محرم رازی نیست، با چاه سخن گوید
تنهاست علی تنها یا فاطمه الزهرا!
شب ها به مزار تو، میگرید و میسوزد
چون شمع ز سر تا پا، یا فاطمه الزهرا!
بر خاک مزار تو، خون ریخت به جای اشک
از دیدهی خون پالا، یا فاطمه الزهرا!
بر خرمن جان او، چون شعله شرر میزد
میریخت چو آب اَسما، یا فاطمه الزهرا!
دامان علی از اشک پر کوکب و اختر شد
در آن شب محنتزا، یا فاطمه الزهرا!
هم وصف تو ناممکن، هم قدر تو نامعلوم
هم قبر تو ناپیدا، یا فاطمه الزهرا!
استاد محمد علی مجاهدی
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغِ چشم خونبار من است
این همان تنهاترین یار من است
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم، هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گِل زاشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخة یاست اگر بشکسته بود
دستهای باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو، هم جان من است
قلزم خون کاسة صبر علیست
خانة بی فاطمه قبر علیست
غصه ها را در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
#حسن_لطفی
▶️
میشویمت که آب شوم در عزایِ تو
یا خویش را بخاک سپارم بجای تو
قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن
تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو
@hosenih
گر وا نمی شدند گره های این کفن
دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو
خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو
خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو
در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو
گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو
در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد
هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو
@hosenih
حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا
رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو
تنها نه جای دست و زخم و کبودی است
آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
ای خوش آن روزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخشارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست!
ما دم در، حق حفظ جان مادر داشتیم
کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچه یی
یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آن حالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
(میثم) از دل می سراید شعر جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
گل پژمرده از بیداد، مادر
خزان آخر به بادت داد، مادر
خودم دیدم که بابا با گُل اشک
تو را در زیر گل بنهاد، مادر
خودم دیدم که از زندان سینه
نمیشد نالهاش آزاد، مادر
خودم دیدم که دنبال جنازه
حسینت از نفس افتاد، مادر
خودم دیدم حسن میسوخت چون شمع
که شد آب و نزد فریاد، مادر
ز جا برخیز ای غمخوار بابا
که بابا گشته دشمن شاد، مادر
شب تاریک و تشییع جنازه
مرا کی میرود از یاد، مادر؟
تو خفتی دست بابا را گرفتند
گهی سلمان گهی مقداد، مادر
به «میثم» گفتهام بنویس بنویس
حاج غلامرضا سازگار
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
کانال شعر فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
https://eitaa.com/madareshohada
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
شاعر: #مرضیه_عاطفی
▶️
نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و
علی(ع) مونده و گریۂ بیصدا
ندیدم از اونها به جز دردسر
همونها که جز حق ندیدن ازم
عزادار کردن من و یک شبه
تو و محسنم رو گرفتن ازم
@hosenih
نخواستی ازم چیزی و هیچوقت
به غیر از یه چیزی که شد قاتلم
نمی خواستی کاش تابوت ازم
به این کار راضی نمیشد دلم
همون شب که برگشتم از دفن تو
کشیدم با گریه تویِ کوچه آه
دیگه خونه ای که شده شعله ور
نیازی نداره به پرچم-سیاه
تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو
فقط از یه چیزی شدم اذیت
نبستم «درِ» خونه مون و ولی
نیومد کسی واسۂ تسلیت
غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش
ولیکن یه چیزی عذابِ منه
حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش
با دستاش تویِ صورتش میزنه
@hosenih
گرفتم تو آغوشم اما چجور؟!
بگیرم ازش اضطراب و تب و...
چقدر آرزو داشتی و نشد-
بمونی عروسش کنی زینب(س) و...
دلش سوخته! مونده تو خاطرِش
که مابینِ دیوار و «در» سوختی
با دست ورم کرده واسه حسین(ع)
روزِ آخری پیرهن دوختی!
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#سعید_تاج_محمدی
▶️
پس از تو با غم تنهاییش حیدر چه خواهد کرد؟
دلی پرخون، سری در چاه و چشمی تر... چه خواهد کرد؟
کسی که بعد تو هر جا که آتش دید می لرزید،
از این پس با گذشتن از کنار در چه خواهد کرد؟
@hosenih
تو یار و همسرش بودی تو تنها لشکرش بودی
بدون لشکر و بی یار و بی همسر چه خواهد کرد؟
شبانه غسل تو سخت است و سنگین تر از آن اینکه
علی با دیدن پهلوی این پیکر چه خواهد کرد؟
دلش را با تو امشب دفن خواهد کرد، در این خاک
ولی با دیدن دستان پیغمبر چه خواهد کرد؟
@hosenih
حسین و زینبت شاید غمت را تاب آوردند
حسن با خاطرات کوچه و مادر چه خواهد کرد؟
کفن هایی نشان دادی به زینب، یک کفن کم بود
بگو با دیدن پیراهنِ آخر چه خواهد کرد؟
بگو در ظهر عاشورای تنهایی چه خواهد دید؟
بگو با جسم صدچاک و تن بی سر چه خواهد کرد؟
@hosenih
شما ای چشمهای خیس من یک روز می بینید
که زهرا با شما در عرصه ی محشر چه خواهد کرد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
#غلامرضا_سازگار
▶️
آنشب که شب از صبح محشر تیره تر بود
آنشب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود
آنشب که خون از دیدهء مهتاب میریخت
اسما برای غسل زهرا آب میریخت
@hosenih
باید علی صد بار دست از جان بشوید
تا که به پیراهن تن جانان بشوید
می دید پامال خزان ها لاله اش را
می شست جسم یار هجده ساله اش را
می شست در تاریکی شب مخفیانه
گه جای سیلی گاه جای تازیانه
@hosenih
می شست جسم همدم و دلداده اش را
قرآن زیر دست و پا افتاده اش را
می شست در تاریکی شب جسم خسته
می کرد دستش لمس بازوی شکسته
آرام بود اما وجودش مشتعل بود
از مادر و از چار فرزندش خجل بود
@hosenih
آهی کشید و زد گره بند کفن را
می سوخت و می دید مرگ خویشتن را
یک چشم بر یاس کبودش در کفن داشت
یک چشم دیگر بر حسین و بر حسن داشت
از بی کسی در بال هم، سر برده بودند
گویی کنار جسم مادر مرده بودند
@hosenih
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانه ها را خواند پای آن جنازه
کای گوشه گیران شب غربت بیایید
آخر وداع خویش با مادر نمایید
آیید و جان خویش را در بر بگیرید
از مادر خود توشه ای دیگر بگیرید
@hosenih
دو طائر بشکسته پر از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند
دو دسته گل گلبوسه از کوثر گرفتند
قرآن خون آلوده را در بر گرفتند
ناگاه از آن خونین بدن آهی برآمد
با ناله بیرون دستهای مادر آمد
@hosenih
بشنید گردون نالهء منصوره اش را
بگرفت قرآن در بغل دو سوره اش را
میخواست بی تابی ز طفلان جان بگیرد
میرفت تا عمر علی پایان بگیرد
ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب
دردانه های وحی را دریاب دریاب..
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
#محمدجواد_شیرازی
▶️
مثل ابر بهار می بارم، رحم کن بر دل علی زهرا
چاره ی لحظه های دشوارم، رحم کن بر دل علی زهرا
اندکی تا دم سحر مانده، تازه آغاز دردسر مانده
لحظه ها را چگونه بشمارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
@hosenih
وقت تنگ است و کار بسیار است، غسلت ای باغ لاله دشوار است
گره افتاده است در کارم، رحم کن بر دل علی زهرا
وقت غسلت چقدر لرزیدم، خون تازه به پهلویت دیدم
ای زمین گیرِ زخمِ مسمارم، رحم کن بر دل علی زهرا
فاطمه جان مُحوّل الاحوال، بازویت... بازویت!!! زبانم لال
چه شد آخر شریک اسرارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
@hosenih
بین محراب زینب من را... فضه دریاب زینب من را...
جان این دختر عزادارم، رحم کن بر دل علی زهرا
غسل دادم تو را حسین افتاد، صورتت دیدم و حسن جان داد
نظری کن بر این دل زارم، رحم کن بر دل علی زهرا
به من مرده جان تازه بده، لااقل لحظه ای اجازه بده
سر روی شانه ی تو بگذارم ، رحم کن بر دل علی زهرا
@hosenih
با قد خم قدم قدم رفتم، زیر تابوت همسرم رفتم
کمرم تا شد ای هوادارم، رحم کن بر دل علی زهرا
رکن من یار و یاورم زهرا، من چگونه به دست خود حالا
هستی ام را به خاک بسپارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
وسط قبر بین این گودال، پدرت آمده است استقبال
چه کنم می روی و ناچارم... رحم کن بر دل علی زهرا
@hosenih
جان حیدر مرا حلالم کن، دم آخر مرا حلالم کن
خیلی آخر به تو بدهکارم، رحم کن بر دل علی زهرا
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih