بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
#علی_ذوالقدر
▶️
خدای مهربانیهاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم
کنارش ذرهی ناچیز چون خورشید میتابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم
@hosenih
نمک پروردهی دریای جودش بودهام عمری
پر است از شور احسانش نمکدانی که من دارم
همیشه رو به گنبد با خدای خود سخن گفتم
همیشه در حرم محکم شد ایمانی که من دارم
نسیم رحمتش، بار گناه از دوش بردارد
به آهی کاه گردد کوه عصیانی که من دارم
به لطف گندمی که دادهام دست کبوترها
دگر خالی نماند سفرهی نانی که من دارم
@hosenih
چه فرقی میکند آهو، کبوتر یا که سگ باشم
که او بیاعتنا باشد به عنوانی که من دارم
به وقت مرگ میآید به بالینم یقین دارم
شروع وعدههای اوست پایانی که من دارم
⏹
© به نقل از کانال حسینیه
#امام_رضا علیهالسلام
#ترجیع_بند
🔹دریای رحمت🔹
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
خوشا آنکه تنها تو را دوست دارد
چه خوشتر اگر دوستدارش تو باشی
ز بیداد پاییز هم غم ندارد
هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی
خوشا آن گدایی که تنهای تنها
کناری نشیند، کنارش تو باشی...
بر آن محتضر میبرم رشک هر شب
که شمع شب احتضارش تو باشی...
خوشا آنکه یک عمر پروانهات شد
که یک لحظه شمع مزارش تو باشی...
شعاری به پیشانی خود نوشتم
خوشا آنکه تنها شعارش تو باشی
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم...
چه غم گر گنهکار و نامهسیاهم
علی بن موسی الرضا داد راهم
امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم...
سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم
همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم...
به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم
چو میخواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم
اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم...
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم...
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/3978
✅ @ShereHeyat
در غربت تک و تنها برس به دادم امید دل تنگم بیا جوادم
پاره پاره قلبم، به خدا دلم از این صحن و سرا
رسانده پیغام مرا تا مَدینه و کرب و بلا
رسیده جانم به سرم، بیا دمی را به برم
امید زهرا پسرم میشوی ؛ نهم نور خدا
می آیی که ببینی!! ز پا فتادم؛ امید دل تنگم بیا جوادم ♪
گفت کار من گشته تمام زِ خون دل پر شده جام
تمام هستی و ملک؛ محوِ خلوت آن دو امام ♪
رو به قبله پایِ پدر و به آه و زاری پسر و
دستِ نحیفش به سر و میکند سوی قبله سلام ♪
با این زهر رسیدم آخر ؛ به مرادم اُمید دل تنگم بیا جوادم
یاد مادر عالمه کن!! برایِ من زمزمه کن ♪
در دم آخر به برم ذکر روضه فاطمه کن
فبک للحسین ای پسرم شنیده ام از پدرم ♪
تو هم به بالایِ سَرم؛ حکایت علقمه کن
با یاد کربو بلا گریه دما دم اُمید دل تنگم بیا جوادم + ♪
—–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—–
در غربت تک و تنها برس به دادم محمود کریم
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان
آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان
بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان
تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحهسرا بود رضا جان
یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان
جان دادی و راحت شدی از زخم زبانها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان
از آتش این زهر، تن و جان تو میسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان
روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان
از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
خراسان می دهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟
چه کردی با گرامی میهمانت؟
خراسان راز دل ها با رضا داشت
چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست
مزار زاده ی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی
ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند
امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند
چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند
به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور می سوخت
سراپا همچو نخل طور می سوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده
غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بی تاب و گه در تاب می شد
همه چون شمع روشن آب می شد
میان حجره ی در بسته می سوخت
نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش
دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد
جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود
امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می گشت قلبش پاره پاره
پسر می کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد
پسر هم مثل او بی تاب می شد
پدر آهسته چشم خویش می بست
پسر می دید و جان می داد از دست
پسر از پرده ی دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام
#استاد_سازگار
صد بحر کرم از تو و یک چشم تر از من
لطفی کن و این خون جگر را بخر از من
خاموشی آتش بود از مرحمت ابر
باران کرم از تو و کوه شرر از من
در کوی تو زوّار گنه کار زیادند
امّا نبود هیچ کس آلوده تر از من
من عبد گنه کار و تو مولای رئوفی
رأفت زتو زیبنده بود چشم تر از من
من از نظر افتاده و تو چشم خدایی
ای چشم خداوند مپوشان نظر از من
تن خسته و کوه گنهم بر سر دوش است
این کوه گنه سخت شکسته کمر از من
آقایی و زوّار نوازی همه از تو
بار گنه و خجلت و اشگ بصر از من
ای یوسف زهرا نظری کن که نمانده
جز نامه ی آلوده زعصیان اثر از من
دریاب مرا ای پسر موسی جعفر
آن روز که در حشر گریزد پدر از من
من غیر عطا از تو دگر هیچ ندیدم
تو غیر خطا هیچ ندیدی دگر از من
من «میثم» دار توام ای دوست دعا کن
جز میوه ی نخل تو نماند ثمر از من
#استاد_سازگار
تا خاک توست دست به گوهر نمی زنم
تا کوی توست سوی جنان پر نمی زنم
درهای آستان تو یک لحظه بسته نیست
جایی که گشوده بود در نمی زنم
من باد نیستم که زنم سر به هر دری
جز بر در سرای شما سر نمی زنم
حتّی اگر تو در نگشایی به روی من
جایی نمی روم، در دیگر نمی زنم
مادر مرا به مهر و ولای تو شیر داد
من پشت پا به فطرت مادر نمی زنم
تا از گلاب ذکر، نشویم دهان خویش
بوسه بر این مزار مطهّر نمی زنم
جاری بود زهر نفسم معجز مسیح
بیهوده دم زآل پیمبر نمی زنم
حتّی اگر به میکده ی جنّتم برند
جز کوثر ولای تو ساغر نمی زنم
گر باز شد به روی تو «میثم» هزار در
بر گو دری به جز در حیدر نمی زنم
#استاد_سازگار
من کیستم گدای گدایان این درم
گر پا نهم به جای دگر خاک بر سرم
روزی اگر بناست از این در جدا شوم
از هم جدا شوند سر و جان و پیکرم
محتاج دام و شیفته ی دانه ی توام
هر چند در حریم تو کم از کبوترم
زوار عارفند به حقّ تو یا رضا
ای وای من که از همه بی معرفت ترم
بر پادشاهی دو جهان ناز می کنم
از آن خوشم که بر در این خانه نوکرم
مهر تو گشت شیره ی جان و روان روح
از لحظه ای که شیر به من داد مادرم
فیض زیارت تو و آلوده ای چو من
گر لطف تو نبود نمی گشت باورم
هر کس که دشمن است تو را دشمنش منم
حتّی اگر بود پدرم یا برادرم
از صدق و پاکی پدر و مادرم بود
گر عاشق پیمبر و آل پیمبرم
یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقت مرگ
خیزد رضا رضا ز نفس های آخرم
پای مرا ببند که پابند خود کنی
دست مرا بگیر که مسکین این درم
من «میثمم» که با همه بیدست و پائیم
جز دار عشق تو نبود دار دیگرم
#استاد_سازگار
نبی را به خاک حجاز است و ایران
دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان
مطاف ملک، فاطمه در مدینه
علی بن موسی الرّضا در خراسان
یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا
یکی بهر گریه رود در بیابان
یکی مدفنش بوسه گاه خلایق
یکی خانه اش سوخت از نار سوزان
رواق یکی سر بر افلاک برده
مزار یکی مانده با خاک یکسان
یکی در فراق پسر دل پر از خون
یکی در عزای پدر دیده گریان
یکی را جوادش گرفته است در بر
یکی محسنش پشت در گشت قربان
یکی روز شد دفن در شهر غربت
یکی شب غریبانه تر از غریبان
چه می شد اگر جای شب روز روشن
تن فاطمه دفن می شد به ایران
الا فاطمه قبر فرزند خود بین
که در طوس تابد چو ماه فروزان
اگر بود قبر تو در کشور ما
کجا بود تنها، کجا بود پنهان
زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا
که عطر توام بر مشام آید از آن
الهی زبان مرا وقت مردن
به این بیت ترجیع، گویا بگردان
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
بند یازدهم
غریبی که سوزانده هجرت وطن را!
بآتش کشیده دل مرد و زن را
تو تنهای تنها ولی در غم خود
عزا خانه کردی دو صد انجمن را
چرا درد خود را به مردم نگفتی
چرا در دلت حبس کردی سخن را
به کوچه عبا بر سر خود کشیدی
چرا وا نکردی به شکوه دهن را
زمین خراسان کجا داشت باور
که گیرد در آغوش خود آن بدن را
زنان خراسان به پاس عزایت
ببخشند مهریۀ خویشتن را
تو آن باغبانی که داغت زد آتش
دل لاله و بلبلان چمن را
به هنگام تشییع جسمت ملک گفت
نسیم خراسان مبر یاسمن را
کجا رو کنم با که گویم خدایا
که مأمون دون می کشد بوالحسن را
الا یا جوادالائمّه بر کن
زداغ غریب خراسان وطن را
در این آستان تا گدای تو هستم
ندارد کسی عزّت و قدر من را
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرّضایم
#استاد_سازگار
مر از رحمت و لطف و عطا پذیرفتی
چه شد که با همه جرم و خطا پذیرفتی
به جای آنکه رهایم کنی رهم دادی
کرم نمودی و گفتی بیا پذیرفتی
تو شهریار وجودی به رأفتت نازم
که دسته دسته به کویت گدا پذیرفتی
در این چمن گل بی عیب می خرند ولی
مرا تو با همۀ عیب ها پذیرفتی
کرامت تو به من مهلت سوال نداد
که خود صدا زدی و بی صدا پذیرفتی
جحیم از گنه من به تنگ آمده بود
تو در بهشت حریمت مرا پذیرفتی
به رأفت تو بنازم که با تمام بدی
مرا در این حرم باصفا پذیرفتی
تو زاده علی مرتضائی و همه را
به شیوه علی مرتضی پذیرفتی
به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم
کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی
منم کسی که امام رئوف راهم داد
تویی که «میثم» بیچاره را پذیرفتی
#استاد_سازگار