✅در روایتی دیگر آمده است که؛
▪️《أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) سَهِرَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَأَكْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ فِي السَّمَاءِ وَ هُوَ يَقُولُ :
وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ بِهَا ثُمَّ يُعَاوِدُ مَضْجَعَهُ》
🔹امام علی(ع) در تمام آن شب بيرون مى آمد به اطراف آسمان نظر مى كرد و مى فرمود :
🔸هرگز دروغ نگفته ام و دروغ از رسول خدا(ص) نشنيده ام.
😭اين همان شبى است كه مرا وعده شهادت داده است.
😭سپس درد و دلهایش را از نو گرفت و گریست.
▪️《فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ، خَرَجَ [تَعَلَّقَت حَدِيدَةُ عَلَى البَابِ فِي مِئزَرِهِ] وَ شَدَّ إِزَارَهُ وَ خَرَجَ وَ هُوَ يَقُولُ :
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ،
فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَ،
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ،
إِذَا حَلَّ بِوَادِيكَ》
🔹وقتی صبح شد،از خانه بیرون آمد و قطعه آهنی که بر روی در بود، به پیراهنش گیر کرد و حضرت(ع) کمرش را محکم بست و شعرى خواند كه مضمونش اين بود :
كمر خود را براى مرگ محكم ببند كه مرگ البتّه به تو خواهد رسيد، و جزع مكن از مرگ چون به وادى تو درآيد.
▪️《فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى صَحْنِ الدَّارِ اسْتَقْبَلَتْهُ الْإِوَزُّ فَصِحْنَ فِي وَجْهِهِ فَجَعَلُوا يَطْرُدُونَهُنَّ فَقَالَ :
دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ ثُمَّ خَرَجَ فَأُصِيبَ》
🔸مولا(ع) وقتی به صحن خانه آمد، چند مرغابى در آن خانه بودند که راه را بر آن حضرت(ع) گرفتند و سر و صدا مى كردند.
🔹وقتی یاران خواستند كه مرغابی ها را دور كنند، على(ع) فرمود :
😭آنها را به حال خود واگذاريد كه ايشان فريادكنندگان بر من هستند و بعد از ايشان بر من نوحه كنندگان نوحه خواهند كرد.
سپس از خانه #ام_کلثوم (س) خارج شد تا اینکه به مسجد رسید.(۱)
_______
📚منبع :
۱)اثبات الهداه شیخ حر عاملی، ج۳، ص۵۰۷
#شهادت_حضرت_علی علیه السلام
به نقل از کانال @hosenih_maghtal
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
✅ زخم شدن چشمان سیدالشهداء در مصیبت امیرالمومنین سلام الله علیهما*
🔻علامه مجلسی نقل میکند:
▪️فناداه علیه السلام فقال یا حسین یا أبا عبد الله ادن منی فدنا منه و قد قرحت أجفان عینیه من البکاء...
🔹امیرالمومنین سلام الله علیه او را صدا زده و فرمود: ای حسین، ای اباعبدالله نزدیک من بیا. حسین علیه السلام نزدیک او شد در حالی که پلک هایش از گریه زخم شده بود...
___
📚بحارالانوار علامه مجلسی/ج۴۲/ص۲۸۸
#شهادت_حضرت_علی علیه السلام
#امام_حسین علیه السلام
#حضرت_حسین علیه السلام
به نقل از کانال @hosenih_maghtal
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
✅سرانجام، بعد از اذان صبح
🔻امیرالمؤمنین(ع) وارد مسجد شد و صدای نازنین ایشان به
▪️«یَا أیُّهَا النَّاسُ! الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ»
بلند شد.
🔹امام(ع) خود اذان گفت و مشغول نماز جماعت صبح شد و هنگامی که در رکعت اوّل سر از سجده برداشت، بلافاصله ابن ملجم حمله کرد و شمشیر او فرق مبارک آن حضرت(ع) را شکافت و محاسن شریفش، به خون فرق مبارکش خضاب شد، در حالی که ابن ملجم در حین حمله می گفت :
▪️《اِنِ الحُكْمُ اِلاّ للهِ لَا لَكَ وَ لَا لاِصْحَابِكَ》
✳️همانا حکم فقط از آن خداست نه تو و نه اصحابت!(۱)
🔸در این هنگام صدای مولا(ع) بلند شد :
▪️《بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِ الله(ص)! فُزتُ وَ رَبَّ الکَعبَةِ!》
🔹به نام خدا و به یاری خدا و 😭بر دین رسول خدا(ص)(کنایه از اینکه من مسلمانم😭)شهید شدم!
قسم به پروردگار کعبه، رستگار شدم.(۲)
▪️《فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى أُمِّ رَأْسِهِ فَوَقَعَ عَلَى رُكْبَتَيْهِ》
🔸پس ابن ملجم با شمشیر بر سر مبارک امام علی(ع) فرود آورد و امام علی(ع) با زانوان خود، بر زمین افتاد.(۳)
✳️در این هنگام، صدای جبرئیل بلند شد :
▪️《تَهَدَّمَتْ وَ اللهِ اَرکَانُ الهُدَی وَ انطَمَسَت وَ اللهِ نُجُومُ السَّمَاءِ اَعلَامُ التُّقَی وَ انفَصَمَت وَ اللهِ العُروَةُ الوُثقَی، قُتِلَ ابنُ عَمَّ مُحَمَّدِ المُصطَفی(ص)، قُتِلَ الوَصِیُّ المُجتَبُی(ع)، قُتِلَ عَلِیٌ المُرتَضَی(ع)، قَتَلَهُ اَشقَی الاَشقِیَاءِ》
😭به خدا سوگند که پایه ها و ستون های هدایت شکست، و ستارگان آسمان و پرچم های تقوی محو و تاریک گشت، و دستاویز محکم إلهی پاره شد.
پسر عموی محمد مصطفی(ص) کشته شد، وصی اختیار شده کشته شد، علی مرتضی(ع) کشته شد، سوگند بخدا که آقا و سالار اوصیای پیامبران کشته شد؛ او را شقی ترین اشقیاء کشت.(۴)
🔹در این هنگام، شبیب نیز خواست ضربتی بزند که ضربه او خطا رفت و شمشیرش به سقف مسجد اصابت کرد و آنگاه هر دو یعنی ابن ملجم و شبیب گریختند.
🔺اما ابن ملجم بلافاصله توسط افراد حاضر در مسجد دستگیر شد، ولی وَردان و شبیب در لا به لای جمعیت خود را مخفی کردند و گریختند.
🔺و در نقلی، شبیب به خانه اش گریخت و پسر عمویش به او مشکوک شد و هنگامی که فهمید او در قتل امام علی(ع) نقش داشته است، او را کُشت.(۵)
✳️در این هنگام، مردم اطراف امیرالمومنین(ع) را در محراب مسجد احاطه کردند، 😭در حالی که حضرت(ع) از شدت درد خاک محراب را در مشت خود می فشرد و آیاتی را تلاوت می نمود.
سپس مردم برای کمک آمدند و با عبای حضرت(ع) فرق شکافته ی ایشان را بستند و امام علی(ع) را از محراب به میان مسجد آوردند.
در این هنگام، نماز جماعت صبح به امامت امام حسن مجتبی(ع) اقامه شد و امام(ع) به خاطر شدت ضعف و مسمومیّت، نماز را با اشاره خواند.
🔺امام علی(ع) بعد از اقامه نماز از هوش رفت و امام حسن(ع) سر پدر را به دامان گرفت و گریست و اهل مسجد هم گریستند.(۶)
____________
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۲، ص۲۳۰
۲)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۲۰۷
۳)اعلام الوری باعلام الهدی طبرسی، ج۱، ص۳۰۹
۴)بحارالانوار مجلسی، ج۴۲، ص۲۸۲
۵)الارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۲۰
۶)بحارالانوار مجلسی، ج۴۲، ص۲۹۰
#شهادت_حضرت_علی علیه السلام
به نقل از کانال @hosenih_maghtal
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
✅سرانجام امام امیرالمؤمنین علی(ع) در شب جمعه، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری قمری، در حالی که دو ثلث از شب جمعه گذشته بود، در سن شصت و سه سالگی به شهادت رسید.
در این لحظه صدای گریه و ناله و شیون از خانه امام(ع) بالا رفت و همه در شهادت امام(ع) می گریستند.
ابوالفرج اصفهانی می نویسد :
بعد از وصیت امام علی(ع)؛
▪️《ثُمَّ لَمْ يَزَلْ يَقُولُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» حَتَّى قُبِضَ عَلَيْهِ السَّلَامُ》
✳️پس از اين وصيت ديگر سخنی جز (لا اله الا الله) از حضرت(ع) شنيده نشد، تا اینکه جان بر جان آفرين تسليم کرد.(۱)
____
📚منبع :
۱)مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی، ص۵۳
#شهادت_حضرت_علی علیه السلام
به نقل از کانال @hosenih_maghtal
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
🔰روایتی زیبا درباره امتحان های الهی از امیر مومنان در زمان حیات و وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله)
صفحه ۱
در این روایت زیبا در پی سوال یکی از بزرگان یهود حضرت هفت امتحان الهی از خویش را در زمان حیات پیامبر و هفت امتحان الهی در زمان وفات پیامبر را نام می برد.
این روایت را در آدرس زیر و پیام های بعد ببینید.
https://eitaa.com/rozehayemaktoubb/279
کانال روضه های مکتوب:
@rozehayemaktoub
🔰روایتی زیبا درباره امتحان های الهی از امیر مومنان در زمان حیات و وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله)
صفحه ۲
در کتاب شریف بحار الانوار به نقل از کتاب خصال آمده است: امام باقر علیه السّلام فرمود: پس از واقعه نهروان و در حالی که علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد کوفه بودند، بزرگ یهودیان نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، من قصد دارم چیزهایی را از شما بپرسم که جز نبی یا وصیّ نبی پاسخ آنها را نمی داند.
فرمود: ای برادر یهود، هرچه میخواهی بپرس.
عرض کرد: ما در کتاب (تورات) میخوانیم که خدای عزّوجل هرگاه پیامبری مبعوث فرموده، به وی وحی نموده که از اهل بیت خود یکی را برگزیند که پس از وی کار او را در میان اُمّتش دنبال کند و اینکه از امتش عهدی در خصوص او بگیرد که پس از وی از آن عهد پیروی کنند و بر طبق آن عهد عمل کنند، و اینکه خدای عزّوجل اوصیا را در حیات پیامبران و بعد از وفاتشان مورد آزمایش قرار میدهد.
اکنون مرا آگاه بفرما که #خداوند_اوصیا_را_چندبار_در_حیات_پیامبران_و_چندبار_بعد_از_پیامبران_میآزماید؟ و فرجام کار اوصیا اگر از امتحان سربلند بیرون آیند، کجاست؟
علی علیه السّلام فرمود: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، خدایی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی نازل فرمود، اگر تو را پاسخ دهم به آن اقرار میکنی؟ گفت: بلی.
فرمود: سوگند به کسی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی نازل فرمود: اگر پاسخت دادم اسلام میآوری؟ عرض کرد: آری.
سپس علی علیه السّلام به وی فرمود: خدای عزّوجل در حیات انبیا، اوصیا را در #هفت_مورد امتحان میکند تا میزان اطاعتشان را بیازماید، و چون از اطاعت و امتحانشان راضی گشت، به پیامبران وحی میکند که آنان را در حیات خود به عنوان اولیا و بعد از وفاتشان به عنوان اوصیا برگزینند. و بدین ترتیب اطاعت از اوصیا بر امتهایی که به طاعت انبیاء عقیده دارند واجب میشود. و بعد از وفات انبیا در هفت مورد اوصیا را امتحان میکند تا صبرشان را بیازماید و هنگامی که سرفراز بیرون آمدند، سعادت را بر ایشان ختم میگرداند تا ایشان را به انبیا ملحق گرداند در حالی که سعادت را برای ایشان به کمال رسانده باشد.
بزرگ یهود عرض کرد: راست گفتی یا امیرالمؤمنین، اکنون مرا آگاه کنید که خداوند چندبار در حیات محمّد صَلی الله علیهِ و آله و چندبار بعد از وفات آن حضرت تو را امتحان کرده است؟ و اینکه فرجام کارتان به کجا ختم میشود؟
سپس علی علیه السّلام دست وی را گرفته و فرمود: برخیز ای برادر یهود تا تو را به آنها آگاه سازم. پس جمعی از یاران آن حضرت عرض کردند: یا امیرالمؤمنین، ما را نیز به همراه وی از آنها آگاه سازید. فرمود: بیم آن دارم که قلب هایتان تحمّل آن را نداشته باشد. عرض کردند: چرا چنین است یا امیرالمؤمنین؟ فرمود: به سبب اموری است که در مورد بسیاری از شما بر من مکشوف شده است. سپس مالک اشتر برخاسته و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، ما را از آنها آگاه فرما، زیرا به خدا سوگند که ما میدانیم وصیّ پیامبری جز شما بر روی زمین نیست و ما به یقین میدانیم که خداوند پس از پیامبر ما صَلی الله علیهِ و آله پیامبر دیگری نخواهد فرستاد و اینکه اطاعت شما همچون اطاعت پیامبرمان بر گردن ماست
سپس علی علیه السّلام نشسته و رو به آن یهودی نموده و به وی فرمود: ای برادر یهود، خداوند عزّوجل در حیات پیامبرمان محمّد صَلی الله علیهِ و آله در هفت جا مرا امتحان فرمود و – بی آنکه بخواهم خود را تزکیه کرده باشم- مرا به لطف خدا مطیع خودش یافت.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
صفحه ۳
🔸عرض کرد: آن موارد کدام بود یا امیرالمؤمنین؟
1⃣[امتحان نخست: ماجرای دعوت پیامبر از خاندان خود به ایمان و تنهایی علی (ع) در قبول آن ]
فرمود: اما #نخستینِ آنها اینکه خدای عزّوجل به پیامبر ما وحی فرمود و او را به رسالت برانگیخت، من که کوچک ترین عضو خانواده بودم، به وی در خانه اش خدمت میکردم و برای برآوردن خواستههای ایشان تلاش مینمودم. سپس کوچک و بزرگ خاندان عبدالمطلّب را به شهادت دادن به اینکه خدایی جز الله نیست و اینکه او فرستاده خداست، دعوت فرمود لیکن ایشان از اجابت دعوتش امتناع ورزیده و منکر ادعای وی گشته او را ترک گفتند و با وی از در مخالفت برخاسته از او عزلت گزیده و دوری جستند در حالی که دیگر مردم با آن حضرت قطع رابطه نموده و به دشمنی و مخالفت با وی برخاسته بودند و ادّعای او را به دلیل اینکه دل هایشان تاب تحمّل آن را نداشت و خردهایشان از درک آن ناتوان بود، تاب نیاوردند اما من به تنهایی و به سرعت و مطیعانه و از روی یقین دعوت رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله را اجابت نمودم بی آنکه کوچک ترین تردیدی در مورد وی داشته باشم. سپس سه سال بر ما گذشت بی آنکه جز من و دختر خویلد خدایش رحمت کند، - که چنین کرده است -
بر روی زمین مردمانی باشند که نماز بخوانند یا به رسالت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله و آنچه خداوند بر وی نازل فرموده بود، گواهی دهند. آن گاه امیرالمؤمنین علیه السّلام رو به یاران خود نموده است و فرمود: آیا جز این است؟! عرض کردند: درست میفرمایید یا امیرالمؤمنین.
2⃣ [امتحان لیلة المبیت]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما دوم ای برادر یهود، قریش همچنان در فکر و چاره اندیشی و دسیسه چینی برای قتل پیامبر صَلی الله علیهِ و آله بودند تا اینکه در نهایت در روز الندوۀ که ابلیس به هیأت أعور ثقیف (مغیرۀ بن شعبه ثقفی) نیز در جمع ایشان حضور داشت، پس از رایزنیهای بسیار به این نتیجه رسیدند که از هرتیره از قریش یک نفر به نمایندگی انتخاب شود و جملگی باهم و شمشیر به دست شب هنگام به سراغ پیامبر صَلی الله علیهِ و آله آمده و هنگام خواب، همگی آنها هم زمان ضربتی با شمشیر بر پیکر آن حضرت وارد نموده و ایشان را به قتل برسانند، در این صورت اگر او را کشتند، قریش از مردان خود دفاع خواهد کرد و آنان را تسلیم (بنی هاشم) نخواهند کرد و بدین ترتیب خونش هدر خواهد رفت. لیکن جبرئیل علیه السّلام بر پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نازل گشته و آن حضرت را از ماجرا آگاه نمود و به وی خبر داد که در چه شبی گرد هم خواهند آمد و در چه ساعتی به محل خواب آن حضرت هجوم خواهند برد، و به ایشان امر نمود که در همان ساعتی که به سوی غار (ثور) حرکت کرد، حرکت کند. سپس رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مرا از ماجرا آگاه نموده و امر فرمود که در بستر وی بخوابم و با جان خودم خطر را از او دور سازم، پس من نیز به شتاب و شادمان از اینکه به جای وی کشته شوم، فرمان ایشان را اطاعت نمودم؛ سپس پیامبر رفتند و من نیز در بستر او خوابیدم، آن گاه مردان قریش با این اطمینان که پیامبر صَلی الله علیهِ و آله را خواهند کُشت، وارد شدند، و چون همگی وارد اتاقی شدند که من در آن بودم، ناگهان با شمشیر خود به مقابله با ایشان پرداخته و از خود دفاع نموده ایشان را از خود راندم آن گونه که هم خدا و هم مردم از آن اطلاع دارند، سپس رو به یاران خود کرده و فرمود: آیا چنان نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین!
3⃣[امتحان جنگ بدر]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما سومی ای برادر یهود، دو پسر ربیعه و پسر عُتبه دلاوران قریش بودند که در جنگ بدر حریف طلبیدند لیکن احدی از قریش به مصاف ایشان نرفت، از این رو رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مرا که از همه صحابه کم سن و سال تر و در جنگ کم تجربه تر بودم به همراه دو یار دیگر که خدایشان رحمت کند، - که چنین کرده است - علیه آنان برانگیخت و خدای عزّوجل ولید و شیبه را بر دست من به قتل رساند و این سوای دیگر بزرگان قریش بود که در آن روز به قتل رساندم و غیر از کسانی است که به اسارت درآوردم و کشتگان بر دست من بیش از کشتگان بر دست یارانم بود و در آن روز عموزادهام رحمۀ الله علیه به شهادت
رسید، سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنان نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
4⃣ [امتحان جنگ احد]
پس علی علیه السّلام فرمود: اما چهارمی ای برادر یهود آن است که مردم مکه یکپارچه به همراه قبایل عرب و قریش که دعوت ایشان را پذیرفته بودند، به خون خواهی کُشتگان مشرک جنگ بدر به سوی ما حرکت کردند. پس جبرئیل بر پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نازل گشته و آن حضرت را از ماجرا آگاه نمود. سپس پیامبر صَلی الله علیهِ و آله به همراه صحابه خود به کوه اُحد رفته و در آن جا اردو زد. سپس مشرکان سر رسیدند و یکپارچه چون یک مرد به ما حمله آوردند و از مسلمانان خیلیها به شهادت رسیدند و آنهایی که باز مانده بودند نیز فرار کردند و من با رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی ماندم و مهاجرین و انصار به سوی خانه هایشان در مدینه گریختند در حالی که هریک از آنها میگفت: پیامبر و یارانش کشته شدند، سپس خدای عزّوجل به صورت مشرکان زد و شکست خوردند و این در حالی بود که در رکاب رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله بیش از هفتاد زخم برداشته بودم که این و این از جمله آنها هستند- پس ردای خود را به کنار زده، دست روی زخمها کشید- و در آن روز کارهایی از من سر زد که پاداش آن بر خدا است ان شاء الله، سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا جز این بوده است؟ عرض کردند: چنین بوده است یا امیرالمؤمنین!
5⃣ [امتحان جنگ خندق]
سپس فرمود: اما پنجمی ای برادر یهود اینکه قریش و دیگر قبایل عرب باهم گرد آمده و عهد و پیمان بستند که تا رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله و ما خاندان بنی عبدالمطلّب را به قتل نرسانند، باز نگردند و با این عزم به سوی ما آمدند، با تمام توان و سلاحشان تا اینکه در حالی که از پیروزی خود اطمینان داشتند، بر ما در مدینه وارد شدند. از طرفی جبرئیل بر پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نازل گشته و آن حضرت را از حرکت این سپاه آگاه فرمود و پیامبر صَلی الله علیهِ و آله با کمک مهاجرین و انصار خندقی پیرامون مدینه حفر نمود، آن گاه قریش سر رسید و در آن سوی خندق ما را به محاصره خود در آورد در حالی که خود را قوی و ما را ضعیف میپنداشت از این رو پیوسته خط و نشان میکشید لیکن از این سو رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله آنان را به سوی خدای عزّوجل دعوت و آنان را به حق خویشاوندی و رحم سوگند میداد ولی نمی پذیرفتند و این دعوتها جز بر سرکشی و طغیان آنها نمی فزود. در آن روز دلاورترین دلیران عرب عمرو بن ودّ عامری بود که همانند شتر کف بر دهان آورده و حریف میطلبید و رجز میخواند، گاه با نیزه و گاه با شمشیر نمایش رزم میداد بی آنکه کسی جرأت مبارزه
یا امیدی به شکست دادن وی داشته باشد، نه حمیّت کسی را وادار میکرد پاپیش بگذارد و نه آگاهی و بصیرت کسی را دل گرمی جنگیدن با وی را میداد. در چنین احوالی رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به من امر فرمود که برخیزم و با دست مبارک خود عمامه بر سرم گذاشته و شمشیرخود یعنی همین شمشیر- و دست خود را روی ذوالفقار گذاشت- را به دست من داد، آن گاه در حالی که زنان مدینه از قدرت عمرو بن عبدود بر من هراسان بودند و میگریستند، به جنگ او رفتم و خدای عزّوجل وی را به دست من به قتل رساند در حالی که عرب دلاور مردی همتای او را در میان خود نداشت. و او نیز این ضربه را به من زد- و
با دست خود به سرش اشاره نمود- و بدین ترتیب خداوند قریش و قبایل عرب را دچار هزیمت فرمود و آنها به واسطه من به خواری و ذلّت گرفتار آمدند، سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین چنین بود.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
6⃣ [امتحان خیبر]
سپس آن حضرت فرمود: اما ششمین مورد ای برادر یهود، ما به همراه رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به شهر دوستانت «خیبر» وارد شدیم و با مردانی از یهود و سوارانی از قریش و دیگر قبائل مواجه شدیم و آنها با کوهی از اسبان و مردان جنگی و سلاح با ما روبرو شدند در حالی که آنها در نفوذ ناپذیرترین دژ موضع گرفته بودند و تعدادشان از ما بیشتر بود و هرکدامشان پیوسته فریاد برآورده و ما را دعوت به مبارزه میکردند لیکن هر که از یاران من به جنگشان رفت، او را به قتل رساندند، تا وقتی که چشمها غرق در خون گشت و من به مبارزه دعوت شدم در حالی هر کس به فکر نجات جان خود بود، دوستان من به یکدیگر نگریسته و باهم میگفتند: یا ابا الحسن برخیز. سپس رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مرا به سوی ایشان فرستاد و هرکس که به مصاف من آمد او را به قتل رساندم و هر سواری که به سوی من شتافت، با نیزه ای او را از پای در آوردم، آن گاه همانند شیری که به شکارش حمله بَرَد، چنان بر ایشان حمله بردم که به همه درون شهر عقب نشینی کردند و من به درون دژ رفته، راه را بر آنان بسته و در را با دست خود از جا کنده و به تنهایی وارد شهرشان گشته هریک از مردان آنها را که دیدم، از دم تیغ گذرانده، زنانی را که مییافتم به اسارت میگرفتم تا اینکه آن قلعه را به تنهایی فتح کردم بی آنکه کسی جز خدای یگانه مرا یاری داده باشد؛ سپس رو به یاران خود کرده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین!
7⃣ [امتحان ابلاغ پیام برائت]
سپس آن حضرت فرمود: اما هفتمین مورد ای برادر یهود، چون رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله عازم مکه شد، اراده فرمود راه عذر را بر آنان ببندد و ایشان را به سوی خدای عزّوجل دعوت کند همان طور که قبلاً نیز آنها را دعوت کرده بود، پس نامه ای برای ایشان نوشت و آنان را از عذاب خدا برحذر داشته، وعده بخشش و آمرزش پروردگار را به آنها داد و در پایان آن سوره برائت را نوشت تا برایشان خوانده شود. سپس به همه صحابه پیشنهاد کرد که نامه را به مکه ببرند اما همگی در پذیرش این مأموریت سستی به خرج داده و طفره رفتند و چون آن حضرت احوال را چنین دید، یکی از ایشان را مأمور این کار کرد و وی را روانه نمود. اما جبرئیل علیه السّلام نزد آن حضرت صَلی الله علیهِ و آله آمده و گفت: یا محمّد، این کار یا باید توسط شخص شما به انجام برسد یا اینکه مردی از خانواده ات این کار را انجام دهد. پس رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مرا از موضوع آگاه فرمود و مرا با نامه خود
به مکه فرستاد. پس من در حالی وارد مکه شدم که مردم آن در دشمنی با من به گونه ای بودند که همه میدانید.
هرکدام از آنها اگر میتوانست مرا قطعه قطعه میکرد و هر قطعه از گوشت مرا برسرکوهی میگذاشت هرچند این کار به قیمت از دست رفتن جان خود و خانواده و فرزندان و اموالش گردد.
سپس رسالت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله را به ایشان ابلاغ نموده و نامه آن حضرت را بر ایشان خواندم و این در حالی بود که همگی چه مردان و چه زنانشان با تهدید و ارعاب و با من روبرو میشدند و کینه خود را نسبت به من آشکار میکردند. اما شما دیدید که من این کار را انجام دادم؛ سپس رو به یاران خود کرده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
سپس آن حضرت فرمود: ای برادر یهود، اینها بودند مواردی که پروردگارم عزّوجل در حیات پیامبرش مرا با آنها آزمود و در همه آنها به لطف خود مرا چنان مطیع آن حضرت دید که احدی در این مورد به منزلت من نمی رسد و اگر اراده مینمودم آن را توصیف میکردم ولی خدای عزّوجل از خودستایی نهی فرموده است. پس گفتند: یا امیرالمؤمنین، به خدا سوگند راست گفتی، به راستی که خداوند شما را فضیلت خویشاوندی با پیامبرمان را عنایت فرموده و با برادرِ پیامبر قراردادنت تو را سعادتمند گردانیده به گونه ای که نزد وی منزلت هارون از موسی را یافته ای و خداوند شما را بر دیگران برتری داده است به سبب میادینی که در آن حضور یافتی و خطرهایی که به جان خریدی و ثواب مواردی را که فرمودید و موارد بسیار دیگری را که ذکر نکردید برای شما ذخیره کرده است. مواردی که هیچ مسلمانی نظیر آنها را ندارد و این را کسانی از میان ما میگویند که برخی شما را با پیامبر دیده اند و برخی دیگر شما را بعد از آن حضرت دیده اند، اکنون یا امیرالمؤمنین، ما را آگاه فرما که پس از رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله خدای عزّوجل شما را به چه آزمونهایی مبتلا کرد و توانستید بر تحمل آنها شکیبا باشید. گرچه ما خود بر آنها وقوف داریم و اگر بخواهیم آن را به وصف میآوریم لیکن دوست داریم آنها را از زبان خود شما بشنویم همان طور که از شما شنیدیم خداوند در حیات پیامبر صَلی الله علیهِ و آله شما را به چیزهایی آزموده که در همه آنها از آن حضرت اطاعت فرموده اید.
[ذکر هفت امتحان بعد از وفات پیامبر]
پس آن حضرت فرمود: ای برادر یهود، خداوند متعال مرا پس از رحلت پیامبرش صَلی الله علیهِ و آله در هفت مورد آزمود و - بی آنکه بخواهم خود را بستایم- به لطف و نعمت خود مرا صبور یافت،
1⃣[امتحان فراق پیامبر]
اما نخستین آنها ای برادر یهود آن است که در میان همه مسلمانان، کسی جز پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نبود که با وی انُس بگیرم و یا تکیه کنم و یا اطمینان کنم یا تقرّب جویم، او از کودکی مرا پرورش داد و در بزرگی پناه داد و در تنگدستی کفایت نمود. و نگذاشت یتیم بودن را احساس کنم و از گدایی و کسب و کار بی نیازم نمودم و سرپرستی من و فرزندانم را برعهده گرفت، این در ارتباط با مسائل گذران زندگی دنیوی بود، و علاوه بر آن مرا به سوی مراتب عالی در پیشگاه خدای عزّوجل کشید،
سپس به سبب وفات رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مصیبتی بر من نازل گردید که گمان نکنم اگر قهرا بر کوهها نازل میگردید توان برخاستن مییافتند. گروهی از اهل بیت خویش را بی تاب و گروهی اختیار صبر از کف داده میدیدم که توان خویشتن داری نداشته و قادر به حمل بار مصیبتی به این سنگینی نبودند، بی تابی صبر از کفشان به در برده عقلشان را دچار حیرت نموده و قدرت فهم و افهام و گفت و شنود را از ایشان سلب کرده، و سایر مردم از غیر بنی عبدالمطلّب یا تسلیت گفته و امر به صبر مینموند و یا اینکه با گریه و بی تابی خود با آنان همدردی میکردند، و من پس از وفات آن حضرت صبر پیشه کرده به اموری که آن حضرت مرا بدانها فرمان داده بود، مشغول گشتم از قبیل: آماده ساختن و غسل دادن و حنوط کردن و کفن نمودن و نماز میّت را بر وی خواندن و به خاک سپردن و گردآوری کتاب خدا و پرداختن به برآوردن تعهدات ایشان به مردم بی آنکه اشک روان و هیجان آه و ناله و گزش سوزش و عظمت مصیبت مرا از وظیفه اصلی باز دارد تا اینکه توانستم حق واجب خدا و رسولش را در این خصوص که بر دوش من بود به انجام برسانم و آنچه را که به من امر فرموده بود به جای آورم و آن را صابرانه و تقرب جویان تحمل نمودم؛ سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
2⃣ [امتحان غصب خلافت]
سپس فرمود: اما مورد دوم ای برادر یهود آن است که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله در حیات خود مرا امیر همه اُمّت خود نمود و از همه حاضران برای من بیعت گرفت که گوش به فرمان من باشند و از من اطاعت نمایند و به ایشان امر فرمود حاضران غایبان را از این موضوع آگاه سازند. از آن پس اگر در حضور وی بودم فرمان رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله را به مردم ابلاغ مینمودم و چون از ایشان جدا میگشتیم امارت مردم را به عهده داشتم، هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که احدی در امر ریاست حال چه در زمان پیامبر و چه بعد از ایشان با من به منازعه برخیزد. از طرفی رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به هنگام بیماریش فرمان داده بود که سپاهی را که به فرماندهی اسامۀ بن زید تجهیز نموده بود، بی درنگ حرکت کند و هیچ کس را از اوس و خزرج و بزرگان عرب و از سایر مردم که میترسید بیعت را درهم بشکنند و آنانی را که میدانست به خاطر کشته شدن پدران، برادران و نزدیکانشان به دست من کینه ای از من به دل دارند، ملزم کرد که ضمن آن سپاه باشند و نیز از مهاجرین و انصار و مسلمانان و دیگران و کسانی که مؤلفۀ قلوبهم نامیده میشدند و منافقان را نیز ملزم به همراهی سپاه اسامه نمود تا فقط کسانی باقی بمانند که دل هایشان با من صاف است و تا کسی چیزی نگوید که مرا خوش نیاید و چیزی مانع از دست یابی من به ولایت و قیام به امر رعیّت آن حضرت پس از وی نشود، و آخرین چیزی که بر زبان آورد که مربوط به امر اُمّت وی بود این بود که لشکر اسامه بی درنگ حرکت کند و هیچ کس از آن کسانی که مقرر فرموده بود با آن بروند، بر جای نماند،
و در این باره اصرار و تأکید بسیار میفرمود. اما پس از رحلت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله ناگاه دریافتم کسانی که قرار بود با سپاه اسامه بن زید باشند، برخلاف دستور پیامبر ترک مراکز خود نموده و پستهای خویش را رها کرده و فرمان رسول خدا را در رفتن با سپاه اُسامه و ملازمت امیرشان و حرکت در زیر پرچم وی را تا مقصد معین شده ندیده گرفته و امیرشان را در اردوکاهش تنها گذاشته، بر اسبان خود سوار گشته و به تاخت به سوی گشودن گرهی که خداوند و رسول او آن را برای من بر گردنهای ایشان بسته بودند، بازگشته و آن را گشوده و عهد خود را با خدا و رسول او شکستند و به جای آن برای خود عقد و پیمانی بستند که حاصل گفتگو و مشورت اختصاصی آنان بود بی آنکه احدی از ما فرزندان عبدالمطلّب در آن مشارکتی یا مشورتی داشته باشند یا درخواست فسخ بیعتی که در ارتباط با من بر گردن داشته اند را کرده باشند. آنها در حالی دست به چنین کارهایی زدند که من مشغول تجهیز رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله بوده و به چیزی جز این کار اهمیّت نمی دادم، زیرا این کار مهمترین کارها و سزاوارترین آنها بود که بدان پرداخته شود، این بود ای برادر یهود کاری ترین زخمی که بر قلب من وارد گشت در حالی که من در مصیبت بزرگی ناشی از رحلت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله به سرمی بردم مصیبت از دست دادن کسی که جز خداوند کسی را بعد از او نداشتم. من بر آن مصائب و دگرگونیها صبر کردم تا اینکه ناگاه حوادث دیگر باشتاب و سرعت به دنباله آن دگرگونیها به من روی آورد. سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
3⃣ [امتحان تحمل دوران خلافت خلفا و پرهیز از درگیری]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما سوّمی ای برادر یهود، آنکه پس از پیامبر صَلی الله علیهِ و آله به جانشینی وی نشست، هرگاه مرا میدید عذرخواهی مینمود و دیگری را مسؤول جنایتی که در حق من مرتکب شده بودند و براثر آن حق مرا غصب و بیعت مرا نقض شده بود، میدانست و از من حلالیت میطلبید، و من با خود میگفتم، بالاخره دوره خلافت او سپری میشود و حقّم به من باز میگردد، همان حقی که خدای عزّوجل برای من قرار داده آن هم بدون آنکه حادثه ای در اسلام ایجاد شود آن هم با نزدیکی اسلام به دوران جاهلیّت و نوپایی آن و بی آنکه در طلب حقم در پی منازعه ای باشم که شاید فلانی بگوید: بلی، ولی فلانی بگوید: نه، سپس این اختلافات از گفتار گذشته و منجر به فعل شوند، و این در حالی بود که
جماعتی از خواص اصحاب محمّد صَلی الله علیهِ و آله که آنان را به خیرخواهی برای خدا و رسول او و برای کتاب و دینش اسلام میشناختم، پیوسته و مدام آشکارا و نهان نزد من آمده و مرا به گرفتن حقّم دعوت میکردند و حاضر بودند جان خود را در راه یاری رساندن به من نثار کنند تا با این کار، بیعتی که بر گردن ایشان داشتم به من ادا کنند. اما من میگفتم: شتاب نکنید، اندکی صبر داشته باشید شاید خداوند حق مرا بدون منازعه و بدون ریختن خون، به من بازگرداند، زیرا بعد از وفات رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله بسیاری از مردم دچار شک و تردید شدند و کسانی بعد از وی طالب خلافت شدند که شایستگی آن را نداشتند، پس هر قومی میگفتند: باید امیری از ما باشد و گویندگان این سخنان هدفی جز این نداشتند که خلافت را از من به دیگری واگذار کنند، و چون وفات کسی که به جای رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله نشسته بود نزدیک شد و دوران حکومتش به پایان رسید، خلافت را بعد از خود، به دوستش واگذار نمود. این حادثه برای من همانند حادثه اولی بود که آنچه را که خداوند عزّوجل برای من قرار داده بود، از من سلب نمودند. بعد از آن جمعی از یاران محمّد صَلی الله علیهِ و آله که برخی به رحمت خدا رفته اند و برخی در قید حیات اند، نزد من گرد آمده و همان سخنانی را که قبلاً به من گفته بودند، دوباره تکرار کردند و من نیز همان سخنان پیشین را برای ایشان تکرار کردم آن هم به جهت بردباری، دورنگری، یقین و بیم از آنکه اُلفتی که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله گاه با آنان به نرمی و گاه به درشتی و گاه با بخشش مال و گاه با شمشیر در میان ایشان به وجود آورده بود از هم خواهد گسست، و رفتار پیامبر صَلی الله علیهِ و آله با آنان چنان بود که اگر مردم گاهی در حال حمله و گاهی در حال فرار در سیری و سیر آبی و در پوشش لباس و بالا پوش بودند ولی ما اهل بیت در خانههای بدون سقف و در و بدون پوشش بودیم و جز شاخههای درختان و امثال آن برای مستور کردن خود چیزی نداشتیم؛ نه زیراندازی داشتم و نه بالاپوشی روی ما بود؛ یک پیراهن بیشتر نداشتیم که به نوبت برای نماز آن را میپوشیدیم، اکثر ما شب و روز را با کرسنگی میگذراندند و چنانچه گاهی چیزی به ما میرسید، رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله علی رغم حالتی که در آن به سر میبردیم، آن را به برخورداران از نعمت و ثروت میبخشید تا دل ایشان را به دست آورد، از این رو من سزاوارترین فردی بودم که این جمعی را که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله گرد آورده بود، از هم نپاشم و به راهی نکشانم که راه نجاتی برای آنها نباشد و آینده آنان از بین برود؛
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub