🔰روضه حضرت مسلم قسمت هفتم:
تا مسلم را دستگیر کردن دستاشو بستن سوار بر یک مرکبی کردند فهمید کار دیگه تمامه شروع کرد گریه کردن فرمود «انا لله و انا الیه راجعون»
یکی از اینها صدا زد : «کسی مثل تو در چنین موقعیتی نباید گریه کنه»
فرمود «مردم من برای خودم گریه نمیکنم
من برای آقایی گریه می کنم که دست زن و بچه شو گرفته تو بیابونا داره میاد
ابکی للحسین و آل الحسین»
لذا نوشتن تو مجلس ابن زیاد هم همه نگرانی مسلم این بود
عمر سعد رو کنار کشید گفت «من یه خواهشی ازت دارم»
یه کسی رو بفرستید به حسین بگید «جانم به فدات آقا جان برگرد ارجع فداک ابی و امی باهل بیتک»
کوفه میا حسین جان ....
عرضه بداریم یا رسول الله ای کاش بودی ببینی با مسلم چه کردن
طوری مسلم رو به شهادت رسوندن که همه وحشت کنن
انقدر این مصیبت جانسوزه نمیدونم بگم یا نگم اول سر مسلم را از بدن جدا کردن
بعد پیکرش را از بالای دارالاماره به زمین انداختند
بعد هم شروع کردن این پیکر بی سر رو تو کوچه های کوفه میکشیدن
اما شب اولیه عرضه بداریم لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
آقا جان اینجا اگه سر شما رو جدا کردن تو کوچهها میکشیدن الحمدالله دخترا نبودن حمیده نبود همسر شما نبود خواهرات نبودن ببینن
اما دلها بسوزه برای اون آقایی که یه وقت بانوان حرم همه اومدن بالای تل زینبیه
🔸زینب و اهل حرم دل نگرانن
حسین تا هست زنها در امانن
حسین تا هست خیمه روبراهه
غم ناموس بعد از قتلگاهه
تنها شدی و جنگیدی تنها ابی عبدالله
کشتن تو رو مقابل زنها ابی عبدالله
لب میگزیدی و شدی مایوس ابی عبدالله
کشتن تو رو با غصه ناموس ابی عبدالله
متن مقتل:
🔰رسیدن خبر شهادت مسلم به سیدالشهدا
🔸گويند: چون حسين عليه السّلام از زرود حركت فرمود، مردى از بنى اسد را ديد و از او درباره اخبار كوفه پرسيد. گفت:
« هنوز از كوفه بيرون نيامده بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروة كشته شدند و خود ديدم كودكان پاهاى آن دو را گرفته[ بودند] و بر زمين مىكشيدند.»
امام حسين عليه السّلام انّا للّه فرمود و گفت:« جانهاى خود را در پيشگاه الهى حساب مىكنيم.»
آن مرد به امام حسين گفت:« اى پسر رسول خدا! تو را به خدا سوگند مىدهم كه جان خود را حفظ كنى و جانهاى افراد خاندانت را كه همراه تو مىبينم. به جاى خود برگرد و رفتن به كوفه را رها كن كه به خدا سوگند در آن شهر براى تو ياورى نيست.»
فرزندان عقيل كه همراه آن حضرت بودند، گفتند:« ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نيازى به زندگى نيست و هرگز برنمىگرديم تا كشته شويم.»
امام عليه السّلام هم فرمود:« پس از ايشان خيرى در زندگى نيست.» و حركت فرمود.
\J دامغانى، ترجمه اخبار الطّوال،/ 294- 295\E
🔸متن عربی:
قالوا: و لمّا رحل الحسين من زرود، تلقّاه رجل من بني أسد، فسأله عن الخبر، فقال: لم أخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل و هانئ بن عروة، و رأيت الصّبيان يجرّون بأرجلهما. فقال: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، عند اللّه نحتسب أنفسنا. فقيل له:
ننشدك اللّه يا ابن رسول اللّه في نفسك، و أنفس أهل بيتك هؤلاء الّذين نراهم معك، انصرف إلى موضعك، ودع المسير إلى الكوفة، فو اللّه ما لك بها ناصر. فقال بنو عقيل- و كانوا معه-: ما لنا في العيش بعد أخينا مسلم حاجة، و لسنا براجعين حتّى نموت.
فقال الحسين: فما خير في العيش بعد هؤلاء. و سار.
الدّينوري، الأخبار الطّوال،/ 246
موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام) ؛ ج2 ؛ ص281
کانال روضه های مکتوب
@rozehayemaktoub
فرازی از قصه قهرمانی شهید کوفه و حامل پیام امام به مردم کوفه، حضرت #قیس_بن_مصهر_صیداوی (رضوان الله علیه)
قيس كه به نزديك دروازه كوفه رسيد، حصين بن نمير كه از نزديكان عبيد اللّه بود، راه بر او بگرفت تا او را تفتيش كند. قيس كه خود را در خطر ديد، نامه را بيرون آورد و پاره پاره كرد. حصين او را با خود به نزد عبيد اللّه بن زياد برد؛ چون در برابر او ايستاد، ابن زياد به او گفت: «كيستى؟»
گفت: «مردى از شيعيان امير المؤمنين و فرزندش.»
گفت: «نامه را چرا پاره كردى؟»
گفت: «تا تو از مضمونش آگاه نگردى.»
گفت: «نامه از كه بود و به كه بود؟»
گفت: «از حسين بود به جمعى از اهل كوفه كه نامهايشان را نمىدانم.»
ابن زياد را خشم گرفت و گفت: به خدا قسم دست از تو برندارم تا آنكه نام اين افراد را بگويى و يا آنكه بر منبر شوى و حسين بن على صلّى اللّه عليه و اله و پدر و برادرش را لعن كنى؛ وگرنه تو را قطعهقطعه خواهم كرد.»-
- قيس گفت: «امّا نام افرادى كه نامه برايشان بود، به تو نخواهم گفت و امّا لعن حسين و پدرش و برادرش را حاضرم.»
پس بر منبر شد، حمد و ثناى الهى كرد و درود بر پيغمبر گفت و بر على و حسن و حسين رحمت فراوان فرستاد. سپس بر عبيد اللّه بن زياد و پدرش لعن كرد و بر همه گردنكشان بنى اميّه از اوّل تا آخر لعن كرد.
سپس گفت: «اى مردم! من از طرف حسين به شما پيام آوردهام و در فلان جا از او جدا شدم. دعوتش را اجابت كنيد.»
جريان به ابن زياد گزارش داده شد. دستور داد او را گرفته، از بالاى كاخ به زيرش انداختند و شهيد گشت. خداى رحمتش كند.
موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام) ؛ ج2 ؛ ص358 به نقل از فهرى، ترجمه لهوف،/ 75- 77
متن عربی:
فلمّا قارب [قيس] دخول الكوفة، اعترضه الحصين بن نمير- صاحب عبيد اللّه ابن زياد- لعنه اللّه- ليفتّشه، فأخرج قيس الكتابةو مزّقه، فحمله الحصين بن نمير إلى عبيد اللّه بن زياد، فلمّا مثّل بين يديه، قال له: من أنت؟ قال: أنا رجل من شيعة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و ابنه. قال: فلماذا خرّقت الكتاب؟ قال: لئلّا تعلم ما فيه. قال: و ممّن الكتاب؟ و إلى من؟ قال: من الحسين عليه السّلام إلى جماعة من أهل الكوفة لا أعرف أسماءهم. فغضب ابن زياد، و قال: و اللّه لا تفارقني حتّى تخبرني بأسماء هؤلاء القوم، أو تصعد المنبر، فتلعن الحسين بن عليّ، و أباه، و أخاه، و إلّا قطّعتك إربا إربا.
فقال قيس: أمّا القوم! فلا أخبرك بأسمائهم، و أمّا لعن الحسين عليه السّلام، و أبيه، و أخيه، فأفعل.
فصعد المنبر، فحمد اللّه، و أثنى عليه، و صلّى على النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و أكثر من التّرحّم على عليّ، و الحسن، و الحسين (صلوات اللّه عليهم)، ثمّ لعن عبيد اللّه بن زياد، و أباه، و لعن عتاة بني أميّة عن آخرهم ثمّ قال: أيّها النّاس، أنا رسول الحسين عليه السّلام إليكم، و قد خلّفته بموضع كذا، فأجيبوه. فأخبر ابن زياد بذلك، فأمر بإلقائه من أعالي القصر، فألقي من هناك، فمات.
موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام) ؛ ج2 ؛ ص357 به نقل از ابن طاووس، اللّهوف،/ 75- 77- عنه: المجلسي، البحار، 44/ 370
کانال روضه های مکتوب
https://eitaa.com/rozehayemaktoub
شب دوم :
مجلس اول روضه ورودیه:
السلام علیک یا ابا عبدالله
دلها رو همراه کنیم با قافله حسینی با اون کاروانی که مثل فردایی وارد کربلا شد.
اما چه کاروانی؟
کاروان سلاله های رسول
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حورا
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشک هایشان باران
تشنه ی مشک هایشان دریا
یوسفان عشیره ی حیدر
مریمان قبیله ی زهرا
کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یکجا
هر دلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت ، همه لیلا
اما یه جمله بگم دل امام زمان با این جمله می لرزه
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمی برد بالا
دور تا دورشان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا
شب دوم محرمه دلها رو روانه کنیم کربلا
نسیمی جان فزا می آید بوی کرببلا می آید
مثل فردایی بود کاروان حسینی وارد سرزمین کربلا شد
شیعیان در سر هوای نینوا دارد حسین
مثل فردایی تا وارد این زمین شدن دید اسب از جا حرکت نمی کنه
پرسید نام این سرزمین چیه جواب هایی دادن غاضریه نینوا
پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟
اين سرزمين غمزده در چشمم آشناست
اين خاك بوي تشنگي و گريه ميدهد
گفتند: «غاضريه» و گفتند: «نينوا»ست
دستي كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح
آهسته زير لب به خودش گفت: كربلاست
فرمود آیا نام دیگه ای هم داره یانه؟
جواب دادن: کربلا
بعضیا نوشتن تا نام کربلا رو شنید اینقدر گریه کرد صورتش پر اشک شد یه آهی کشید صدا زد اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء
بعد صدا زد:
بار بگشایید اینجا کربلا است
لا ترحلوا فهاهنا والله مناخ رکابنا و هاهنا والله سفک دمائنا ها هنا والله قتل رجالنا اینا همه یه طرف اونی که خیلی دل زینب و آتش می زنه فرمود هاهنا والله هتک حریمنا اینجا حرمت ما رو میشکنن یه جمله ام خیلی دل ربابو میلرزونه آخه صدا زد ها هنا والله ذبح اطفالنا اینجا دیگه به بچه هامونم رحم نمی کنن
مجلس دوم از روضه ورودیه:
اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است
اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است
اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است
اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است
اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است
اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است
اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است
اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است
اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است
اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است
اینجا باید علی اکبرم رو اربا اربا کنن اینجا بدن قاسمم رو لگد کوب می کنن آی اینجا دستای قشنگ عباسو جدا می کنن
بانوان حرم رو با احترام از محمل ها پیاده کردن اون زینبی که امیر المومنین شبها برای زیارت پیامبر می فرستاد حسنین دور و بر زینب می رفتن چراغ حرم رو خاموش می کردن تا کسی قد و قامت زینبو نبینه اینجا هم لابد عباس اومد علی اکبر اومد جوانان بنی هاشم اومدن دور و بر زینبو گرفتن با احترام و جلالت پیاده کردن
اما عرض کنیم حسین جان کجا بودی روز یازدهم محرم اون لحظه که زینب همه رو سوار کرد امام سجاد با حال بیماری شدید سوار بر مرکبی شد یه وقت زینب یه نگاهی دور و برش کرد ببینه یه محرم دور وبر زینب نمانده کمکش کنه شاید صدا زد حسین جان کجایی خواهرو کمک کنی شاید یه نگاه به علقمه کرد عباسم از وقتی دستای تو رو جدا کردن لباس اسیری به تن کردم ...
راوی می گه: یادم نمیره روز یازدهم محرم
َ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ ع تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ
ناله بزن بگو یاحسین