سپس آن حضرت فرمود: ای برادر یهود، اینها بودند مواردی که پروردگارم عزّوجل در حیات پیامبرش مرا با آنها آزمود و در همه آنها به لطف خود مرا چنان مطیع آن حضرت دید که احدی در این مورد به منزلت من نمی رسد و اگر اراده مینمودم آن را توصیف میکردم ولی خدای عزّوجل از خودستایی نهی فرموده است. پس گفتند: یا امیرالمؤمنین، به خدا سوگند راست گفتی، به راستی که خداوند شما را فضیلت خویشاوندی با پیامبرمان را عنایت فرموده و با برادرِ پیامبر قراردادنت تو را سعادتمند گردانیده به گونه ای که نزد وی منزلت هارون از موسی را یافته ای و خداوند شما را بر دیگران برتری داده است به سبب میادینی که در آن حضور یافتی و خطرهایی که به جان خریدی و ثواب مواردی را که فرمودید و موارد بسیار دیگری را که ذکر نکردید برای شما ذخیره کرده است. مواردی که هیچ مسلمانی نظیر آنها را ندارد و این را کسانی از میان ما میگویند که برخی شما را با پیامبر دیده اند و برخی دیگر شما را بعد از آن حضرت دیده اند، اکنون یا امیرالمؤمنین، ما را آگاه فرما که پس از رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله خدای عزّوجل شما را به چه آزمونهایی مبتلا کرد و توانستید بر تحمل آنها شکیبا باشید. گرچه ما خود بر آنها وقوف داریم و اگر بخواهیم آن را به وصف میآوریم لیکن دوست داریم آنها را از زبان خود شما بشنویم همان طور که از شما شنیدیم خداوند در حیات پیامبر صَلی الله علیهِ و آله شما را به چیزهایی آزموده که در همه آنها از آن حضرت اطاعت فرموده اید.
[ذکر هفت امتحان بعد از وفات پیامبر]
پس آن حضرت فرمود: ای برادر یهود، خداوند متعال مرا پس از رحلت پیامبرش صَلی الله علیهِ و آله در هفت مورد آزمود و - بی آنکه بخواهم خود را بستایم- به لطف و نعمت خود مرا صبور یافت،
1⃣[امتحان فراق پیامبر]
اما نخستین آنها ای برادر یهود آن است که در میان همه مسلمانان، کسی جز پیامبر صَلی الله علیهِ و آله نبود که با وی انُس بگیرم و یا تکیه کنم و یا اطمینان کنم یا تقرّب جویم، او از کودکی مرا پرورش داد و در بزرگی پناه داد و در تنگدستی کفایت نمود. و نگذاشت یتیم بودن را احساس کنم و از گدایی و کسب و کار بی نیازم نمودم و سرپرستی من و فرزندانم را برعهده گرفت، این در ارتباط با مسائل گذران زندگی دنیوی بود، و علاوه بر آن مرا به سوی مراتب عالی در پیشگاه خدای عزّوجل کشید،
سپس به سبب وفات رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله مصیبتی بر من نازل گردید که گمان نکنم اگر قهرا بر کوهها نازل میگردید توان برخاستن مییافتند. گروهی از اهل بیت خویش را بی تاب و گروهی اختیار صبر از کف داده میدیدم که توان خویشتن داری نداشته و قادر به حمل بار مصیبتی به این سنگینی نبودند، بی تابی صبر از کفشان به در برده عقلشان را دچار حیرت نموده و قدرت فهم و افهام و گفت و شنود را از ایشان سلب کرده، و سایر مردم از غیر بنی عبدالمطلّب یا تسلیت گفته و امر به صبر مینموند و یا اینکه با گریه و بی تابی خود با آنان همدردی میکردند، و من پس از وفات آن حضرت صبر پیشه کرده به اموری که آن حضرت مرا بدانها فرمان داده بود، مشغول گشتم از قبیل: آماده ساختن و غسل دادن و حنوط کردن و کفن نمودن و نماز میّت را بر وی خواندن و به خاک سپردن و گردآوری کتاب خدا و پرداختن به برآوردن تعهدات ایشان به مردم بی آنکه اشک روان و هیجان آه و ناله و گزش سوزش و عظمت مصیبت مرا از وظیفه اصلی باز دارد تا اینکه توانستم حق واجب خدا و رسولش را در این خصوص که بر دوش من بود به انجام برسانم و آنچه را که به من امر فرموده بود به جای آورم و آن را صابرانه و تقرب جویان تحمل نمودم؛ سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
2⃣ [امتحان غصب خلافت]
سپس فرمود: اما مورد دوم ای برادر یهود آن است که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله در حیات خود مرا امیر همه اُمّت خود نمود و از همه حاضران برای من بیعت گرفت که گوش به فرمان من باشند و از من اطاعت نمایند و به ایشان امر فرمود حاضران غایبان را از این موضوع آگاه سازند. از آن پس اگر در حضور وی بودم فرمان رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله را به مردم ابلاغ مینمودم و چون از ایشان جدا میگشتیم امارت مردم را به عهده داشتم، هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که احدی در امر ریاست حال چه در زمان پیامبر و چه بعد از ایشان با من به منازعه برخیزد. از طرفی رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به هنگام بیماریش فرمان داده بود که سپاهی را که به فرماندهی اسامۀ بن زید تجهیز نموده بود، بی درنگ حرکت کند و هیچ کس را از اوس و خزرج و بزرگان عرب و از سایر مردم که میترسید بیعت را درهم بشکنند و آنانی را که میدانست به خاطر کشته شدن پدران، برادران و نزدیکانشان به دست من کینه ای از من به دل دارند، ملزم کرد که ضمن آن سپاه باشند و نیز از مهاجرین و انصار و مسلمانان و دیگران و کسانی که مؤلفۀ قلوبهم نامیده میشدند و منافقان را نیز ملزم به همراهی سپاه اسامه نمود تا فقط کسانی باقی بمانند که دل هایشان با من صاف است و تا کسی چیزی نگوید که مرا خوش نیاید و چیزی مانع از دست یابی من به ولایت و قیام به امر رعیّت آن حضرت پس از وی نشود، و آخرین چیزی که بر زبان آورد که مربوط به امر اُمّت وی بود این بود که لشکر اسامه بی درنگ حرکت کند و هیچ کس از آن کسانی که مقرر فرموده بود با آن بروند، بر جای نماند،
و در این باره اصرار و تأکید بسیار میفرمود. اما پس از رحلت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله ناگاه دریافتم کسانی که قرار بود با سپاه اسامه بن زید باشند، برخلاف دستور پیامبر ترک مراکز خود نموده و پستهای خویش را رها کرده و فرمان رسول خدا را در رفتن با سپاه اُسامه و ملازمت امیرشان و حرکت در زیر پرچم وی را تا مقصد معین شده ندیده گرفته و امیرشان را در اردوکاهش تنها گذاشته، بر اسبان خود سوار گشته و به تاخت به سوی گشودن گرهی که خداوند و رسول او آن را برای من بر گردنهای ایشان بسته بودند، بازگشته و آن را گشوده و عهد خود را با خدا و رسول او شکستند و به جای آن برای خود عقد و پیمانی بستند که حاصل گفتگو و مشورت اختصاصی آنان بود بی آنکه احدی از ما فرزندان عبدالمطلّب در آن مشارکتی یا مشورتی داشته باشند یا درخواست فسخ بیعتی که در ارتباط با من بر گردن داشته اند را کرده باشند. آنها در حالی دست به چنین کارهایی زدند که من مشغول تجهیز رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله بوده و به چیزی جز این کار اهمیّت نمی دادم، زیرا این کار مهمترین کارها و سزاوارترین آنها بود که بدان پرداخته شود، این بود ای برادر یهود کاری ترین زخمی که بر قلب من وارد گشت در حالی که من در مصیبت بزرگی ناشی از رحلت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله به سرمی بردم مصیبت از دست دادن کسی که جز خداوند کسی را بعد از او نداشتم. من بر آن مصائب و دگرگونیها صبر کردم تا اینکه ناگاه حوادث دیگر باشتاب و سرعت به دنباله آن دگرگونیها به من روی آورد. سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
3⃣ [امتحان تحمل دوران خلافت خلفا و پرهیز از درگیری]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما سوّمی ای برادر یهود، آنکه پس از پیامبر صَلی الله علیهِ و آله به جانشینی وی نشست، هرگاه مرا میدید عذرخواهی مینمود و دیگری را مسؤول جنایتی که در حق من مرتکب شده بودند و براثر آن حق مرا غصب و بیعت مرا نقض شده بود، میدانست و از من حلالیت میطلبید، و من با خود میگفتم، بالاخره دوره خلافت او سپری میشود و حقّم به من باز میگردد، همان حقی که خدای عزّوجل برای من قرار داده آن هم بدون آنکه حادثه ای در اسلام ایجاد شود آن هم با نزدیکی اسلام به دوران جاهلیّت و نوپایی آن و بی آنکه در طلب حقم در پی منازعه ای باشم که شاید فلانی بگوید: بلی، ولی فلانی بگوید: نه، سپس این اختلافات از گفتار گذشته و منجر به فعل شوند، و این در حالی بود که
جماعتی از خواص اصحاب محمّد صَلی الله علیهِ و آله که آنان را به خیرخواهی برای خدا و رسول او و برای کتاب و دینش اسلام میشناختم، پیوسته و مدام آشکارا و نهان نزد من آمده و مرا به گرفتن حقّم دعوت میکردند و حاضر بودند جان خود را در راه یاری رساندن به من نثار کنند تا با این کار، بیعتی که بر گردن ایشان داشتم به من ادا کنند. اما من میگفتم: شتاب نکنید، اندکی صبر داشته باشید شاید خداوند حق مرا بدون منازعه و بدون ریختن خون، به من بازگرداند، زیرا بعد از وفات رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله بسیاری از مردم دچار شک و تردید شدند و کسانی بعد از وی طالب خلافت شدند که شایستگی آن را نداشتند، پس هر قومی میگفتند: باید امیری از ما باشد و گویندگان این سخنان هدفی جز این نداشتند که خلافت را از من به دیگری واگذار کنند، و چون وفات کسی که به جای رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله نشسته بود نزدیک شد و دوران حکومتش به پایان رسید، خلافت را بعد از خود، به دوستش واگذار نمود. این حادثه برای من همانند حادثه اولی بود که آنچه را که خداوند عزّوجل برای من قرار داده بود، از من سلب نمودند. بعد از آن جمعی از یاران محمّد صَلی الله علیهِ و آله که برخی به رحمت خدا رفته اند و برخی در قید حیات اند، نزد من گرد آمده و همان سخنانی را که قبلاً به من گفته بودند، دوباره تکرار کردند و من نیز همان سخنان پیشین را برای ایشان تکرار کردم آن هم به جهت بردباری، دورنگری، یقین و بیم از آنکه اُلفتی که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله گاه با آنان به نرمی و گاه به درشتی و گاه با بخشش مال و گاه با شمشیر در میان ایشان به وجود آورده بود از هم خواهد گسست، و رفتار پیامبر صَلی الله علیهِ و آله با آنان چنان بود که اگر مردم گاهی در حال حمله و گاهی در حال فرار در سیری و سیر آبی و در پوشش لباس و بالا پوش بودند ولی ما اهل بیت در خانههای بدون سقف و در و بدون پوشش بودیم و جز شاخههای درختان و امثال آن برای مستور کردن خود چیزی نداشتیم؛ نه زیراندازی داشتم و نه بالاپوشی روی ما بود؛ یک پیراهن بیشتر نداشتیم که به نوبت برای نماز آن را میپوشیدیم، اکثر ما شب و روز را با کرسنگی میگذراندند و چنانچه گاهی چیزی به ما میرسید، رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله علی رغم حالتی که در آن به سر میبردیم، آن را به برخورداران از نعمت و ثروت میبخشید تا دل ایشان را به دست آورد، از این رو من سزاوارترین فردی بودم که این جمعی را که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله گرد آورده بود، از هم نپاشم و به راهی نکشانم که راه نجاتی برای آنها نباشد و آینده آنان از بین برود؛
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
زیرا اگر من خود را به خلافت منصوب کرده و ایشان را دعوت میکردم مرا یاری کنند، به دو گروه تقسیم میخواهند شدند: یا به دنبال من حرکت کرده و میجنگیدند و بقیه به دلیل تبعیت نکردن کشته میشدند یا مرا به حال خود وا میگذاشتند و از یاری من خودداری میکردند و از فرمانم سرپیچی مینمودند که در این صورت کافر میشدند، چون میدانستند که من منزلت هارون از موسی را نسبت به پیامبر صَلی الله علیهِ و آله داشتم و اگر از من دست میکشیدند، آن گاه به سبب مخالفت با من به سرنوشت قوم موسی که با هارون به مخالفت برخاسته و از فرمانش سرپیچی کردند، دچار میگشتند. از این رو دیدم که اگر غصّهها را جرعه جرعه سر بکشم و آه از نهاد برنیآورده و شکیبایی پیشه کنم تا اینکه خداوند فرجی حاصل فرماید یا به آنچه خواست اوست حکم فرماید، برای به دست آوردن بهره و نصیبم از خلافت بهتر است و نسبت به حفظ جمعی که رسول خدا گرد آورده است و صفت آن را بیان کردم، کاری ملایم تر است. و «فرمان خدا مقدر است و واقع خواهد شد»؛ ای برادر یهود، اگر چنین نمی کردم و در پی احقاق حق خود بر میآمدم، از دیگران به آن سزاوارتر بودم، زیرا صحابه رسول خدا که وفات کرده اند و اینان که در اینجا حضور دارند، می دانستند که من هم افراد بیشتری در اختیار دارم و هم خاندان گرامی تری دارم
و هم مردانی که از هرکسی بیشتر از من دفاع میکردند در اختیار داشتم و هم فرمان من بیشتر از هر کسی اطاعت میشد و هم حجت من از همه قاطع تر بود. و هم چنین میدانستند که مناقب من در این دین از همه بیشتر است و تاثیر گذاری من از همه بیشتر بوده است به خاطر سابقه هایم و قرابتم با پیامبر و ارث بردنم از او. علاوه بر اینها استحقاق من برای خلافت را به واسطه ی وصیت پیامبر که چاره ای برای مردم جز پذیرش آن نیست را میدانستند. و هم چنین بیعت گذشته ای را که در گردن آنهایی که به خلافت رسیدند برای من بود را میدانستند. مگر جز این است که هنگام رحلت رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله ولایت اُمّت در دست پیامبر صَلی الله علیهِ و آله و در خاندان او بود نه در دست کسانی که آن را قاپیدند و نه در خانه هایشان بلکه حکومت از آن اهل بیتی بود که خداوند پلیدی را از ایشان دور کرده و به امر ولایت در همه اوصاف بر دیگران مقدّم بودند؛ سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین!
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
همان روز الباقی آن شش نفر نزد من آمدند و از آنچه در حقّ من روا داشته بودند، اظهار پشیمانی مینمودند و از من میخواستند پسر عفّان را از خلافت خلع، و به او حمله کرده و حق خود را بستانم و میخواستند با من بر سر جان خود بیعت کنند که در زیر پرچم من بمیرند یا اینکه خداوند حقم را به من برگرداند. لیکن ای برادر یهود به خدا سوگند چیزی مرا از این اقدام به این کار باز نداشت جز همان که مرا در مقابل دو خلیفه پیشین بازداشته بود و دیدم که ماندن بقیه آن گروه برای من شادمانه تر و به قلب من مأنوس تر از نابودی آن هاست و دانستم که اگر من آنها را به سوی مرگ بخوانم، میپذیرند. اما شخص خودم، همه حاضرانی که اکنون میبینی و غایبان از اصحاب محمّد صَلی الله علیهِ و آله میدانند که مرگ در نظر من آب گورایی در روزی بسیار گرم برای یک شخص بسیار تشنه است و من به همراه عمویم حمزه، برادرم جعفر و عموزادهام عبیده با خدای عزّوجل و رسول او بر سر کاری پیمان بسته بودیم، که به آن وفا کردیم. اما آنان بر من پیشی گرفتند و من به خواست خدای عزّوجل از کاروان آنها عقب ماندم و خداوند به همین خاطرآیه: «مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضیَ نحَْبَهُ وَ مِنهُْم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلا» -. اجزاب / ۲۳ - {از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند} را درباره ما: حمزه، جعفر، عبیده و من نازل فرمود و ای برادر یهود، به خدا سوگند آنکه در انتظار است منم و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردهام و هیچ چیز مانع نشد که من در مقابل پسرعفّان سکوت کنم و مرا وادار به خویشتن داری نکرد مگر شناختی که از اخلاق وی داشتم و وی را آزموده بودم که این اخلاق دست از او بر نخواهد داشت تا اینکه دوردستان را به قتل و خلع او فرا خواهد خواند چه رسد به نزدیکان و این کار در حالی اتفاق خواهد افتاد که من گوشه ای اختیار نموده و صبر پیشه کرده بودم تا اینکه آن اتفاق افتاد بی آنکه من درباره او یک کلمه آری یا نه گفته باشم. آن گاه آن قوم نزد من آمدند و خدا میداند که من از قبول خلافت کراهت داشتم چون میدانستم آنان در طمع جمع مال و خوش گذرانی بر روی زمین هستند و نیز آگاه بودند که اینها را نزد من نخواهند یافت و ترک عادت کردن بسیار سخت است و چون نزد من به خواسته خود نرسیدند، به بهانه جویی روی آوردند. سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین!
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
4⃣[امتحان تعیین شورای شش نفره توسط عمر و انتخاب عثمان و صبر امیرالمومنین]
سپس فرمود: اما چهارمین مورد ای برادر یهود اینکه جانشین خلیفه اول با من مشورت کرده و نظرات مرا به کار میبست و در امور پیچیده با من مذاکره میکرد و در نهایت نظر مرا ملاک عمل قرار میداد
و من کسی را نمی شناسم و یارانم نیز کسی را نمی شناسند که در این امور حساس طرف مشورت او بوده باشد غیر از من کسی غیر از من برای بعد از او امید خلافت نداشت، اما چون ناگهان و بدون هیچ سابقه بیماری مرگش فرا رسید و اینکه خلافت را برای کسی در نظر نگرفته بود، تردید نداشتم که این بار بدون درگیری به حقّم خواهم رسید و جایگاهی را که سزاوار آن بودم، به دست خواهم آورد و این فرجامی بود که امید آن را داشتم و اینکه خداوند اسباب آن را به بهترین وجهی که امید آن را داشتم فراهم خواهد فرمود، لیکن در نهایت شش نفر را برای تعیین خلیفه نام برد
که من ششمین آنها بودم و مرا با هیچکدام از آنان برابر ندانست و بی آنکه به هیچ یک از امتیازاتی چون وارث پیامبر صَلی الله علیهِ و آله بودن، خویشاوندی، دامادی و نسبی که من از آنها برخوردار بودم اشاره کرده باشد و بی آنکه هیچ کدام دارای سوابقی چون سوابق من یا تأثیری چون تأثیر من در (قدرت یافتن اسلام داشته باشند، ) کار را به شورایی میان ما واگذار نمود و فرزندش را بر ما گمارد و دستور داد که اگر این شش نفر نظرات او را تأمین نکنند، گردنشان را بزند؛ ای برادر یهود، در چنین حالتی صبر کردن، به حق صبر بزرگی بود. این گروه در آن چند روز هرکدام برای خود تلاش میکردند ولی من سخنی نمی گفتم و چون نظر مرا جویا شدند، با آنان درباره روزگار خودم و دوران آنان، آثار خودم و آثار آنان به مناظره پرداخته و اموری را که از آن بی اطلاع نبودند و شایستگی مرا برای این کار اثبات میکرد، بر ایشان توضیح دادم و اینکه هیچ کدام به اندازه من استحقاق خلافت را ندارند؛ و عهد و پیمانی را که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله از ایشان برای خلافت من گرفته بود و اصراری که بر این امر داشت و عهدی را که بر گردنشان گذاشته بود را به یادشان آوردم. لیکن حُبّ ریاست و قدرت طلبی و باز شدن دست و زبان آنان در امر و نهی و تمایل به سوی دنیا آنان را به خود خواند و اقتدا کردن به گذشتگان و پیشینیان آنان
را واداشت طالب چیزی باشند که خداوند آن را برای ایشان قرار نداده بود. و چون با هرکدامشان تنها میشدم، روزهای خدا را به خاطرش آورده و او را درباره کاری که قصد انجام آن را دارد و اینکه چه سرنوشتی در انتظار اوست، برحذر میداشتم لیکن سخن مرا به شرطی میپذیرفت که بعد از خود خلافت را به او واگذارم، و چون جز حجتی روشن و درخشان از من ندیدند و اینکه آنان را به کتاب خدای عزّوجل و وصیت رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله ارجاع میدهم و به آنان آنچه را که خدا برایشان قرار داده خواهم داد و از آنچه برایشان قرار نداده منع خواهم کرد، خلافت را به سوی عثمان بن عفان برگرداندند؛ مردی که حالش با او و هیچ کدام از کسانی که در آن جمع بودند، برابر نبود تا چه رسد به دیگران! نه در جنگ بدر که اوج افتخارشان بود و نه در جاهای دیگر از افتخاراتی که خداوند آنها را به پیامبرش و افراد خاصی از خاندان او اختصاص داده بود، شرکت نداشت، آن گاه گمان ندارم که همان روز به شب رسیده باشد که پشیمانی اعضای شورا آشکار شد و خود را کنار کشیده هرکدام مسؤولیت را گردن دیگری انداخته و به سرزنش یکدیگر پرداختند لیکن روزگار استبداد پسرعفّان نیز به درازا نکشید که او را تکفیر نموده و از وی تبرّی جستند و به سوی اصحاب خاص خود و دیگر صحابه رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله رفته طلب فسخ بیعتش را مینمود و به خاطر بی فکری و اشتباهی که مرتکب شده بود، به درگاه خدا توبه میکرد. این بود ای برادر یهود حادثه ای که از حادثه قبلی بزرگ تر و رسواتر بود که سزاوار است اگر بر آن شکیبایی به خرج داده نشود. و از این حوادث اموری به من رسید که به وصف نیایند و نمی توان حدّ آن را تعیین کرد و من جز صبر بر مصیبتی شدیدتر از آن چاره ای نداشتم!
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
5⃣[امتحان جنگ جمل]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما پنجمین مورد ای برادر یهود آن است که چون پیروان من از جانب من به خواسته خود نرسیدند، به همراه آن زن (عایشه) به من حمله آوردند در حالی که من ولیّ امر و سرپرست او (عایشه) بودم! او را سوار بر شتری کرده وادار به سفرش نموده کوهها و بیابانها را با وی درنوردیدند و (همان طور که پیامبرش پیش بینی فرموده بود) سگان «حوأب» بر او پارس کردند
و هر ساعت و هر حال نشانههای پشیمانی بر آنها آشکار میشد، در میان جمعی که بعد از بیعتشان با من در زمان پیامبر صَلی الله علیهِ و آله، دوباره با من بیعت کرده بودند، تا اینکه به شهری رسیدند که مردمانش دستانی کوتاه و ریشهای بلند داشتند و عقل هایشان اندک، افکارشان پریشان و ناصواب بود. ایشان همسایه بیابان گردان و ساحل نشین دریا بودند. او آن مردم را وادار کرد ناآگاهانه با شمشیر و کمان وارد کار زار شوند. من درباره آنها بر سر یک دو راهی قرار گرفتم که هر دو راهش ناپسند بودند: اگر خویشتن داری میکردم، آنها دست بردار نبودند و سر عقل نمی آمدند، و اگر ایستادگی و پایداری میکردم، به کاری کشیده میشدم که از آن کراهت داشتم. از این رو با بستن راه عذر و هشدار دادن با آنان وارد محاجّه شده، آن زن را به بازگشت به خانه اش دعوت نمودم و همچنین آن جماعت را که او را به این کار واداشته بودند، دعوت نمودم که به بیعتشان با من وفادار بمانند و نقض عهد خدای عزّوجل را درباره من رها سازند و از جانب خودم هر آنچه را که از من ساخته بود انجام دادم و با یکی از آنان مناظره کردم و او برگشت، گذشتهها را به یادش آوردم و او به خاطر آورد.
سپس رو به دیگر مردم کرده و با آنان نیز به همین شیوه رفتار کردم لیکن جز بر نادانی، پافشاری و سرکشی آنان افزوده نشد. و چون طالب چیزی جز جنگ نبودند، من نیز به همین کار دست زدم - با آنان جنگیدم - و نتیجه ای جز شکست، فرار، حسرت نابودی و قتل برای آنان نداشت.
من دست به کاری زدم که چاره ای جز آن نداشتم و هنگامی که اقدام به جنگ کردم و در انتها آشکارا به معارضه با آنان پرداختم، دیگر برایم امکان نداشت که آن چشم پوشی و خود داری ای را که در ابتدای امر نسبت به آنان اعمال میکردم، به کار بندم چون دیدم که اگر بازهم خویشتن داری کنم با این کارم، در راهی که در آن پای نهاده اند و هدفی که طمع رسیدن به آن را دارند به آنان کمک کردهام یعنی آنان را یاری کردهام تا همه چیز را به دست بگیرند و دست به خون ریزی بزنند، رعیّت را به قتل برساندند و زنان ناقص العقل و بی بهره را به هر حال حاکم بگردانند، و این کار شیوه زردپوستان (رومیان) و سلاطین «سبأ» و اُمم پیشین بوده و در نهایت به جایی میرسیدم که در آغاز آن را بد میدانستم، و کار آن زن و سپاهش را رها نمودم که آنچه را که توصیف کردم، میان دو گروه از مردم انجام دهند. من به این کار هجوم نبردم مگر اینکه از قبل کارها را سبک و سنگین کرده و سنجیدم و درنگ نموده و بازگشته به آنان پیغام دادم و مسافرت کردم و راه عذر را بر ایشان بسته و به آنان هشدار دادم و هر چیزی را که از من خواستند اجابت نمودم و چیزهایی را که نخواسته بودند نیز در اختیارشان گذاشتم لیکن وقتی دریافتم که دست از جنگ بر نمی دارند، وارد جنگ شدم و خداوند اراده خود را میان ما و آنان محقق فرمود و خداوند بر کارهایی که درباره آنان انجام داده بودم گواه بود. آن گاه رو به یاران خود کرده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
6⃣[امتحان جنگ صفین]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما ششمین مورد ای برادر یهود ماجرای حکمیت و جنگ با پسر آن زن جگرخوار طلیق بن طلیق (معاویه)، دشمن خدای عزّوجل و رسول او و مؤمنان از زمانی که خداوند محمّد صَلی الله علیهِ و آله را مبعوث فرمود تا اینکه که خداوند مکه را علی رغم میلشان برای آن حضرت گشوده. پس از فتح مکه و سه بار دیگر بعد ازآن، بیعت او و پدرش برای من گرفته شد و پدر او نخستین کسی بود که به عنوان امیرمؤمنان به من سلام کرد و پیوسته مرا تحریک میکرد که برای گرفتن حق خود از
پیشینیان اقدام کنم و هرگاه نزد من میآمد، با من تجدید بیعت مینمود، و شگفت تر اینکه چون مشاهده کرد خدای تبارک و تعالی حق مرا به من باز گرداند و آن را در جایگاه خود قرار داد و طمع او از اینکه خلیفه چهارم گردد و در امانتی که بر دوش ما نهاده شده است حاکم گردد، بریده شده، رو به آن عاصی، عمروعاص نموده و از وی دلجویی کرد و او هم به او روی آورد و بعد از اینکه او را به طمع انداخت حکومت مصر را به او پیش کش کرد در حالی که دریافت حتی یک درهم بیش از یک حق او از بیت المال بر وی حرام بود، و حاکم نیز حرام است که حتی یک درهم بیش از حق او را به وی دهد، آن گاه پیش آمده و به ظلم وارد شهرها شد و با طغیان لگدمال نموده و هرکس را که با وی بیعت نمود راضی کرد و هرکس بیعت نکرد از خود دور نمود آن گاه رو به سوی من نهاد در حالی که بیعت خود را نقض کرده بود و به شهرهای واقع در شرق و غرب و راست و چپ بلاد حمله آورد و اخبار آن به من رسید. آن گاه آن یک چشم ثقیف (مغیر بن شعبه) به مشورت نزد من آمده و به من پیشنهاد نمود که ولایت شهرهایی را که بر آنها نفوذ دارد را به وی واگذارم تا با این کار روش مدارا را با او در پیش گرفته باشم، لیکن آنچه او به عنوان مشورت پیشنهاد داد، به عنوان یک کار دنیوی خوب بود مشروط به اینکه در والی قرار دادن او برای خودم نزد خدا عذری داشته باشم. من در این مورد فکر کردم و با کسی که به وی اطمینان دارم و میدانم برای رضای خدا و رسول او و خودم و مردمان مؤمن نصیحت میکند، رایزنی کردم و نظر او را در مورد پسر آن زن جگرخوار همانند نظر خود یافتم، او مرا از حکومت دادن به وی نهی و مرا از اینکه کار مسلمانان را به او بسپارم برحذر داشت و خداوند هرگز مرا در حالی نخواهد دید که گمراهان را یار و یاور خود قرار دهم. از این رو یک بار جریر بجلی و بار دیگرابوموسی اشعری را نزد وی (معاویه) فرستادم، اما هر دوی آنها میل به دنیا کرده و از هوای نفس خود در جلب رضایت او، از وی تبعیت نمودند! و چون مشاهده کردم که پیوسته محارم الهی را ظالمانه بیش از پیش زیرپا میگذارد، با آن دسته از یاران بدری محمّد صَلی الله علیهِ و آله که با من بودند، کسانی که خداوند از کار آنان راضی بود و پس از بیعتشان نیز از آنان خوشنود بود و نیز افراد دیگری از صالحان مسلمانان و تابعان رایزنی کردم و نظر همگی با نظر من در جنگیدن با او و بازداشتن وی از آنچه وی به تصرّف درآورده بود، مطابقت داشت، از این رو من و یارانم آماده جنگ با او شدیم و از هر مکانی پیکهای خود را به سوی او گسیل داشته وی را به دست کشیدن از این کارها و بیعت کردن با من همچون سایر مردم، دعوت مینمودم.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
و هیچ تلاشی را فرو نگذاشتم تا به نظر من عمل کنند ولی نکردنند. و از آنها خواستم به اندازه زمان دوشیدن یک شتر یا دویدن یک اسب مرا مهلت دهند لیکن جز این مرد- و با دست به مالک اشتر اشاره فرمود- و گروهی از خاندان خودم کسی این مهلت را به من نداد،
به خدا سوگند چیزی جز ترس کشته شدن این دو نفر- و با دست خود به حسن و حسین علیها السّلام اشاره کرد- باعث نشد که من مطابق تشخیص خودم عمل کنم مبادا که نسل پیامبر و ذریه او در میان اُمّتش قطع گردد
و نیز ترسیدم این دو نفر کشته شوند- و با دست خود به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه رضی الله عنهما اشاره کرد- چون میدانستم که اگر من در این موقعیّت قرار نمی گرفتم، آنها به خطر نمی افتادند، به همین جهت بود که به آنچه آن قوم اراده کردند و در علم خدا گذشته بود، صبر نمودم. و چون ما شمشیرهای خود را از آن قوم برداشتیم، خود را (به جای قرآن) در کارها حَکَم قرار دادند و احکام الهی را به میل خود گزینش کرده، قرآنها و آنچه که ما را به سوی آن خوانده بودند، رها ساختند. و من کسی را در دین خدا حَکَم قرار ندادم چون حکم قرار دادن در آن خطایی بود که شک و تردیدی در آن وجود نداشت. و چون جز آن را نپذیرفتند، خواستم مردی از خاندانم را و یا کسی را که عقل و فکر او را میپسندم و به خیرخواهی و دوستی و دین او اطمینان دارم، حَکَم قرار دهم لیکن هرکس را که نام بردم، مورد قبول پسر هند واقع نشد و او را به سوی هیچ حقی دعوت نکردم مگر اینکه به آن پشت نمود و همواره به ما ستم میکرد.و این کار ممکن نمی شد اگر یاران من در این مسأله از وی پیروی نمی کردند.
و چون به غیر از آن راضی نشدند که در جریان حکمیّت بر نظر من غالب آیند، از آنها به درگاه خدا بیزاری جستم و کار را به خودشان واگذار نمودم و آنها مردی را انتخاب کردند که در نهایت عمروعاص وی را فریب داد، فریبی که در شرق و غرب عالم هویدا گشت و آنکه فریب خورده بود، پشیمان گشت، سپس آن حضرت صَلی الله علیهِ و آله رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین!
7⃣ [فتنه نهروان]
سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: اما هفتمین مورد ای برادر یهود آن است که رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله به من وصیّت فرموده بود که در اواخر عمرم با گروهی از یاران خودم که روز را روزه و شب را به عبادت میپردازند و پیوسته قرآن تلاوت میکنند، بجنگم، زیرا اینان به سبب مخالفت و جنگ با من چنان از دین خارج میشوند که تیر از کمان و «ذوالثدیۀ» نیز در میان ایشان است و خداوند با قتل آنان سعادت را برای من ختم خواهد فرمود. چون به این موضع (کوفه) حرکت کردم- یعنی بعد از ماجرای حکمین- آن جماعت به سبب رضایت دادن به حکم حکمین شروع کردند به ملامت و سرزنش یکدیگر و راهی برای خارج شدن خودشان از این مخمصه نیافتند مگر اینکه گفتند: امیر ما نباید از رأی کسانی که اشتباه کرده بودند تبعیّت میکرد و باید بر اساس رأی درست خود عمل مینمود هرچند به قیمت کشته شدن خودش یا مخالفشان از میان ما تمام میشد. او با تبعیّت و اطاعت از ما که بر خطا بودیم، کافر شده و با این کار قتل خود را و ریختن خونش را برای ما حلال کرده است! آنها بر این نظر به اجماع رسیدند و در حالی که سوار بر افکار خود شده بودند خروج کرده و با صدای بلند فریاد میزدند: « لا حُکم ألّا لله» به چند گروه تقسیم شدند، گروهی به «نخیله» و گروهی به «حروراء» و گروه دیگر راه شرق را در پیش گرفته تا اینکه از رودخانه دجله عبور نموده و به هر مسلمانی که میرسیدند، او را امتحان میکردند، هر کس از ایشان تبعیت میکرد، زنده اش میگذاشتند و هرکس مخالفت مینمود، به قتل میرساندند.
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
اما او برای من نامه نوشت و در آن با من درشتی کرد و آرزوهای درونی خود را آشکار نمود و شرط و شروطی را برای من قرار داد که مورد رضای خدای عزّوجل و رسول او و مسلمانان نبود
ودر بعضی از این نامهها با من شرط میکرد که برخی از یاران نیک کردار محمّد صَلی الله علیهِ و آله را به وی تحویل دهم که عمّار بن یاسر از جمله ایشان بود و مگر نظیر عمّار یافت میشود؟!
به خدا سوگند هنگامی که با پیامبر صَلی الله علیهِ و آله بودیم، اگر پنج نفر بودیم نفر ششم عمّار بود و اگر چهار نفر بودیم نفر پنجم عمّار بود! او شرط میکرد که آنان را به او تسلیم کنم تا ایشان را به قتل رسانده بردار کند.
و با این شروط ادعای خون خواهی عثمان را مینمود. در حالی که به خدا سوگند جز او کسی بر عثمان نشورید و جز او و افرادی از خاندانش که شاخههای درخت نفرین شده در قرآن بودند، مردم را برای کشتن او تحریک نکرد. و چون دریافت که شرط او را نمی پذیرم، با تکبر از روی سرکشی و ستم به همراه خرانی که نه عقل داشتند و نه بصیرت، بر من هجوم آورد. او آنان را فریب داد و آنان نیز از او پیروی کردند و آن قدر از مال دنیا به ایشان داد که همگی را با خود همراه نمود. و پس از بستن راه عذر و هشدارهای لازم با آنان مخاصمه و بحث کردیم و آنان را به داوری خداوند عز و جل فرا خواندیم و دریافتیم که این کار جز بر طغیان و ستم او نیفزود، با سنّت الهی با او به جنگ پرداختیم که عادت داشتیم با پیروی از این سنّت بر دشمنان خدا و دشمنان ما پیروز گردیم و در این حال پرچم رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله در دست ما بود. و همواره خداوند با آن پرچم، حزب شیطان را شکست میداد تا اینکه پیامبر صَلی الله علیهِ و آله از دنیا رفت و او (معاویه) پرچمهای پدرش را که در همه موارد با رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله با آنها جنگیده بودیم، همراه داشت.
معاویه دریافت که او را از مرگ گریزی جز فرار نیست از این رو سوار بر اسب خود گشته و پرچم خویش را واژگون نمود و مانده بود که چه چاره کند، از این رو به عمرو عاص روی آورد و از او راه چاره جست و عمروعاص به وی پیشنهاد داد که قرآنها را بر سر نیزه کنند و مردم را به حکمیّت قرآن دعوت کنند و گفت: علی بن ابی طالب و همراهان او اهل بصیرت و رحمت و تقوا هستند. آنها در آغاز تو را به قضاوت کتاب خدا دعوت کردند و در نهایت نیز دعوت تو را در این مورد اجابت خواهند کرد. معاویه از عمروعاص اطاعت نموده، نظر وی را به کار بست چون دریافت جز با این کار چاره ای جز مرگ یا فرار ندارد، لذا قرآنها را بر نیزه کرده و به زعم خود ما را به رجوع به آنچه در قرآن است، فرا خواند. پس کسانی از یاران من که باقی مانده بودند، دل هایشان با دیدن قرآنها متمایل به آن گشت آن هم بعد از کشته شدن بهترین آنها و جهادشان با دشمنان خدا و دشمنان خود که از روی بصیرت انجام گرفت. آنان گمان کردند که پسر آن زن جگرخوار به آنچه دعوت نموده وفا میکند، از این رو دعوت او را گوش داده و جملگی آن را پذیرفتند. من آنها را آگاه کردم که این کار از جانب او و عمروعاص یک فریب بیش نیست و آن دو به پیمان شکنی نزدیک ترند تا به وفای به عهد، اما سخن مرا نپذیرفتند و فرمان مرا اطاعت نکردند و مصرّانه خواستار آن شدند که دعوت وی را اجابت کنم چه از روی میل و چه از روی اکراه، بخواهم یا نخواهم!
و کار به جایی رسید که برخی به یکدیگر میگفتند: اگر نپذیرفت، او را نیز مانند پسرعفّان به قتل برسانید یا اینکه وی را زنده به پسرهند تحویل دهید.
پس تلاش بسیار کردم- و خداوند از تلاش من آگاه است-
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
🔰روایتی زیبا درباره امتحان های الهی از امیر مومنان در زمان حیات و وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله)
من یکی پس از دیگری به سوی دو گروه اول رفته، آنها را به اطاعت از خدای عزّوجل و بازگشت به سوی وی دعوت میکردم، لیکن آنها چیزی جز جنگ را نپذیرفتند و چون یافتن راه چاره با آنان بسته شد، طبق حکم خدا با آنان رفتار نمودم و خداوند هر دو گروه را کشت،
ای برادر یهود، اگر چنین نمی کردند، رکنی توانمند و سدّی محکم بودند لیکن اراده خداوند بر آن تعلّق گرفت که به آن سرنوشت دچار شوند.
سپس به آن گروه سوم نامههای پیاپی نوشتم که آنان از بزرگان صحابه من و اهل تعبّد و بی نیازی از دنیا بودند لیکن بر پیروی از دو گروه دیگر پا فشاری کردند و راه آنان را در پیش گرفتند و شروع کردند به کشتن مسلمانانی که با عقیده آنها مخالف بودند و اخبار کارهای آنها پیاپی به من میرسید، لذا بیرون آمده به سوی آنها از دجله گذشتم و خیرخواهان و سفیرانی را به سوی آنان فرستادم و یک بار با این و بار دیگر با آن- و با دست خود به مالک اشتر و احنف بن قیس و سعید بن قیس ارحبی و اشعث بن قیس کندی اشاره فرمود- حُسن نیّت خود را به ایشان نشان دادم و چون دیدم که چیزی جز جنگ نمی خواهند، با آنان وارد جنگ شدم و ای برادر یهود، خداوند ایشان را که چهار هزار نفر یا بیشتر بودند به قتل آورد به گونه ای که حتی یک نفر از آنان زنده نماند که خبر این جنگ را در جایی نقل کند، آن گاه در حضور جمع حاضران«ذوالثدیه» را از میان کشتگان آنان بیرون کشیدم که پستانی همانند پستان زن داشت؛ سپس رو به یاران خود نموده و فرمود: آیا چنین نبود؟ عرض کردند: بلی یا امیرالمؤمنین.
سپس فرمود: من به آن هفت چیز و این هفت چیز وفا کردم و یکی مانده که به زودی آن هم اتفاق خواهد افتاد.
سپس یاران علی علیه السّلام بگریستند و بزرگ یهود نیز با آنان گریست و گفتند: یا امیرالمؤمنین: ما را از آخری آگاه فرما!
فرمود: آخرین مورد آن است که این- و به ریش خود اشاره فرمود- به آن- و به سرخود اشاره فرمود- رنگین شود.
راوی گوید: سپس صدای مردم در مسجد جامع به گریه و زاری برخاست و در کوفه خانه ای نماند مگر اینکه ساکنان آن سراسیمه بیرون آمدند. و بزرگ یهود در همان ساعت بر دست علی علیه السّلام اسلام آورد و همچنان در کوفه بود تا اینکه امیرالمؤمنین علیه السّلام به شهادت رسید و ابن ملجم لعنت خدا بر او باد دستگیر شد. بزرگ یهودیان نزد حسن علیه السّلام آمد در حالی که مردم پیرامون وی را احاطه کرده بودند و ابن ملجم لعنت خدا بر او باد، روبروی ایشان بود. پس به وی عرض کرد: ای ابومحمّد، او را به قتل برسان که خدایش بکشد که من در کتابهایی که بر موسی علیه السّلام نازل شده دیدهام که این جنایت از جنایت قتل هابیل به دست قابیل و از جنایت «قدار» که ناقه ثمود را پی کرد، بزرگ تر است. -. الخصال ۲: ۲۵-۱۴ -
ارسال شده توسط بازار کتاب
https://www.ghbook.ir/Book/1014777038
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub
برگ تحویل میکند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنین مهمان
غادر الحب صحبةالاحباب
فارقالخل عشرة الخلان
ماه فرخنده، روی برپیچید
و علیک السلام یا رمضان
الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن
مهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان
تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد به گونه گونه جهان
بلبلی زار زار مینالید
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان
روز بسیار و عید خواهد بود
تیر ماه و بهار و تابستان
تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان
خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان
هردم از روزگار ما جزویست
که گذر میکند چو برق یمان
کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود به دور زمان
تاقیامت که دیگر آب حیات
بازگردد به جوی رفته روان
یارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شیطان
کار جان پیش اهل دل سهلست
تو نگه دار جوهر ایمان
سعدی
✅کانال روضه های مکتوب :
@rozehayemaktoub