eitaa logo
متن روضه اهل بیت (آرشیو کانال روضه های مکتوب)
3.4هزار دنبال‌کننده
24 عکس
15 ویدیو
72 فایل
این کانال پشتیبان کانال روضه های مکتوبه اینجا متون گذاشته میشه راه ارتباط: @Yazahra1357 لینک کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub لینک منبر: از شرح بی نهایت https://eitaa.com/azsharhebinahayat
مشاهده در ایتا
دانلود
چند شعری رو از حضرت استاد سازگار برای دهه محرم جدا کردم که انشاالله مورد استفاده قرار بگیره
حضرت عبدالله بن حسن ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانک هَل مِن ناصِر تو کآستینم را زدست عمّه ام زینب کشیدم فرصتی نیکو زهل من ناصرت آمد بدستم تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت بانک مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد تیر عشقت را بجان خود خریدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو برفتن رو نهادی من زماندن دل بُریدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم استاد غلامرضا سازگار
حضرت عبدالله بن الحسن عمو فدای جراحات پیکرت گردم شهید مکتب عباس و اکبرت گردم نماز عشق بجا آور و عنایت کن که من مکبّر در خون شناورت گردم زخیمه بال زدم تا کنار مقتل خون به این امید که سرباز آخرت گردم مگر نه بر سر دست تو ذبح شد اصغر بده اجازه که من ذبح دیگرت گردم به جان مادر پلو شکسته ات بگذار که رهنورد دو فرزند خواهرت گردم مگر نه نالۀ هل من معین زدی از دل من آمدم که در این عرصه یاورت گردم بدست کوچک من کن نگاه رخصت ده که جانشین علمدار لشکرت گردم تو در سپهر ولا مهری و شهیدان ماه عنایتی که به خون خفته اخترت گردم زشور شعر تو شد محشری بپا (میثم) بگو که شافع فردای محشرت گردم استاد غلامرضا سازگار
حضرت قاسم بن الحسن ای جگر پارة امام حسن وی ز سر تا به پا تمام حسن تیرها بر جگر زده گرهت زخم ها بر بدن شده زرهت گرگ ها بر تن تو چنگ زدند دلشان سنگ بود و سنگ زدند ای در آغوش من فتاده ز تاب یک عمو جان بگو دوباره بخواب جگر تشنه ات کبابم کرد داغ تو مثل شمع آبم کرد تو که دریا به چشم من داری موج خون از چه در دهن داری گل خونین من گلاب شدی پای تا سر ز خون خضاب شدی زخم هایت چو لاله در گلشن بدنت مثل حلقة جوشن ای مرا کشته دست و پا زدنت جگرم پاره پاره تر ز تنت من عموی غریب تو هستم کم بزن دست و پا روی دستم سورة نور گشته پیکر تو آیه آیه است پای تا سر تو نه فقط قلب چاک چاک منی مصحف پاره پارة حسنی بعد اکبر تو اکبرم بودی بلکه عباس دیگرم بودی خجلم از لبان عطشانت جگرم سوخت از عمو جانت شهد مرگ از کف اجل خوردی از دم تیغ ها عسل خوردی بس که دلدادة خدا بودی بس که از خویشتن جدا بودی تلخی مرگ از دم خنجر از عسل گشت بر تو شیرین تر زخم تن آیه های نور شده پایمال سم ستور شده لاله بودی و پرپرت کردند پاره پاره، چو اکبرت کردند لالة پرپرم، عزیز دلم تا صف محشر از حسن خجلم نشود تا ابد فراموشم قاسمش داد جان در آغوشم تا که خیزد شفا ز خاک رهت اشک "میثم" نثار قتلگهت استاد سازگار
حضرت قاسم بن الحسن ای عمو پاره پاره شد بدنم - زرهم گشته زخم‌های تنم منم آن یوسفی که گردیده بــدنم پـاره‌تر ز پیـرهنم سیـزده سـال آرزو دارم روی دست تو دست و پا بزنم از دم تیغ دوست خوردم آب که عسل جاری است از دهنم عاشقم عاشقم عمو بگـذار اسب‌هـا پـا نهنـد بر بدنم بس که خشکیده از عطش دهنم نیست یـارای گفتنِ سخنم آرزوی مـن از ازل این بود که شود زخم و خاک و خون، کفنم پدری کن بـر ایـن یتیم عمو مـن عزیـز بـرادرت حسنم شهد احلی مـن العسل خـوردم به! چه زیباست دست و پا زدنم! «میثم» از سوز دل بسوز به من من گل برگ بـرگ در چـمنم استاد سازگار
حضرت قاسم بن الحسن ثمـر ریـاضِ دلی علی، دُر فاطمه، گهـرِ حسن  به رسول، قطعه‌ای از جگر، به حسین، پاره‌ای از بدن  به دو لب عقیق-یمن یمن، به دوطره مشک-ختن ختن  رخ او چــراغ بــهشت دل قــد او قیـامت کربلا  ****  شهدا بـه وادی سرخ لا، شده خم به عرض ارادتش  سـر و دست و تن سپر بلا، یمِ خون، بهشت شهادتش مه و سال و هفته و روز وشب، همه لحظه‌های ولادتش  زده خیمـه در یم سـرخ خـون، شده مردِ سنگرِ ابتلا  ****  گـل سرخ بـاغ محمّـدی، شکفد ز باغ جمال او  صلوات خالق ذوالمنن، بـه خصال او بـه کمال او  بــه بــراق وهـم بگو مپر نرسی به اوج کمال او  که گرفته جلوه جلال او ز جلال حضرت کبریا  **** ثمرِ حسن! که هماره دل به حسینِ فاطمه بسته‌ای  تــو همـای قله خونی و به دل شکسته نشسته‌ای  به شتاب می‌روی از حرم تو که بند کفش نبسته‌ای  زرهت بـه تـن شـده پیـرهن، بدنت شده سپر بلا  ****  تـو طواف دور عمو کنی، ملکوت گرم طواف تو  نگـه حسین بـه قامت و نگه حسن به مصاف تو  دل عمـه و جگـر عمـو شده شمع بزم مصاف تو  که شودخضاب به مقتلت،زحنای خون سر ودست وپا  ****  بـه عمو و عمه نظاره کن، شده در قفای تو نوحه‌گر  دو طرف فرات و دوسو سپه،دولب تو خشک‌ ودو دیده تر نه به تن زره نه به کف سپر نه به سر کله نه کفن به‌ بر  زره تـو زخـم تنت شـود ز هجـوم نیزه و تیرها  **** تـو شهید عـرصة کربلا، تو حسین را علی‌اکبری  عمویت به جای پدر به تو،تو براو به جای برادری  چه شود به پیکر نازکت؟ که میان این همه لشکری  عـلی اکبـرِ دگـرِ عمـو ز چه رو شدی ز عمو جدا؟  ****  تو روی به جانب مقتل و، دل یک حرم به قفای تو  سپهنـد منتظـرت ولـی، حـرم است بـزمِ عزای تو  نگهی به«میثم»خسته دل که بوَد قصیده سرای تو  به امید آنکه شفیع او، شوی از کـرم بـه صف جزا  استاد سازگار
حضرت قاسم ابن الحسن ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو لبریز نینوای وجود از نوای تو جان حسین و نجل حسن عشق زینبین آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو قرآن پاره پاره ی پاشیده بر زمین! گلبوسه ی عمو به همه آیه های تو سر تا سر وجود تو مثل حَسن حَسن خُلق تو، خوی تو، سخن تو، صدای تو تو قاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت قسمت شود جحیم و جنان در رضای تو یک باغ لاله و نفس سیزده بهار ای ماه چارده شده محو لقای تو تو بر حسین مثل علی اکبر او حسن تو سوختی به پای وی و او به پای تو ریحانه ی رسول که جان جهان فداش رو کرد بر تو گفت که جانم فدای تو شب بود و عشقبازی تو با نماز شب می بُرد دل زیوسف زهرا دعای تو قبر تو در قبور بنی هاشم است لیک در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو دامادِ حجله گاه شهادت که زخم ها شد جامه ی زفاف به قدّ رسای تو بالله روا بود که به یاد عروسی ات گردد عروسی همه، بزم عزای تو داماد را ندیده کسی زیر سم اسب ای چشم اسب ها همه گریان برای تو پیراهن تو بود زره، سینه ات سپر جوشن شدند بر تن تو زخمهای تو بر روی دستهای عمو دست و پا زدی انگار بود دست عمو کربلای تو در نینوا صدای تو خاموش شد ولی در هر دلی است ناله ای از نینوای تو «میثم» چنین نگاشت که ای غرق در حسین مثل حسین گشت خدا خون بهای تو استاد سازگار
حضرت علی اصغر (علیه السلام)
حضرت علی اصغر (علیه السلام) به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید مهیّا شو که سازم در منای دوست قربانت تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب می خواهم تلظّی کن تلظّی کن فدای کام عطشانت زبی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشکی که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت نه ناله می زنی نه دست و پا نه اشک می ریزی مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت نفس، شعله گلو تفتیده لب تشنه عجب نبود که دود از تیر برخیزد زسوز حلق سوزانت نگوئی کس نشد همبازی ات بر گرد گهواره شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن بپر در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن استاد سازگار
حضرت علی اصغر(علیه السلام) تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی تو از خون گلو زینت به بام آسمان دادی تو داغ ننگ بنهادی به روی آل بوسفیان تو مظلومیت آل محمد (ص) را نشان دادی تبسّم بر لب و خون بر دهان و تیر بر حلقت چه زیبا در کلاس عشقبازی امتحان دادی مگر نه شیر مادر هم غذا، هم آب می باشد تو کودک هم گرسنه بودی و هم تشنه جان دادی تو با لبخند خونین آبرو دادی شهادت را تو خون را تا قیامت اعتبار جاودان دادی تو با خون گلویت کربلا را کربلا کردی تو با اشک عزایت آب بر این بوستان دادی من از لب های خشکت بوسه ای می خواستم امّا تو جان خویش را بر من به رسم ارمغان دادی همه از خاندان وحی دارند آبرو امّا تو از خون آبروی تازه بر این خاندان دادی کتاب جان نثاری باز شد از حلق چاک تو حسین بن علی شد سرفراز از خون پاک تو استاد سازگار
حضرت علی اصغر (علیه السلام) الا ای تیر با من قطع کردی گفتگویش را لب من بر لبش بود و تو بوسیدی گلویش را زحلق تشنۀ او چشمۀ خون کرده ای جاری مهیّا کردی از خون گلو آب وضویش را چگونه خویش را نزدیک کردی بر گلوی او گمانم دور دیدی چشم خونین عمویش را درست آندم که حلقه تشنۀ او را تو بوسیدی تبسّم کرد و زهرا مادرم بوسید رویش را تو از این غنچۀ بی آب بگرفتی گلاب و من برم در بزم وصل دوست با خود رنگ و بویش را تو مانند قلم در خون اصغر سر فرو بردی نوشتی بر روی دستم کتاب آرزویش را نه تنها کردم از خون جبین خویش را رنگین نوشتم بر جبین آسمان سرّ مگویش را اگر دریا شود عالم زخون آل بوسفیان نشاید کرد جبران قیمت یک تار مویش را گواه غربت تو روی گلگون من است اصغر تبسّم کن کز این پس خون تو خون من است اصغر استاد سازگار
حضرت علی اصغر (علیه السلام) اگر چه هُرم عطش کرده همچنان آبم کمـان حرملـه بـا تیــر کـرد سیرابم شبـم بـه دامن مادر نبـود خواب ولی چـه زود بـرد سرِ شانـۀ پـدر خـوابم دگر نبـود بـه تیـر سه‌شعبه‌ام حاجت که شعله‌های عطش کرده بود بی‌تابم دمی که خون ز گلویم روانه شد، گفتم: خدای من! پـدرم را چگونـه دریـابم؟ از آن بـه شانۀ خون خدا زدم لبخنـد که داد فاطمه بـا دست خویشتن آبم به قبر گمشـده‌ام حـاجت آورید همه که قبـر گمشـده‌ام هست سینـۀ بابم فقط نه خون حسینم، خدای را خونم فقط نه بـاب مـرادم، حسیـن را بابم ز زخم تیـر نه! بـر غربت پـدر بـاشد اگر ز دیـده روان اسـت گوهـر نابـم به اشک و خون بنویسید با هزاران دست که تیـر، راه نفس بـر گلـوی اصغر بست استاد سازگار
حضرت علی اصغر (علیه السلام) تبسّم کن جواب خندۀ جان پرورت با من خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من نه تنها می کنم تشییع، جسمت را به تنهائی که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من تن پاک تو پشت خیمه ها همسایۀ اکبر چهل منزل به نوک نیزۀ دشمن سرت با من چو خواهد بر تو گرید اوّل از من رو بگرداند زبس دارد وفا و مهربانی مادرت با من اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من تو خاموش از سخن گردیده ای امّا سخن گوید دو چشم بسته و حلق زگل نازکترت با من شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو بود چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من اگر پائین پایم جسم پاک اکبرم باشد شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد استاد سازگار
حضرت علی اصغر (علیه السلام) ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید امّا زبان ندارد دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد امروز روی دستم دیگر توان ندارد هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد اشگی که تر کند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبۀ خشک این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد منّت به من گذارید یک قطره آب آرید بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد با من اگر به جنگید تا کشتنم بجنگید این شیرخواره بر کف تیغ و سنان ندارد مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها جز اشک خجلت خود آب روان ندارد تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن جز شانۀ امامش دیگر مکان ندارد «میثم»، به حشر نبود غیر از فغان و آهش آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد استاد سازگار
حضرت علی اکبر(علیه السلام)
حضرت علی اکبر ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علی تو بگو چگونه نگه‌کنم، که تو جان دهی به برم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی نه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل این‌همه لشکری تو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی مه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقه‌حلقه‌تر از زره همه زخم‌های تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گره به شهادت همه تیغ‌ها، شده سینه‌ات، سپرم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی به صدای گریۀ عمه‌ات، به سرشک دیدۀ خواهرت به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟ به‌کدام زخم تو خون‌ دل، چکد از دو چشم‌ترم علی؟ پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی به کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا تن پاره‌پاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا ز هزار زخم تو می‌رسد، به فلک صدای خدا خدا به چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمه‌ها ببرم علی پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی استاد سازگار
حضرت علی اکبر(علیه السلام) امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن ولی‌الله! ولی‌الله دیگر را تماشا کن دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن به تن پوشیده با دست حسین‌بن‌علی جوشن زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن خدا گوید تعالی‌الله پیمبر گویدش احسن خوراک ذوالفقارش جرعه‌جرعه خون اهریمن کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر در امواج خطر از بیم شمشیر علی‌اکبر فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دو‌لب، عطشان به دیدار پدر در خیمه‌گه بشتافت از میدان سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن برو بابا! که اکنون چشم در راه‌اند قاتل‌ها برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحل‌ها برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دل‌ها برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفل‌ها برو پرپر بزن در خون خود مانند بسمل‌ها جمال بی‌مثال حی داور را تماشا کن دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گل‌افشانی تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش بیا «میثم!» خدا را دیدۀ دل بازکن سویش به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن استاد سازگار
حضرت علی اکبر (علیه السلام) گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نقش شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی بخاک فتادم گهی زجای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشتۀ تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خونبهایت خریدم بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن از من که دست از همه شستم رضای دوست خریدم استاد سازگار
حضرت علی اکبر دویده ام زحرم تا که زنده ات نگرم مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم زمصحف تنت این آیه های ریخته را چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم به فصل کودکی و در سنین پیری خود دو بار داغ پیمبر نشست بر جگرم میان دشمن از آن گریه می کنم که مگر به کام خشک تو آبی رسد زچشم ترم من آن شکسته درختم که با هزار تبر جدا زشاخه شد افتاد بر زمین ثمرم اگر چه خود زعطش پای تا سرم می سوخت زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا روا نبود تو لب تشنه جان دهی ببرم جوان زدل نرود گر چه از نظر برود تو نی برون زدلم می روی نه از نظرم به پیش دیده ی من پاره پاره کردند دلی به رحم نیاید نگفت من پدرم مصیبتی که به من می رسد محبّت اوست هزارها چو تو تقدیم حیّ دادگرم به روز حشر نگرید دو دیده اش «میثم» کسی که گریه کند بر ستاره ی سحرم استاد سازگار
حضرت عباس (علیه السلام)
حضرت عباس ای سرا پا حسین یا عباس   در مدح قمر بنی هاشم  ای سرا پا حسین یا عباس  سیر تو تا حسین یا عباس  همه جا با حسین یا عباس  سخنت یا حسین یا عباس  هم تو باب الحوائج همه‌ای  هم چراغ دل دو فاطمه‌ای آفتاب رخ تو ماه علی است  راه تو از نخست راه علی است  به دو بازوی تو نگاه علی است  دست و چشم تو بوسه گاه علی است  برده چشمت دل دو فاطمه را  دیده در گاهواره علقمه را  دست خیل ملک به دامن تو  روح خون خداست در تن تو  زخم تن حلقه‌های جوشن تو  قتلگاه تو طور ایمن تو  برتر از درک و فهم و احساسی  چه بخوانم تو را که عباسی  تو مضامین شعر ناب منی  تو وفا را چو روح در بدنی  تو به هر بزم، ماه انجمنی  تو علی یا حسین یا حسنی  نام باب المراد لایق تو است  هر که هستی حسین عاشق تو است  کعبه آرد سلام بر حرمت  جان عالم نثار هر قدمت  گوهر انبیاست اشک غمت  شهدا زیر سایة علمت  تو که هستی که شخص خیر الناس  گفت جانم فدات یا عباس  آب‌ها تشنه و تو دریایی  خسروان بنده و تو مولایی  تو علمداری و تو سقایی  تو عزیز عزیز زهرایی  روز محشر که روز وانفساست  بر دو دست تو دیدة زهراست  ای ز گهواره بی قرار حسین   دل و جانت در اختیار حسین  حاضری هر کجا کنار حسین  دست و چشم و سرت نثار حسین  حرمت از نخست علقمه بود  اولین زائر تو فاطمه بود  تو علمدار لشکری عباس  شیر و شمشیر حیدری عباس  حمزه ای یا که جعفری عباس  تو فدای برادری عباس  تا کنی جان خود فدای حسین  زاد مادر تو را برای حسین  ای خجل از رخ تو زیبایی  ساقی لاله‌های زهرایی  با لب خشک و چشم دریایی  زهی از این جلال و آقایی  نه عجب با چنان تب و تابت  خاتم الانبیا دهد آبت  نه فقط یاور حسین استی  در حقیقت در حسین استی  ادب و عشق خاک راه تواند  جنّ و انس و ملک سپاه تواند  به سرشک دو دیده‌ات سوگند  به مرام و عقیده‌ات سوگند  در شرار غمت کبابم کن  میثم خویشتن خطابم کن  استاد سازگار
دلدادة ذریة زهراست عباس  جان بر کف میدان عاشوراست عباس  باب الکرم، باب الولا، باب الحوائج  باب الحسین و کعبة دل هاست عباس  زخم تنش آیات ایثار و شهادت  قرآن ز پا تا سر، ز سر تا پاست عباس  عالم به سویش می برد دست توسل  با آن که خود در علقمه تنهاست عباس  بعد از حسین بن علی تا صبح محشر  بر هر شهیدی سید و مولاست عباس  شیر حسین بن علی ، شمشیر حیدر  مرآت یاسین، مظهر طاهاست عباس  فرماندة بی لشکر و سردار بی دست  سقای عطشان بر لب دریاست عباس  یک آسمان غیرت، هزارانش ستاره  نقش زمین در دامن صحراست عباس  در قلزم خون دُرّ نایاب ولایت  در قلب عترت راز ناپیداست عباس  بی دست و دست عالمی بر دامن او  بی آب و بر آل علی سقاست عباس  روزی که هر کس هست حشرش با امامش  گویند ثاراللهیان، ماراست عباس  آن روز تا دست خلایق را بگیرد  دستش به دست حضرت زهراست عباس  در دامن شیر خدا از شیرخواری  بهر شهادت خویش را آراست عباس  می کرد در آغوش مادر بی قراری  آخر امام خویش را می خواست عباس  گفتی قیامت شد، قیامت شد، قیامت  تا کرد قامت بر شهادت راست عباس  تنها نه در دنیا بود باب الحوائج  باب المراد خلق در عقباست عباس  هم پایبند عشق ثارالله امروز  هم دستگیر عالمی فرداست عباس  حتی به روی دشمن خود در نبندد  از بس کرامت دارد و آقاست عباس  نام ابوالقربه از اول داشت با خویش  یعنی همانا مشک را باباست عباس  درعین بی دستی علمدار ولایت  در قحط آب، آب آور و سقاست عباس  ای اهل جنت روضة رضوان شما را  ما را به محشر جنة الاعلاست عباس  دُردانة ام البنین در دست حیدر  ریحانة انسیة الحوراست عباس  از بس که دارد زخم روی زخم بر تن  گویی سراپا لالة حمراست عباس  تا دوست زخم پیکرش را دوست دارد  زخمش چو باغ گل به تن زیباست عباس  "میثم" علی باید بگوید وصف او را  بالاتر از مدح و ثنای ماست عباس استاد سازگار
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل  وی دست علی در صف پیکار اباالفضل  هم خون حسین بن علی در تن پاکت  هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل  ریحانة دو فاطمه، ماه سه خورشید  آرام دل حیدر کرار اباالفضل  مانند تو در ارتش اسلام که دیده  فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل  تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک  تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل  هم کاشف کرب پسر فاطمه  هستی  هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل  بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت  هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل  در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا  تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل  عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت  کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل  تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی  خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل  ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده  پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل  برخیز سکینه به حرم منتظر توست  جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل  از سوز عطش آب شده طفل سه ساله  مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل  تا آن که ببینند به تن دست نداری  یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل  مگذار رود زینب کبری به اسیری  ای دست علی ، دست برون آر اباالفضل  تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت  ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل  کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست  گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل  خون دل ما را که شده اشک عزایت  زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل  مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"  چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل استاد سازگار
من عبد و برادر حسینم  فرمانده لشکر حسینم  رزمندة سنگر حسینم  لب تشنة ساغر حسینم  در یـاری دوسـت بـود و هستـم  مشک و علم است و چشم و دستم  ****  گـه سـاقی و گـاه پاسدارم  گـه میـرم و گـاه عبد یارم  گه بر در دوست خاکسارم  میراث علی است ذوالفقارم  شیر استم و عابـد شبم من  شمشیر حسین و زینبم من  **** دو فـاطمه‌اند مـادر مـن  دو حجت حق برادر من  دو شیر زنند خواهـر من  دو دست جدا زپیکر من  همراه دو چشم اشکبارم  هر چار شدند وقف یارم  ****  مـن قـرص مه دو آفتابم  مــن آینـــة ابـــوترابم  کـرده است حسین، انتخابم  کز خون جبین کند خضابم  با آنکـه فتاده هـر دو دستم  من دست امام خویش هستم  ****  لطف و کرم است عادت من  بـی‌دستی مـن عبـادت مـن  خـون شیفتـة شهـادت مـن  هـر روز بـوَد ولادت مـن  مـا راست حیات جاودانی  سـرچشمة آب زنـدگانی  ****  سوگند به کام خشک اصغر  سـوگند بـه خون فرق اکبر  سـوگند بـه عتـرت پیمـبر  سوگند به دست و تیغ حیدر  مشتــاق عمــود آهنینــم  ای خصم بیا، بزن، من اینم  ****  ای بحر چه قدر بی‌حیــایی!  ای آب چقــدر بی‌وفــایی!  ای موج بس است خودنمایی!  رو از چه به سوی من گشایی؟  مـن آتشی از تب حسینم  من تشنة لب، لب حسینم  **** خـون جگـر و سبوی عباس  سوز عطش و گلـوی عباس  ســوگند بــه آبروی عباس  ای آب میا بـه سوی عباس  بگـذار ز تشنگی بجـوشم  والله قسم تــو را ننـوشم  ****  با آنکه چو بحر در خروشم  بــر آب کــی آبرو فروشم  این مشک که هست بار دوشم  با اشک نهـاده سـر به گوشم  گوید که سکینه گشته بی‌تاب  مگذار بـه خاک ریزد این آب  ****  افسوس که خورد تیر بر مشک  یک قطره دگر نمانْد در مشک  فریـاد کشید از جگـر مشک  شرمنده شد از پیامبر مشـک  هر جرعة آن که ریخت بر خاک  می‌گشت دلم چو موج، صد چاک  ****  «میثم» همـه جـا زبان ما باش  فریــادِ بــه دلْ‌نهـان ما باش  از دیــده گهـر‌فشان ما باش  سـوز دل دوستـان مـا باش  نظمت به جگر شراره ماست  حرف دل پاره پاره مـاست استاد سازگار
سقّا بـه غیر خون جگر در بصر نـداشت  آبی که چشم خود کند از گریه تر، نداشت  پـوشید چشم از سـر و از دامـن حسین  تا دست داشت در بدنش، دست بر نداشت  دریـا نگـه بـه داغ لب خشـک او نکرد  آب از شــرارة جگــر او خبـر نداشت  تاریخ شاهد است که در عمر خود حسین!  بعد از حسن بـرادر از او خوب‌تـر نداشت  باران تیـر دشمـن و او پیـش روی دوست  جز چشم ودست وسینه وصورت سپرنداشت  دست امـام بـود و دو دستش ز تـن فتـاد  چشم حسین بود، ولی چشم و سر نداشت  از شیـرخوارگـی دل او را حسیـن بـرد  حتی قرار بـر سرِ دستِ پــدر نـداشت  هجده ستاره داشت سر نیزه‌ها حسین!  مثـل سـر بریـدة او یک قمـر نـداشت  وقتی که عکس تشنه لبان را در آب دید  از بس که سوخت اشک خجالت دگرنداشت  از آه او اگـر دلـش آتـش نمی‌گــرفت  اینقــدر ســوز سینه «میثم» اثر نداشت استاد سازگار