eitaa logo
روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
5.9هزار دنبال‌کننده
54 عکس
51 ویدیو
11 فایل
شامل اشعار و متن روضه با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی ارتباط با مدیر @moslemi_124 لینک کانال نوحه ما @nooheemajmaozakerin پذیرش تبلیغات👈 @moslemi_124
مشاهده در ایتا
دانلود
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت 1⃣ شام غریبان کربلا نخستین شب عزای خاندان پیامبر پس از شهادت سیدالشهداء علیه‌السلام است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.. چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود. ❶ حرکت اسرا از کربلا عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد. وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر ﷺ را بر شتران بی‌جهاز سوار کردند. و امام سجاد علیه‌السلام را نیز با غل و زنجیر بر شتر سوار کردند. هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه‌السلام افتاد، لطمه‌ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند...[1] ❷ تشکیل مجلس ابن زیادن روز یازدهم عمر سعد به کوفه آمد. ابن زیاد اِذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند. سپس سر مطهر امام حسین علیه‌السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می‌کرد و تبسم می‌نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می‌نمود.[2] ❸ حرکت اهل بیت امام حسین علیه‌السلام به سوی کوفه عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند. لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه‌های کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد و بسان فرمانده‌ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد.[3] ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1] مقتل الحسین علیه‌السلام، صفحه۲۰۳ تاریخ طبری، جلد۴، صفحه۳۴۸ [2] ارشاد شیخ مفید ،جلد۲، صفحه۱۱۴ در کربلا چه گذشت، شیخ عباس قمی اعلام الوری جلد۱، صفحه۴۷۱ [3] تذکرةالشهداء، صفحه ۴۴۵،۴۴۷ علی‌اکبر علیه‌السلام "مقرّم" صفحه۹۴
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت2⃣ ❶ دفن شهدای کربلا روز دفن بدن‌های مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت به یاری جمعی از بنی‌اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد علیه‌السلام ڪه به صورت معجزه به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند، در کربلا صورت گرفت[1] ❷ ورود اهل بیت به کوفه روز دوازدهم روز ورود اهل بیت علیهم السلام با حالت اسارت به کوفه است. چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند در این روز ابن زیاد فرمان داد ڪه احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید و ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه‌ها و بازارها موکل گردانید ڪه احدی از شیعیان امیرالمؤمنین حرکتی نکند. سپس فرمان داد سرهایی را ڪه در کوفه بود برگردانند و در پیش روی اهل بیت حرکت دهند و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند. مردم با دیدن حالت زار ذریّهٔ پیامبر و سرهای بر نیزه و بانوان و مخدرات در هودج‌های بدون پوشش صدا به گریه بلند نمودند زینب کبری، ام کلثوم، فاطمه بنت الحسین و امام زین العابدین علیهم السلام به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد خطبه نمودند ڪه عده‌ای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند[2] سر حسین ابن علی علیه‌السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت، با چوب بر لب و دندان اباعبدالله می‌زد و می‌خندید... زید ابن ارقم ڪه از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان اباعبدالله وارد می‌کند! صدا زد: ابن زیاد!!! چوب را از لبان حسین بردار ڪه بخدا قسم مکرر دیدم رسول خدا این لب‌ها را می‌بوسید، سپس شروع به گریستن کرد ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند ڪه برای پیروزی خدا گریه می‌کنی! اگر نبود ڪه پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده‌ای، میدادم همین الان سرت را از بدنت جدا کنند! زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی؟! سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود ڪه پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد! حضرت زینب سلام الله علیها در گوشه‌ای از مجلس ابن زیاد نشست، زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند. ابن زیاد سه بار پرسید: این زن ڪه این چنین گوشه‌نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس ڪه شما را کشت و حرکت‌تان را باطل گردانید. زینب کبری فرمود: خدا را حمد می‌کنم ڪه به وسیله پیامبرش ما را گرامی داشت و از پلیدی‌ها پاک ساخت، همانا فاسق رسوا می‌شود و فاجر دروغ می‌گوید و او غیر از ماست پسر مرجانه! ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ حضرت زینب فرمود: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم، اینها جماعتی بودند ڪه خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند. و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع می‌کند و با تو مخامصه می‌کنند آنگاه خواهی دید ڪه پیروز کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه ابن زیاد از نحوهٔ پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد. عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید او را مواخذه کرد سپس ابن زیاد نگاهی به اُسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟ گفتند: علی ابن الحسین ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟ امام سجاد فرمود: برادر دیگری داشتم به اسم علی ڪه شما او را کشتید ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت! امام سجاد فرمود: آری خدا جان هر کس را هنگام مرگ می‌گیرد و هیچکس نمی‌میرد مگر به اذن او جسارت و حاضر جوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تو را چنین جرأت است ڪه جواب مرا می‌دهی!!جلاد نفسش را بگیر! حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خون‌هایی ڪه از ما ریختی کافی نیست برایت؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر می‌خواهی او را بکشی اول مرا بکش! ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود ❸ روز شهادت امام سجاد علیه‌السلام بنابر قولی در این روز در سال 94 هجری در سن 57 سالگی واقع شده است. و قول دیگر 25 محرم است. ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: [1]تذکرة الشهداء، صفحه۴۴۵،۴۴۷ [2]لهوف، صفحه ۲۰۰ 📚بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۱۴ 📘ارشاد القلوب، صفحه۲۲۸ 📓طبری، ۳۷۱/۱ 📗 نفس المهموم صفحه۴۰۴ 📙 کامل ۸۱/۴
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت3⃣ بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجلس شد ابن زیاد به منظور پیاده کردن قدرت خود و پیشگیری از حرکت احتمالی مردمی که از جنگ با اباعبدالله پشیمان شده بودند و صدای گریه و شیونشان بلند بود دستور داد سر حسین علیه‌السلام و سایر شهداء را در کوچه‌های کوفه بگردانند تا مردم بدانند قدرت از آن کیست! 📢 منادی هم صدا میزد: قَتَّلَ کَذاب اِبنِ کذّاب... زید ابن ارقم می‌گوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین را بالای نیزه در کوچه‌ها می‌گردانند شنیدم که آیه‌ای از سوره کهف می‌خواند: آیا گمان می‌کنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست! از شنیدن این آیه از سر بریده اباعبدالله مو بر تنم راست شد و بی‌اختیار صدا زدم: یابن رسول الله!!! حرف زدن سر تو از داستان زنده شدن اصحاب کهف هم عجیب‌تر است! پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه که فضائل اهل بیت را زیاد شنیده بودند و از عدالت علی علیه‌السلام پنج سال برخوردار بودند از هر طرف صدای لعن بر کشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان می‌رسید دشمنان اباعبدالله بدتر از سگان از کرده خود پشیمان شدند چنانکه عمر سعد بعد از برگشتن از کربلا آنچنان پشیمان بود که به یکی از بستگانش که از او احوالپرسی می‌کرد گفت: هیچکس نزد خانواده‌اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته‌ام از مرد فاسقی چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت بزرگی مرتکب شدم و رحم و خویشاوندی را قطع نمودم ⤵️ بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام سیل انتقادات بر کشندگان پسر پیغمبر وارد شد حتی از سوی نزدیک‌ترین بستگان عثمان ابن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا قسم دوست داشتم بر بینی تمام فرزندان زیاد تا قیامت علامت بردگی می‌زدند ولی حسین کشته نمی‌شد و این لکه ننگ بر خاندان زیاد نمی‌نشست مرجانه مادر عبیدالله ابن زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت: ای پست فطرت پسر رسول ﷺ را کشتی! بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش ملاقات نخواهی کرد معقل ابن یسار به شدت از عبیدالله انتقاد می‌کرد و از او کناره گرفت مردم هرگاه عمر بن سعد را می‌دیدند او را لعنت می‌کردند و هرگاه وارد مسجد می‌شد از مسجد خارج می‌شدند حصین ابن عبدالرحمن می‌گوید: چون خبر قتل حسین به ما رسید سه روز به حالت بهت باقی ماندیم گویی بر سر ما خاکستر پاشیده شده است خواجه ربیع بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر قتل حسین به او رسید رنگش متغیر شد و گفت: براستی حسین را به شهادت رساندند؟ سپس فرمود: بخدا جوانمردانی را کشتند که رسول خدا آنها را بسیار دوست می‌داشت و با دست خود لقمه بر دهانشان می‌نهاد سپس به سکوت برگشت تا از دنیا رفت حسن بصری وقتی خبر شهادت امام حسین را شنید آنقدر گریه کرد تا پهلوهایش ورم کرد و گفت: آه چه ذلّت و خواری است برای ملتی که فرزند زنازاده، فرزند پیغمبرش را بکشد بخدا قسم جد و پدر حسین از پسر مرجانه انتقام می‌گیرند حتی عده‌ای شهر را ترک کردند و گفتند: در شهری که پسر پیغمبر در آن شهید می‌شود سکنی نمی‌گزینیم ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📓 حیات الحسین، جلد۳، صفحه۱۱۹ 📔ارشاد مفید، صفحه۲۲۹ 📚 بحارالانوار، جلد۴۵ صفحه۱۸ 📒 طبری، جلد۷ صفحه۳۸۵
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت4⃣ عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد، یزید دستور داد که اُسرا را هم به شام بفرستید. کسانی که همراه سرهای مقدس سفر می‌کردند در اولین منزل فرود آمدند تا غذا بخورند در حالیکه مأمورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت: آیا امتی که حسین را می‌کشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟ مأمورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد دوباره مأمورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: نه این چنین نیست، بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود! مأمورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند، دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند مأمورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه‌السلام را از صندوق درآوردند و روی نِی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در آنجا زندگی می‌کرد نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان می‌درخشد، بیرون آمد و دید نور از سر حسین علیه‌السلام هست نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟ گفتند مأمورین ابن زیاد این سر کیست؟ سر حسین ابن علی کدام علی؟ علی ابن ابیطالب مادرش کیست؟ فاطمه دختر رسول خدا دختر پیامبرتان؟ بلی! وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژهٔ چشمانمان نگه می‌داشتیم ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟ مانعی ندارد ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه می‌کرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی می‌دهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی می‌دهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم فردا صبح نزدیک شام که رسیدند مأموران سر اباعبدالله گفتند: بیائید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند وقتی کیسه‌های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود: 《وَلا تَحسَبَن الله غافِلاً عَمّا یَعمَل الظالِمون و در طرف دیگر: وَسَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیّ مُنقَلَب یَّنقَلِبُون》 اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند، تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند به منظور تکمیل تزئین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزئینات آراستند. مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند، اهل بیت وارد دمشق شدند ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📗نفس المهموم، صفحه ۴۲۳ 📔صواعق المحرقه، صفحه ۱۹۷ 📘مناقب ابن شهراشوب، جلد۴، صفحه۸۲ 📕نفس الهموم، صفحه۴۲۹ 📓 کامل بهایی، جلد۲، صفحه۱۸۶
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت5⃣ چون اهل بیت علیه‌السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ ما را از دروازه‌ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل می‌کنند بگو سرها را از محفل زن‌ها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم! شمر پست فطرت دقیقاً بر عکس دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها نصب کنند و در کنار محمل زن‌ها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند سهل ابن سعد می‌گوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بی‌خبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه‌ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند گفتم: آیا برای شما شامی‌ها عیدی است که ما بی‌خبریم؟ گفتند: پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم گفتند: سهل تعجب نمی‌کنی چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده‌اند! گفتم: الله اکبر! سر حسین را می‌آورند و مردم این چنین خوشحالی می‌کنند؟!! جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه‌ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه‌ترین انسان‌ها به رسول خدا است نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل می‌کند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو می‌دهم، مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر می‌کنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری؟ ناگهان زنی از بنی‌هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین ای سید اهل بیت رسول خدا ای پسر رسول خدا ای کشتهٔ اولاد زنا ندبه و گریه‌های این زن همهٔ زنان اهل مجلس را گریانید مردی از اهل شام که فکر می‌کرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد زینب دختر علی علیه‌السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست‌تر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ می‌کنی! اگر بخواهم می‌توانم! زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آیی! مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ ✍ منابع: 📚بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹ 📗حیات الحسین، جلد۳، صفحه۳۷۱ 📕نفس المهموم، صفحه۴۳۳ 📔طبری، جلد۷، صفحه۳۸۱ 📘ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶ 📙کامل جلد۴، صفحه۸۶ 📓روضه الواعظین، صفحه۱۶۴