1. دشتی 1387.mp3
زمان:
حجم:
3.55M
#روضه_حضرت_ام_البنین
#حاج_سید_مهدی_میرداماد
با دشتی شروع میکنند اما در ادامه وارد دستگاه شور میشوند ، خصوصا اون شعر : بعد از تو ای ماه مدینه ... که سبک گل پونه هاست ...
#حضرت_ام_البنین
#دشتی
#روضه_بازگشت_به_مدینه جانسوز_حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و #حضرت_ام_البنین سلام الله علیها _ ویژه شب جمعه _سید مهدی میرداماد
🍂
اخی .... الا مادر به قربون جمالت
اخ رخ چون بدر و ابروی هلالت
آخ ... آخ ... شنیدم کام عطشان جان سپردی
گل ام البنین شیرم حلالت ....
ای حسین .....
گل ام البنین شیرم حلالت .... 2
🍂
شد آسمانم بی ستاره
سوغاتی زینب شده یک مشک پاره ....
*زینب برا ام البنین سوغاتی آورده ...
سوغاتی زینب شده یک مشک پاره ....
آمد شب دلگیری من ... ( ای دریغا )2
رفته عصای پیری من ... ( ای دریغا ) 2
بعد از تو ای ماه مدینه
من ماندم و شرم از سکینه ..... 2
در خواب دیدم (عباسم خواب دیدم،ان شاالله درست نباشه)
در خواب دیدم در منایی ...(پیش زهرا)2
دیدم سوار نیزه هایی ... ( پیش زهرا ) 2
حسین .....
🍂
کربلا بگو حسین .....
مدینه بگو حسین .....
شفای مریض ها بگو حسین .....
فرج امام زمان(عج) بگو حسین .....
به ابوالفضل (ع) یا الله ....
#سید_مهدی_میرداماد
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#روضه_حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
#بازگشت_کاروان_به_مدینه
#روضه_شب_جمعه
#بازگشت_به_مدینه
.@rozehdaftari
*روضۂ دفتری امام حسین(ع)مخصوص شب جمعه
*ای که بر دلها امیری یا حسین*
*آگه از ما فی الضَمیری یا حسین*
*اسم توشیرین ترین ذکر دل است*
*تو کریمی تو مجیری یا حسین*
*هر کجا در غفلت و وقت گنه*
*وای اگر دستم نگیری یا حسین*
*بدترین عبد خدا را که منم*
*تو به خوبی می پذیری یا حسین*
*با همان دستی که انگشتی نداشت*
*کی شود دستم بگیری یا حسین*
*◾شب جمعه س ، شب زیارتی آقا اباعبدالله ست، آسمان هم در این ساعت برا ابا عبدالله گریه میکنه، پیغمبر فرمود: فاطمه جان همه چشم ها در قیامت گریانند غیر از اون چشمی که بر حسین تو گریه کنه، وقتی جبرئیل خبر شهادت اباعبدالله رو به پیغمبر دادهمون لحظه ی ولادت، پیغمبر گریه کرد، دستور آمد این و باید به مادرش فاطمه هم بدی، کدوم فاطمه؟* *همون فاطمه ای که حسینو به سختی به دنیا آورده ، تا پیغمبر به فاطمه خبر داد دخترم این بچه ای که تازه از تو بدنیا اومده این* *فرزندت رو در کربلا غریبانه میکُشن(بَکَت فاطمةُ بُكاءً شديدا) ان شاءالله بی بی دو عالم شفاعت همتون رو بکنه ، میگه اینا مجلس روضه حسینمو ترک نکردن، نذاشتن مجلس حسینم بی رونق باشه ، تا زهرا گریه کرد همون جا پرسید: بابا روزی که حسینمو میکُشن شما زنده اید یا نه؟ فرمود نه دخترم ، منِ مادرش هم هستم یا نه ؟ نه دخترم ، باباش علی هست یا نه ؟ نه دخترم ، گریه زهرا بیشتر شد😭 عرضه داشت اگه ما نیستیم پس کی بر حسینِ من گریه میکنه؟ کی بر حسینم عزاداری میکنه؟ فرمود: دخترم غصه نخور امتی میان نسل به نسل بر حسین تو زار میزنن، گریه می کنن😭 عزاداری میکنن تا این بشارت رو داد گُل لبخند بر چهره فاطمه نقش بست، پیغمبر فرمود: زهرا جان باید یه قولی بدی بابا چه قولی ؟ دخترم تو باید از زنهای گریه کنشون شفاعت کنی منم قیامت از* *مردهاشون شفاعت کنم... یعنی با این گریه تو مشمول شفاعت پیغمبر و فاطمه ای، آماده ای یا نه بریم گودال قتلگاه... یه نگاه کرد دید همه یاراش رو زمین افتادن خسته شد، تکیه به نیزه زد بلکه لحظه ای استراحت کنه یه نانجیبی چنان با سنگ به پیشانی حضرت زد خون تمام پیشانی رو فرا گرفت (شهدا هم دارن با ما گریه میکنن)😭 ابا عبدالله هر چه کرد نتونست خون پیشانی رو بند بیاره عبا رو بالا زد بلکه بتونه خون پیشانی رو بند بیاره اینجا سفیدی سینه ی حسین نمایان شد... یه ظالمی با تیر سه شعبه چنان به قلب حسین زد ، دیگه نتونست تیرو بکشه بیرون ، خون داره فواره میزنه😭 اینجا اباعبدالله میگه بسم الله و باالله و عَلی مِلَّةَ رسول الله ،دیگه نتونست دوام بیاره چنان با صورت به زمین افتاد همه بگید یا حسین😭😭😭*
*با همین حال خوشت شب زیارتی اباعبدالله ست حالا که چشمت گریان شده امام صادق(ع) فرمود: اباعبدالله به گریه کن هاش نظر میکنه ، الان ابا عبدالله داره به تک تکمون نظر میکنه ، فرمود: اثر این نظرِ حسینم اینه که بر گریه کناش خودِ حسین استغفار میکنه، حالا* *میخوای نامتو جزو زائرینش هم بنویسن یا نه ؟ به نیابت همه شهدا بلاخص شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم اموات جمع وبانی عرض سلام کن از همه التماس دعا:*
*دست ادب به سینه بزن*
*السلام علی الحسین*
*وعلی علی بن الحسین*
*وعلی اولاد الاحسین*
*وعلی اصحاب الحسین(ع)*
#روضه_شب_جمعه
@rozehdaftari
.
.
#روضه_متنی _ دیرِ راهب و #اسارت خاندان آل الله _حاج مهدی رسولی
┄┅═══••↭••═══┅┄
از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ...
نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ...
هی نگاه میکنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند
راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ...
دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه ..
┄┅═══••↭••═══┅┄
با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم.
_چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط میدونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت ..
خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره ..
الهی فدایِ اون لبای خونیت
آره این شده جوابِ مهربونیت ..
میگه گوشامو جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ ..
أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش ..
راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ...
بابا ...
از رو نیز نگام میکردی یادته
من تو رو نگاه می کردم یادته
پای نیزه تن سیلی خوردم یادته
من همش زمین میخوردم یادته
چشم و گوش و دهن و دست شود مست اگر...
بشنویم و بنویسیم و بخوانیم: «حسین (ع)»
#روضه_حضرت_رقیه
#دیر_راهب
#روضه_شب_جمعه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
#راس_الحسین_علیه_السلام
#روضه_دیر_راهب