eitaa logo
روزنگار
800 دنبال‌کننده
48.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
982 فایل
مجله روزنگار ، حاوی مطالب مفید در موضوعات مختلف مرتبط با حال و هوای روز و کاربردی است. قدمت چندین ساله این کانال آنرا به مرجعی قابل جستجو تبدیل کرده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸دوازدهمین نوآوری و فناوری ( ) این روزها در پارک علم و فناوری پردیس دایر شده. 🔸این نمایشگاه با هدف هم‌افزایی، جذب سرمایه و شبکه‌سازی زیست بوم فناوری کشور برپا شده و بیشتر از ۴۵۰ استارت‌آپ توی اون حضور دارن. 🔸خبرگزاری فارس این تصویرها رو منتشر کرده و در توضیح تصویر اولی نوشته «مجسمه‌های گِلی که با ربات ساخته شدند» منتشر کرده. @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آماده کردن فضای خانه برای دانش‌آموزان @Roznegaar
تقویم‌ برگزاری انتخابات دوازدهمین دوره مجلس 🔺 انتخابات دوازدهمین دوره در روز جمعه برگزار خواهد شد. 🔸بر اساس ، داوطلبانی که به‌خاطر پست دولتی منع قانونی برای شرکت در دارند تا ۲۵ خردادماه فرصت استعفا دارند. @Roznegaar
آشنایی با علائم و دلایل @Roznegaar
توصیه‌هایی به برای زندگی بهتر @Roznegaar
🔺 کل دستاورد چند تا دونه هواپیما بود که گوش عالم را کر کردن از بس گفتن! ولی دولت فعلی هفته قبل ۵۰ فروند و خریده، هیچکس خبرو حتی نشنیده !! زیبا نیست ! @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍ هیچ‌وقت ناامید نشو 🔹مدرسه‌ کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. 🔸روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. 🔹آنان بدن نیمه‌بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند. 🔸پسرک با بدنی سوخته و نیمه‌جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود که ناگهان شنید دکتر به مادرش می‌گفت: هیچ امیدی به زنده‌ماندن پسرتان نیست، چون شعله‌های آتش به‌طور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است. 🔹اما پسرک به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زنده‌ماندن به کار بندد و زنده بماند و چنین هم شد. 🔸او در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ دکتر به‌راستی زنده ماند و نمرد. 🔹هنگامی که خطر مرگ از بیخ گوش او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش می‌گفت: طفلکی به‌خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگ‌لنگان راه برود. 🔸پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او به‌هیچ‌وجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمی‌شد. 🔹بالاخره روزی فرارسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را می‌مالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آن‌ها به چشم نمی‌خورد. 🔸با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده‌ پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.   🔹یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخ‌دار قرار داد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعه‌های قبل، در صندلی چرخ‌دار نماند. 🔸او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را می‌کشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نرده‌های چوبی سفیدی که دور تا دور حیاطشان کشیده شده بود، رسید. 🔹با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید ، دستش را به نرده‌ها گرفت و در امتداد نرده‌ها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد. 🔸او این کار را هر روز انجام می‌داد، به‌ طوری که جای پای او در امتداد نرده‌های اطراف خانه دیده می‌شد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی‌خواست. 🔹سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده‌ پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود. 🔸او دوباره به مدرسه رفت و فاصله‌ بین خانه و مدرسه را به‌خاطر لذت، می‌دوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد. 🔹سال‌ها بعد، این پسرک که هیچ امیدی به راه‌رفتنش و حتی زنده‌ماندن نبود، یعنی دکتر «گلن گانینگهام» در باغ چهارگوش «مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک‌مایلی شد! @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با کودکی که است چه کنیم؟ 🔸تجربه داشتن بچه‌ای که نشونه‌های داره، می‌تونه سخت باشه؛ اما با برنامه‌ریزی و همراهی باهاش می‌تونین کمک کنین از شرایطی که داره خارج بشه و بتونه احساساتش رو بروز بده. @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍ چه کشکی؟ چه پشمی؟ 🔹چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. 🔸از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. 🔹باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. 🔸مستاصل شد و صورتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا، گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم. 🔹قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. 🔸گفت: ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم. 🔹قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید، گفت: ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آن‌ها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم. 🔸وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به‌عنوان دستمزد. 🔹وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت: چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد. 🔸در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده؟ @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا