یکی از سختترین کارهای دنیا تسلیم شدن در برابر چیزی است که توان تغییرش را نداریم.
من انگار همیشه از غم آدمهای دور و برم سهم مشخصی دارم. صبح به صبح باید کاسهی چه کنم را دستم بگیرم و سهمم را از غم اطرافیانم بردارم.
چند روز پیش اپیزودی را گوش میکردم در رابطه با زندگی مردم در کشور گینهی نو، زندگی قبیلگی با سنتهای عجیب و غریب. مثلا سنت ساحرهسوزی بدین معنا که معتقدند برخی از بدشانسیها ریشهاش در وجود بعضی از آدمهایی است که نحساند و با شیاطین در ارتباط؛ آنها با همین عقیده بعضی از زنان را میان آتش میسوزانند برای رهایی از آنچه نحوست مینامندش.
این اتفاقها در عصری میافتد که آدمهای آن قبیله موبایل به دست، از این سنت وحشیانه فیلم میگیرند و آن را در سوشالمدیا به اشتراک میگذارند. تصور کن میان این قبیله باشی، یکی از همان آدمهای حاضر در مراسم، خودت شاهد سنت ساحرهسوزی باشی، اما کاری از دستت برنیاید. میخواهی داد بزنی، دهانت مثل سیمان خشک شده و صدایت بیرون نمیآید.
حس و حالم در مواجهه با غم دیگران دقیقا همینشکلیست. اگر نتوانم کمک کنم باید تسلیم شوم و همان کاسهی چهکنم را تا غروب سر بکشم. شب که میشود وزن روحم چندبرابر میشود و قدرت پرواز را از دست میدهد. هنوز هم معتقدم یکی از سختترین کارهای دنیا تسلیم شدن در برابر چیزی است که توان تغییرش را نداریم.
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#تسلیم
https://eitaa.com/roznevesht