سَرم را روی بالش گذاشتهام. چشمها را الکی بستهام تا بالاخره خواب، خودش راستراستکی به سراغ چشمها بیاید.
ساعت دو بامداد است!
و سکوت، قشنگترین هدیهی شب!
اما یکهو، هایده سکوتِ شب را میشکند.
بیمحابا و بدونِ اینکه توجه کند نیمهشب است و مردم خوابند، میخواند.
صدایش بلند است.
هایده توی این شعرش دارد سلام میکند به آن یارِ قدیمی و بعد هم اعلام میکند که همان هوادارِ قدیمی است!
همهی اهلِ خانه خوابند!
بیدار کردنشان را صلاح نمیبینم.
خودم هم تا حالا تویِ عمرم، ساعتِ دو بامداد هیچ تذکر لسانی به هیچ احدی نداشتهام. اصلا نمیدانم صدا از کدام آپارتمان است!
نگهبان خواب است. زابهراه کردنش را نمیپسندم.
هایده رسیده به آنجا که میمیریم و میخونیم سرِ ساقی سلامت!
این شعرها از دورانِ طفولیت و جاهلیت توی مغزم حک شده و کلا مصداق همان تعبیرِ العِلمُ مِنَ الصِّغَرِ كالنَّقشِ في الحَجَرِ است انگار!
از جمله حقوقی که در جامعهی ما بسیار موردِ بیتوجهی و بیمِهری قرار گرفته، حقوقِ همسایهداری است.
آنهایی که اهلِ گوشکردنِ موسیقیاند معتقدند که اهلِ غم، هایده گوش میدهند!
خودخواهی ما آدمها حتی زمانِ غمگین بودنمان هم تمامی ندارد. یعنی وقتی هم که غمگینیم و به اصطلاح روح به یک لطافتی رسیده است باز هم حق همدیگر را ضایع میکنیم.
همسایهی غمگینِ ما، حتما خوابش برده!
هایده در ادامه معتقد است که باید مستها را حد زد، به شلاقِ ندامت!
کاش شلاقِ ندامت رویِ گُردهی همسایهی ما هم مینشست و پشیمان میشد از این همه مردمآزاری!
🖌زهرا ابراهیمی
#حق_همسایه
https://eitaa.com/roznevesht