ساعاتی از نیمه شب می‌گذرد و ماه از پشت ابرها با هلالی نقره‌گون پدیدار می‌شود. آوای آهنگین باد گوشم را نوازش می‌دهد. از لابه لای شاخه‌های خشک و در هم تنیده درختان به  آسمان شب می‌نگرم... ستارگان بار دیگر، جرقه‌هایی از عشق و امید را در قلبم روشن می‌کنند و من در پی آغازی برای دوباره سبز شدن در این کره خاکی هستم. در سرزمینی که کل کیهان به آن چشم دوخته است. بیش از پیش از چرایی و راز این خلقت در حیرتم. به راستی چه کسی می‌داند حقیقت چیست؟! اکنون در گوشه‌ای از داستان زندگی‌ام ایستاده‌ام و به بوم نقاشی پروردگار نگاه می‌کنم. تمامی رنگ‌ها و نقش‌هایی را که می‌زند با جان و دل پذیرا هستم؛ چرا که در این بازی برد و باخت معنا ندارد و تنها تجربه بازی کردن است که ماندگار است... گاه به خود می‌آیم و می‌بینم که خود را درون خویش گم کرده‌ام. فاصله‌ای که از من تا خویشتن حقیقی‌ام وجود دارد تنها یک توهم است. توهمی که تنها نقاب‌ها آن را استوار نگه می‌دارند. اگر بتوان خالق را ابتدا در خود و سپس در یکایک مخلوقاتش مشاهده کرد در آن زمان است که تقابل بین نور و تاریکی معنایی نخواهد داشت. و من چشم دوخته‌ام به روزی که صلح و دوستی را در سراسر سیاره‌ام زمین ببینم. این رویای زیبا دست یافتنی خواهد بود، تا زمانی‌ که زیستن وجود دارد... ➡️ @AFKARISM 🪴♥️