"بسمربالحسین"
^بیولایتهایبیمبالات^
#پارتیک
پرزهای نشسته روی چفیهام را میتکانم. کفش های جلوی در را که رصد میکنم،نعلین های حاج اقا مصطفوی و کتانی های سینا را میشناسم. صندل های اقا جواد را که کنار کفش های عمو میبینم من هم کفش هایم را گوشه ای جفت کرده،داخل مسجد میشوم.
سینا مکبر شده. یا ایهاالذین امنو صلو علیه وسلمو تسلیما میگوید و خودش جلو تر از همه صلوات میفرستد.
از جامهری کنار در مهر هشت ضلعی ای ازتربت برمیدارم و به سمت اقا جواد پاتند میکنم. صف سوم کنار دیوار نشسته و شانه ی راستش را به سنگ های مرمرین تکیه داده. گمانم کمرش هنوز هم درد میکند که دستش پشت کمرش جا خوش کرده. یادگاری جنگ با داعش است. اصلا همین باعث شد که برگردد قم و حالا ۳ماهی هست که تحت درمان است. مرا که بالای سرش میبیند کوچک تر مینشیندو جایی پهلوی خودش برایم بازمیکند.
دست چپش را پشت کتفم میزند و احوال پرسی میکند. سرم را پایین می اندازم ریشه,های گره خورده ی چفیه ی مشکی ام را به بازی میگیرم. جواب تسلیت ماه محرمش را با لبخند کوتاهی میدهم و زبانم بالاخره باز میشود:اقا جواد شما امشب...ینی بعد مراسم خونه این؟...منظورمه کاری ندارین ..ینی میشه،باهم حرف بزنیم؟
دستی به محاسن پرپشتش میکشد:نه داداش خدمت شمام.
ارام لب میزنم:خدمت از ماست
حاج اقا اقامه نماز عشا را میگوید .
***
سینی استکان های شسته شده را از دستانش میگیرم و روی کابینت کنار اپن سر میدهم.
به اسم صدایم میزند:بیا تو صحن مسجد
تا من بند کفش هایم را ببندم اوهم لامپ هارا خاموش میکند و در را قفل. روی پله های قسمت زنانه که با لامپ سبز رنگی روشن بود مینشیند و من را هم جایی کنارش تعارف میکند.
دستانش را روی زانو قفل میکند:خب؟!بفرمایید
صدایم،گویی از ته چاه در می اید. سمتش میچرخم:
شما چیزی از سیدصادق میدونین؟...صادق شیرازی
ابروهایش نرم بالا میپرند. سری تکان میدهد و گویا منتظر بقیهی حرفم است که کلامی نمیگوید.
_نمیدونم چجوری بگم. حمیدمون شده مثلش،ینی مثلا میگه قمه زنی خوبه و...آممم،حمیدو که میشناسین یکم کلهش باد داره البته من نمیگما بابام میگه
لبخند تلخی گوشه لب هایش نشسته
_من میترسم،ینی خب...قمه زنی بده دیگه نه؟
لبهایش را با زبان تر میکند:آره خب،چی میخوای وحید؟درباره سید صادق حرف بزنیم یا قمه؟یا حمید؟
_نمیدونم اقا جواد به خدا میترسم...امشب نیومد مسجد گفت،گفت اونجا حق عزا ادا نمیشه...عزاداری هاشون آبکیه
عرقی از کنار شقیقه ام سر میخورد:البته بلا نسبت روضه های شما
تند پلک میزند و سر تکان میدهد،یعنی بقیهاش را بگو.
_میگفت توعم بیا،منو میگفت...منم نگفتم باهاش مخالفم گفتم با سعید قرار دارم نمیتونم بیام.
مستاصل نگاهش میکنم:حاجی بَدن اینا؟
لبخند میزند. دست چپش را روی شانه ی راستم میگذارد و مرا جلو تر میکشد:نظرخودت چیه؟
_من نمیشناسمشون اصلا،فقط یه اسم سیدصادقشیرازیو شنیدم از حرفای حمید،من فقط میخوام بدونم اینا چه جورین؟برحقن؟برا حمید خطرناک نیس؟
_اینطور که پیداست اینافرقهن. فرقه میدونی یعنی چی؟
با اشاره سر نا آگاهیام را میرسانم.
_فرقه یه جریان غیر الهیه که توسط حکمای ضد دین به وجود میاد. درسته که اسمشون شیعهست ولی بنابرشواهد توسط انگلیس و اسرائیل حمایت میشن و به خاطر همینه که بهشون میگن شیعهی انگلیسی،یا اسرائیلی. فِرَق خطرناکن،درسته. منتهی اگه بخوای بهش ترس وارد کنی و ضدش گارد بگیری اونم برابرت میایسته.
به پرچم سبز رنگ یاحسین که آرام توی باد میرقصد نگاه میکنم:من هنوز جبهه حقو نمیشناسم که بخوام برم دنبال باطل. آقا جواد درباره امام حسین میگین برام؟امام اگه میخواست بجنگه چرا با زن و بچهش رفت؟
آب دهانش را فرو میدهد که سیبگلویش مسیر کوتاهی از حنجره اش را گز میکند و باز میگردد .
_ امام برا جنگ نرفتن،مردم کوفه بعد مرگ معاویه و جانشینی یزید نامه نوشتن که آی حسین بیا شیعه اینجا مظلومه،بیا تو به ما حکومت کن و...از این حرفا . اشتباهشونم همین بود امامو برا حکومت میخواستن نه ولایت .اگه ولایت پذیر میبودن اون فجایع به بار نمیاومد . اما امام خانوادشونو راهی کوفه کردن برای امامت شیعیان . سریال مختارنامه رو ندیدی ،نه؟
خودش خوب میدانست زمان زیادی نیست که از استرالیا بازگشتهایم. و سریال های ایرانی را ندیدهام.
ادامه میدهد:یزید پسر معاویهس .معاویه توی عهدنامهی صلحش با امام حسن عهد کرد که خلافت موروثی نباشه. اما معاویه پسرشو گذاشت جانشین خودش . اونم چه پسری؟! معاویه خودش هر غلطی هم میکرد اما خوب بلد بود حفظ ظاهر کنه ولی همه از غلطای یزید آگاه بودن . شراب خوری و زنا و بی نمازی از ویژگی های بارزش بوده . همین شد که امام حسین توی وصیتنامهشون که به محمد حنفیه برادرشون میدن مینویسن من برای اصلاح امت جدم قیام میکنم . امام حسین رفت کارو درست کنه .
#تمرین93
#داستانک
ادامه⬇️⬇️⬇️