۱۴۰۴/۶/۱۸ رو به اتمام است. عقربه‌ی بزرگ ساعت تنها چند دور دیگر که بزند، بامدادی دیگر و روزی نو آغاز خواهد شد . فردا جشن ۵ سالگی تاسیس باغ انار است. چه زیبا و برازنده است نام باغ انار. مساحتش به اندازه‌ی همه‌ی کره خاکی شده است و کاربرانش از ۱۲۴k گذشته. الحمدلله که برگ اعظم باغ از ابتدا دقیقا زمانی که باغچه‌ی کوچکی بیش نبود، مدیریت تشکیلاتی را برگزید و الا مگر می‌شد این حجم مخاطب را آنهم در فضای مجازی، جمع کرد! به نظرم یکی از ستایش برانگیزترین فعالیت باغ، بصیرت افزایی بود. آنجا که در کارگاه‌ها نهال‌های کوچک و بزرگ شرکت می‌کردند و تاریخ را با عینک ولایت می‌دیدند. یا در هیجانات مسابقه بر تن اسطوره‌ها لباس قرن ۱۴ می‌پوشاندند و به مخاطب نشان می‌دادند، در این آشفته بازار هم می‌توان اسطوره شد. داستانک و داستان کوتاه و رمان‌ها در میان خنده و شوخی و مزاح گم شده‌ی بذر و نهال و جوانه وبرگ همه آرام آرام زیر نور افشانی خورشید ولایت بار داد. کم‌کم درباغ انارهای صادراتی، به ۱۴ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شد. و به دست نهال‌هایی با جعرافیا و حتی اکسیژن فرهنگ متفاوت، که چون ما دل خونی داشتند رسید. و حالا هر کدام برای خودشان باغی خریده‌اند در دل کاربرانشان و البته که همه‌ی باغ‌ها با درهای چوبی کوچکی به هم راه دارند. همه در حال پرورش نهال انار‌اند. یقین دارم خیلی زودتر از زود یاقوت‌هاس سرخ باغ بین‌المللی‌مان، خوراک فکری قیام منجی را تامین خواهند کرد. حالا دیگر بامداد روز۱۴۰۴/۶/۱۹ است. روز تولد باغ انار. امروز متفاوت است. متفاوت تر از همیشه. امروز دفتر مقام عظمی ولایت، جمعی از درختانی که داستانشان اناری به سرخی خون را به بار نشسته، دعوت کرده اند. آنهایی دعوت شدند که در این باغ خون دل خوردند. و سرخی‌اش در انارشان نمودار شد. بروم باید استراحت کنم. فردا بعد نماز صبح عازم تهران هستیم. حسینیه‌ی امام خمینی. بروم که فردا باید دو چشم و گوش و خلاصه حواس پنجگانه‌ی دیگری قرض همراه خود ببرم. نباید چیزی از نگاهم دور بماند. باید نور بگیرم.