#تمرین41
خانوم تخی:وای چقدر خوشحالم ازدواج کردیم
آقای تخ:منم
تخی: خوب حالا چرا اینقدر دگم و ساکن نشستیم
تخ:چکار باید کنیم
تخی:یه حرکتی یه حرفی یه ابراز علاقه ای
تخ:آهان باشه
تخی:باید پوسته امونو بشکنیم
تخ:باشه
تخی:تازه اون موقع معلوم می شه چند مرده حلاجیم
تخ:درسته
تخی:چقدر خوبی عزیزم که قبول کردی
تخ:مردی گفتن زنی گفتن
تخی :باشه عزیزم، سرورم و آقای من
تخ:حالا شد
م_مقیمی
🍃🍃🍃
خانوم تخی:عزیزم ما خیلی بی دست و پاییم
آقای تخ:چرا مگه چمونه
تخی: خیلی دگم .گرد وقلمبه بی هنر ،ساکن
تخ: خوب باید چکار کنیم
تخی: یه حرکتی یه حرفی یه ابراز علاقه ای
تخ: من همینکه پیش تو هستم خوشحالم ولی دارم فکر می کنم.کاش هردو جوجه بودیم ولی دیگه چاره ای نیست حالا که سرنوشت ما رو به اینجا کشیده باید ما رو بخرند باید خریدار داشته باشیم
تخی: اگر ما رو بشکنن چی
تخ: اول باید شکسته بشیم
تخی: چرا ؟به نظرت تحملشو داریم.
تخ: چاره ای نیست اونا اول ما رو می شکنن وبعد از شکستن تازه معلوم میشه ما چند مرده حلاجیم
تخی: پس این پوسته چی بهش عادت کردیم
تخ: تو خودت گفتی دگم وبی هنر وساکنیم
تخی:گفتم ولی می ترسم
تخ: من کنارتم .وقتی به یک غذای خوشمزه تبدیل شدیم وخوراک آدمهای خوب شدیم به کمال می رسیم
تخی: تو کنارم باشی از هیچی نمی ترسم
م _ مقیمی
🍃🍃🍃
_چی مِهرِش می کنی؟
+یه نیم شونه زرین....
_خونه چی؟
+یه خونه اجاره کردم تو ساید بای ساید... هوا خوب... همچی عالی...
_پس قول می دی که...
+به اولین تخم مرغی که حقش رو خوردن و گفتن اول مرغ بوده سوگند....نمی زارم زرده تو دلش تکون بخوره و تا لحظه ای که صدای جلز و ولزم تو ماهیتابه همه جا پخش بشه بهش وافادار می مونم....
_پس مبارک باشه....
🥚🥚🥚
+ زردم فدای تو.... قربون صدای تق تق پوستت وقتی تکون می خوریم بشم من....
_نه من به فدای زرده عسلی تو بشم.... قربون اون پوست سفیدت بشم که تو تاریکی یخجال برق می زنه...
و پایان مکالمه شان روشن شدن یخچال و نشستن دستی بر تخم مرغ ها بود..... انها در اخرین لحظات هم با هم بودند هر دو در کنارهم در ماهیتابه جای گرفتند....
پوستشان شاد و طعمشان گرامی
🍃🍃🍃
#تمرین۴۱
(پسرک ۸،۹ساله ای وارد مغازه میشود.
_سلام اسماعیل آقا نیم کیلو تخم مرغ میخواستم.
_به سلام امیر کوچولو بابا خوبه خانواده خوبن خودت خوبی؟!
_آره خوبن. اسماعیل آقا من عجله دارم الان در بی شروع میشه یخورده سریع تر.
-ای به چشم.
و هم زمان به سمت شونه تخم مرغ میرود.)
قطره های اشک از روی پوست سفید خانم تخم مرغ پایین می آید:
+دوزرده ی من سفیدکم گریه نکن دیگ اصلا شاید جفتمون و باهم بندازه تو نایلون گریه نکن با...
حرف آقا تخم مرغ نیمه تمام می ماند که اسماعیل آقا اورا روی کفه ی ترازو می گذارد.
خانم تخم مرغ زرده توی دلش نیست.که نکند اورا روی کفه ترازو درون نایلون نگذارد.
اسماعیل آقا شونه تخم مرغ را رو روی ویترین میگذارد خانم تخم مرغ با عجز ناله التماس میکند که اوراهم در نایلون بی اندازد اما فایده ای ندارد اسماعیل آقا نگاهی به عدد نقش بسته روی صفحه ترازو می اندازد (۴۳۸گرم)خم میشود و خانم تخم مرغ را برمی دارد.
+دیدی بهت گفتم گریه نکن الکی داشتی خودتو ناراحت میکردی فدای زردیِ زرده ات بشم.
(پسرک پول تخم مرغ ها را حساب می کند و با عجله نایلون تخم مرغ ها را برمی دارد و به بیرون می دود)
بین راه گلی خانم با تخم مرغ دیگری برخورد میکند و دل و روده اش بیرون ریخته و می میرد آقا تخم مرغ با دیدن این صحنه شروع به گریه و زاری می کند و او تلاش برای برخورد با یکی از تخم مرغ های دیگر برای خودکشی را دارد و بالاخره این اتفاق می افتد.
و دیگر تخم مرغ ها برای این تازه عروس داماد عزا می گیرند.
(پسرک به خانه می رسد تخم مرغ ها را به دست مادرش می دهد و به سمت کنترل تلویزیون می دود.
مادر با دیدن دو تخم مرغ شکسته درون نایلون پسرک را یک فصل کتک میزند تا برایش درس عبرتی شود که با عجول بودن جان دو تخم مرغ بی گناه را نگیرد.)
🍃🍃🍃
#تمرین41
_حاضرم بشکنم ولی دل تو نشکنه...