👆👆👆بخش دوم عرق فروشی را گرفتند؛ به جرم قاطی کردن کاسنی ها و نعناع ها. بیدمشک خمیازه ای کشید و گفت: تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. عرق فروش به یارش زنگ زد و گفت: عجیجم، بای. یارش گفت: تمام عرقهایت را خودم به ثمر خواهم نشاند. 🔸🔸🔸 شبی از شبها، عقاب بزرگی از بلندترین کوه جهان برخواست. آن عقاب من بودم. لانه ام را ترک کردم تا از سینگلی بیرون بیایم. به خیابانهای تهران رفتم. وای چه می‌بینم. حالا دارم با یک بوئینگ ۷۴۷ پر از یار به لانه بر می‌گردم. بنده و این همه نیکبختی محال می‌نماید. از اتاق فرمان اشاره می‌کنند آلاله هم مثل اینکه غنچه کرده‌است. 🔸🔸🔸 گرگ به گوسفند گفت: بیا یک مدت با هم دوست باشیم. اگر اخلاقمان به هم گرفت حتما می‌آیم خواستگاری‌ات. فکر می‌کنید گوسفند چکار کرد. آفرین. قبول کرد. گوسفند است دیگر. چه توقعی داشتی. 🔸🔸🔸 شبنم زیبایی روی برگ گلی توجهم را جلب کرد. من هم حکم جلبم را نشانش دادم. هیچی دیگه الان توی کلانتری نشستیم افسر بیاد. 🔸🔸🔸 گل و باد دوست بودند. یک روز باد به گل گفت بگذار لای برگهایت جولان بدهم و تو را به رقص در بیاورم. گل ممانعت ورزید. باد عصبانی شد و به شدت به سمت گل وزید. گل پرپر شد. پ.ن 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: تو داستان نویسی به این نوع صحنه ها که در کنار صحنه اصلی توصیف می‌شوند گفته می‌شود. حتما ایماژ هم نمی‌دانی یعنی چه؟ حتما سیکل هم داری؟ حتما موقع غذا از همه بیشتر می‌خوری؟ 🔸🔸🔸 مادرش تاکید کرد که یک گل نباید توی باغچه و کنار علفهای هرز باشد. گل شمعدانی به حرفهای مادر وقعی ننهاد. باغبان تمام باغچه را آتش زد. او را ندید زیر دست و پای صدها علفِ هرز. 🔸🔸🔸 مهندس: سی پی یو سوخت اما سی سی یو نرفت,ای سی یو تنها شد و کسی خواستگاریش نرفت 🔸🔸🔸 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: بند رخت پاره شد و رخت ها رفتند. لباسهای زیر در آسمان رها شدند. حیای چشم همسایه ها هم رفت. 🔸🔸🔸 آتش موتور جدیدش را نشان دوستش داد. پنبه توی کوچه ایستاده بود و آتش و موتورش را دید می‌زند و زیرچشمی می‌خندید. آتش گفت اجازه می دهی به تو دست بزنم. پنبه ناز کرد و گفت: نه. ولی همزمان دستش را دراز کرد. 🔸🔸🔸 مِیْرمـَهْدِیٓ: در دنیایی که لباس های زیر دله مردم را زیر و رو کنند باید برای زیر خاک بودن تلاش کنی! 🔸🔸🔸 همیشه آتش بودم اما دله دست زدن به پنبه را ندارم و مدام پنبه‌هایی نامرد برایم خودنمایی می‌کنند! دوم @ANARSTORY