❤️💙❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙
💙❤️
❤️
💥
#پارت_سی_و_سه
🌸
#دختر_بسیجی
به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم .
آرام وسط اتاق و روبه روی مبینا وایستاده و پشتش به دوربین بود .
پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به
نظر می رسید .
پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که
تنهایی و توی خلوت دختر مردم رو دید می زنی !
به حسادتش خندیدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست .
آخرای ساعت کاری بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقی اومد و وسط اتاق منتظر دستور من
وایستاد .
به دختر جدی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد توی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ
حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی
من پوشه رو رها نکردم و پوشه توی دست دوتامون بلاتکلیف موند .
با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر می رسید مردده
که پوشه رو رها کنه یا نه خیره شدم ...
💙
❤️💙
💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️💙❤️
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون🌸
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👏
@gordan_bar_khat