❤️💙❤️💙❤️💙❤️💙 💙❤️💙❤️💙❤️ ❤️💙❤️💙 💙❤️ ❤️ 💥 🌸 به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم . آرام وسط اتاق و روبه روی مبینا وایستاده و پشتش به دوربین بود . پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر می رسید . پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و توی خلوت دختر مردم رو دید می زنی ! به حسادتش خندیدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست . آخرای ساعت کاری بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقی اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد . به دختر جدی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد توی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه توی دست دوتامون بلاتکلیف موند . با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر می رسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیره شدم ... 💙 ❤️💙 💙❤️💙❤️ ❤️💙❤️💙❤️💙 💙❤️💙❤️💙❤️💙❤️ 🌸 😎 👏 @gordan_bar_khat