5) در فرصتی که تا شروع دیدار بود ایستادم که به تبعیت از نمازها و ملاقاتهای مبارکی که بیش از سی سال است در این اتاق اقامه می شود دو رکعتی بخوانم. البته سر نیت اش ماندم! نماز تحیت -که می گویند در هر مسجد جدیدی که وارد می شوید بخوانید- نیت خوبی است اما خب برای اتاق دیدارهای فقیه حاکم، مأثور نیست! خلاصه قامت بستم. بعدش از کسی که ظاهرا ارشدیتی داشت و دیگران را ضبط و ربط می‌کرد قرآنی خواستم. دم دست بود، با احترام و بلافاصله آورد. همزمان به کادر فنی و نیروهای مستقر، بلند خطاب کرد که "بنا به دستور، همه ماسک می زنند. همه." و یک ماسک هم به من داد. نشستم سر قرآن. بعد از یس، ذهنم رفت سراغ این چهارسالی که منتظر این دیدار بودیم و امید به اینکه این دیدار بتواند کشور را ولو یک گام در اصلاح حکمرانی امر تربیت پیش ببرد و گرهی باز کند و صرفا به گزارش کارها و ایده های ما و تفقد و امیدبخشی آقا سپری نشود. با همین حس و حال، تفألی به قرآن زدم، که بیشتر تمسّک بود. سوره نور آمد، آیه 26: ✅ إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ... یا الله! جدی گرفته است خدا انگار! نزول آیه به جنگ احزاب مربوط است. آنجا که پیامبر(ص) با یاران مشغول حفر خندق بودند اما عده ای از اصحاب، کار را زمین می گذاشتند و می رفتند پی امور خودشان. برخی اذن می گرفتند و برخی هم بی اجازه می رفتند. علاوه بر این، آنچه درباره معنای «امر جامع» در الهیات سیاسی و حکمرانی قرآنی شنیده بودم هم اضافه می شد به بار ذهنی ام و آنچه به عهده داریم. آیا این دیدار یک گعده ی صمیمی و غیررسمی و گذرا است یا از آن مواقفی است که تکلیف مضاعفی خلق می کند و مسئولیت سنگین تری را می آفریند؟ صدای سرتیم تصویربرداری فکرم را برید که داد زد "ورود رو چه کسی میگیره؟ ورود!" فهمیدم دوستان رسیدند و دارند وارد می شوند. یکی یکی آمدند. اکثرشان را مدتها بود ندیده بودم. چند نفری هم بودند که اولین بار بود میدیدم. جمع دلنشینی شد. تک‌تک‌شان ارزشمند و غبطه برانگیز اند. به تجارب و ظرفیتهای هر کدام که فکر می کنم و حاصلضربشان در یکدیگر را که محاسبه می کنم، امید و شوق در دلم شعله می کشد. تازه اینها نَمی هستند از یَمی. مصادیقی (نه نمایندگان یا منتخبین، بلکه صرفا مصادیقی) هستند از تعداد بیشماری از فعالان تربیتی کشور و جهان اسلام که بیشترین سهم از جبهه فعالان فرهنگی را شامل می شوند. چشم که می چرخانم تقریبا هیچ هدفی را دست نایافتنی نمی بینم. حفاظت تذکر داد که از صف دوم بنشینید و صف اول خالی باشد. من که همان صف آخر در اتاق که از ابتدا بودم، کنج دیوار جا داشتم و خیالم تخت بود. موذن اذان گفت و شنیدم که آقا وارد شدند. جماعتی که تا الان رو به قبله نشسته بودند برگشته بودند رو به درب پشت سر و کوچه ای باز کرده بودند و همه به انتهای اتاق نگاه می کردند. از جایی که ایستاده بودم آقا و ورودشان را نمی دیدم. چند دقیقه ای طول کشید و ملت همچنان داشتند به عقب نگاه می کردند. کنجکاو شدم که کل مسافت چهارپنج متر نیست، چرا آقا نمی رسند؟ آمدم جلو نزدیک سجاده آقا، که بتوانم درب ورود را ببینم. دیدم سراصبر و تک به تک دارند با حضار سلام و احوال پرسی می کنند، یکی یکی سلام می کنند و جواب می گیرند. آخرین نفر، من بودم... نشد که سلامم را با عبارتی که دوست دارم بدهم. و خلاصه ایستادند در سجاده. آمدم برگردم سر جایم که دیدم پر شده و راه برگشتی هم نیست. ماندم روی دست خودم که کجا بایستم. محافظی که دقیقا پشت سر آقا می ایستد، گفت "همینجا بایستید." کنار سجاده آقا یک صندلی است که برای تعقیبات روی آن می نشینند. و من پشت آن صندلی ایستادم. اقامه را گفتند و تکبیر گفتیم... @Abd_Asadi