اما تا یک هفته خبری از عماد نشد،فقط تو این فاصله یبار به مادرش زنگ زده بود و گفته بود حالم خوبه و یه دنیای جدید برای خودم میسازم پس دنبالم نگردید و سریع قطع کرده بود. از وقتی گم شده بود خواهرم و شوهرش و پدرو مادرم یه چشمشون اشک بود و یه چشمشون خون. همه جارو گشته بودند و هنوز پلیس هم هیچ ردی ازش پیدا نکرده بود. پلیس گفته بود چون خودش نمیخواد برگرده کار سختتر شده. اما خونواده م و همه ی اقوام نا امید نشدند و از هیچ تلاشی برای پیداشدن عماد کوتاهی نمیکردند، یک هفته شد یک ماه و دیگه کم کم داشتیم نا امید میشدیم که از پاسگاه خبر دادند عماد پیدا شده و بیمارستانه،. سراسیمه خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و عماد رو اش و لاش و با دست و پای شکسته و سر و صورت زخمی دیدیم. از طرفی از اینکه از زنده بودنش مطمین شده بودیم خوشحال بودیم و از طرفی دیدن حال و روزش قلبمون رو تحت فشار قرار میداد. ❌کپی حرام ⛔️