🔰(33) رزمنده آزاده عباس زارع میرک آباد لباسهایمان همه پاره پاره شده بود و لباس هم برای تعویض نداشتیم درضمن در مدتی که ما را تنبیه می کردند نفرات شش آسایشگاه دیگردر محوطه بودندتا چشم ترس از آنها هم بگیرند زیرا ایام ماه مبارک رمضان و شب قدر بود و آنها از روی ترس خود اینکار ها را انجام میدادند مابرای تعویض لباس وشستن 🍁🍁🍁 دست وصورت به طرف آسایشگاه رفتیم برادران آسایشگاه های دیگر به استقبال ما آمدند و ما را در آغوش گرفتند و بعداز دلداری دادن تعدادی از برادرهای که در موقع تنبیه از حال رفته بودند و روزه شان باطل شده بود آب دادند و زخمهایشان را با پارچه بستند و چون ما لباس برای تعویض نداشتیم برادرها لباسهایشان را برای ما آوردند تا بپوشیم بلاخره هرکس کاری را انجام میداد 🍂🍂🍂 یکی برایمان لباس می آورد دیگری برای شستن سرو صورتمان آب می آورد وعده ای دیگر زخمهایمان را که براثر کابل و باتوم مجروح شده بود می بستند بلاخره روز عجیبی بود و دشمن زبون نظاره گر این بود و نسبت به ضعیفی خود و استقامت باور نکردنی برادران احساس حقیری و کوچکی می کرد و غبطه میخورد عراقیها وحشت زده نگاه میکردند و از رفتار برادرهامان مبهوت شده بودند. بلاخره ما داخل آسایشگاه برای افطار آماده می شدیم و برادرها یکدیگر خسته نباشید می گفتند نماز مغرب را بجا آوردیم و با آب زمان کمی که داشتیم افطار نمودیم و بعد نماز عشا را نیز می آوردیم و نماز شب قدر هم خواندیم . 💐💐💐 آن شب نگهبان از پنجره آسایشگاه مواظب ما بود و چون روحیه برادرها را خیلی بالا میدید. گفت همه شما بخوابید و عده ای از روی اجبار خوابیدن زیرا ما چون شب قدر بود تصمیم گرفته بودیم که بیدار بمانیم. وعده ای دیگر در پشت ستونی بدور از چشم نگهبان دعا میخواندند به هر حال آن شب هم بدینصورت به پایان رسید و صبح فرارسید و آنشب شبی بود که نمی شود تصورش را هم کرد و دشمن زبون که مخالف همه چیز بود ما با ایمان و اخلاص همراه با عمل نشان دادیم که از هیچ چیزهراسی نداریم و سپاسگزار خدا بودیم که چنین صبر و استقامتی را به ما داده بود.