⊱✿⊰آرزوےشیرین⊱✿⊰
🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤
#فصــلاول
#شاخه۴۵۷
کمی در سکوت گذشت تا اینکه او به حرف آمد : چلاقی؟ بردار بخور)
با این حرفش جری شدم .
با خشم توپیدم : نمی خوام)
ترسناک سرش را سویم برگرداند و گفت : من بابات و شوهرت نیستم که نازت و بکشم همینجا ولت می کنم بمیری
اتیشین توپیدم : ولم کن بذار بمیرم . من از تو کمک نخواستم و نخواسته بودم)
لحظه ای چشم هایش گرد شد ولی به سرعت قیافه اش را حفظ کرد و از تخت پایین آمد و بالای سرم ایستاد .
دست راستش را در جیبش فرو کرد و با دست چپش بازویم را چنگ زد و مرا یک هویی بلند کرد که کمرم تیر کشید .
جوری که آخ بلندی از دهانم بیرون آمد .
اما او بی توجه در صورتم غرید : درست حرف بزن وگرنه درست حرف زدن و به روش خودم یادت میدم )
و جوابش نمی خوامی محکم بود .
پشت بندش، بازوی اسیرم را از دستش بیرون کشیدم که عصبی نفسش را بیرون داد و گفت : یا می خوری یا کتک می خوری)
به جای قبلی ام بازگشتم و پتو را بالا تر کشیدم و چشم هایم را بستم .
که پاشنه ی کفشش را به زمین کوبید و با صدایی نسبتا بلند گفت: می فهمی چی میگم؟ ما رو اسیر و عبیر خودت کردی نازم می کنی؟)
با این حرفش بغضم شکست و اشک هایم سرازیر شد .
لب هایم را از هم باز کردم و گفتم : من تو رو اسیر کردم؟ خودت سه بار منو زدی زمین . کل تنم خیس شده بود یادت نمیاد؟ بعد من کردم؟ خودم خودمو مریض کردم)
ساکت بلندی گفت که در خود مچاله شدم .
بلافاصله بعد از ساکت گفتنش گفت : باشه من مریضت کردم . حالام دارم میگم بخور!)
سر پر دردم را در دست گرفتم و نمی خوامی گفتم که روی صندلی نشست و خودش دست به کار شد .
کمی جلو آمد و دستش را زیر گردنم انداخت و مرا نشاند و خودش شد تکیه گاهم .
ملحفه ی تخت را چنگ زدم و آمدم خودم را از حصار دستش بیرون بکشم که بازویم را گرفت و آب میوه را سوی دهانم گرفت و گفت : بخور..نزار شرمنده بشم)
صدایش پشیمان بود اما ...
این بشر معذرت خواهی را بلد نبود .
اب میوه را از دستش گرفتم و خودم را از حصار دستش بیرون کشیدم و گفتم : به من دست نزن . )
بعد هم نی را به لب هایم چسباندم و آب میوه را بالا کشیدم .
با این حرفم دستش را مشت کرد و به ران پایش کوبید و کلافه از صندلی بلند شد و راه بیرون را در پیش گرفت .
تقریبا یک روزی میشد که اینجا به خاطر اوضاع خرابم بستری بودم .
و او این راه گرفته شدن وقتش می دید و می دانست که او مقصر نیست .
اصلا مرا رها می کرد چه بر سرش می امد مگر؟
من همه اش اضافی بودم چه اصراری به نگه داشتنم داشت؟
مریض بود؟ یا ...
دستی روی گردن داغم کشیدم .
بلکه بغضم عقب بکشد .
سرم را به تاج تکیه دادم که در باز شد و چهره ی او نمایان .
ادامهدارد...
✿⊰•••نوشتهے: ﴿شیوابرغمدی﴾
#ڪپۍلا❌
🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤
【
https://eitaa.com/joinchat/1372127735C77062d3dac 】