⊱✿⊰آرزوےشیرین⊱✿⊰ 🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤 مهم اینه که بچه تو یادگارون ازش داری) چه راحت از همه چیز می گذشت! انگار که مرگ او چیزی نباشد! آرام گفت : ببینم ، اون مجبورت کرد حجاب کنی.) با چشم هایی گرد به او زل زدم که کمی خودش را عقب کشید و گفت : سواله! سرم را به معنی نه تکان دادم و گفتم : با اجبار نمیشه کاری رو انجام داد . من اگه حجاب می کنم به خاطر اینکه دوسش داشتم و از اولم با این اعتقاد بزرگ شدم .) خودش را عقب کشید و پایش را از میان فاصله ی بین پشتی و کفه ی نیمکت عبور داد و آرنجش را تکیه گاه کرد و گفت : دوست دارم منم درکت کنم) سرش را روی چانه ام گذاشت و گفت : ایران جای خوبیه . مخصوصا برای تو) حرف هایش برایم خنده دار بود . او می گفت ایران جای خوبیست! آری ، جای خوبی بود که به جای آنکه در کشور خودم امنیت داشته باشم اینجا امنیت داشتم . آری ، جای خوبی بود .. منظورش برایم واضح بود . او منظورش هیئت ها و مساجد بود . شانه ای بالا انداختم و گفتم : اینجا هم هیئت و مسجد پیدا میشه . نگران نباش) ابرویی بالا انداخت و گفت : تو که راست میگی! عممه اینجا ۱۴ سال زندگی کرده) بعد دستی به ریش های نداشته اش کشید. قیافه ام را مثل او کردم و گفتم : وای مامان جون! چه ربطی داشت؟) پشت چشمی نازک کرد و حالتش را درست کردو دوباره لم داد . نگاهش کردم که پوفی کشید و گفت : ببینم دختره یا پسره؟ پاسخ شنید : دختره) اوقی کشداری گفت و گفت : کاش باباش می دیدش..) تا آمدم در هم بروم بلافاصله گفت : اسمم داره؟ فکم را منقبض کردم و گفتم : دیگه بیا شجره نامه مم در آر! پشت چشمی نازک کرد و گفت : آهان! این یعنی به تو چه؟ به پشتی نیمکت تکیه کردم و گفتم : نه . اسم نداره. ولی تو هم فوضول نباش) به تو چه ای نثارم کرد و کمی نزدیک تر آمد و هیز گفت : ببینم اسم داداشات چیه؟) کمی آن ور هلش دادم و گفتم : خجالت بکش بیشعور . ) بلند خندید و دستش را به شانه ام کوبید و چانه اش را روی شانه ام نهاد . من هم بی توجه به او به رو به رو زل زدم . دانه های کوچک برف ، خیلی آرام روی زمین می نشستند . و این اولین برفی بود که بعد از چند سال بود می دیدم . و کم کم داشت یکسال میشد! یک سال! خیلی زود گذشت . بی او ‌... دیر سپری شد . خیلی زود گذشت آن روز هایی که با هم بودیم . منطق اتفاقات خوب این است که خیلی زود بگذرند. ولی من این منطق را درک نمی کنم ... نفسش را کنار صورتم بیرون فرستاد و گفت : شاید ی روز مفصل برات تعریف کردم ... ) تلخ خندید و دست هایش را روی شانه ام تکیه گاه کرد و ادامه داد : از اون ... از خودم .. از همه چی) ادامه‌دارد... ✿⊰•••نوشته‌‌ے: ﴿شیوابرغمدی﴾ ❌ 🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤 【 https://eitaa.com/joinchat/1372127735C77062d3dac