⊱✿⊰آرزوےشیرین⊱✿⊰ 🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤 ترسیده به جمعیت مواج رو به رویم زل زدم . منگ بودم و نمی دانستم باید چکار کنم . وضعیتی که درش قرار گرفته بودم موجب شده بود نتوانم تشخیص بدهم که الان باید کجا باشم و چه کنم! با کشیده شدن بازویم چند قدمی عقب آمدم که صدای بلند چشم آبی باعث شد خفیف به خود بلرزم! : زودباش!.. کجایی؟) به سرعت سویش برگشتم که با دو دستش مرا از بازو بلند کرد و شروع کرد به دویدن . و من هم آن بالا معلق بودم و هر لحظه منتظر بودم که یکی از ساختمان ها روی سرمان خراب شود . تقریبا از جمعیت دور شده بودیم که در حرکتی ناگهانی مرا محکم در آغوش گرفت و با صدایی بلند به الینا گفت : بدو! زودباش) نمی دانم چقدر گذشته بود که صدای جیغ الینا باعث شد از آن صحنه های تار و مبهم لحظات بیرون بیایم و موقعیتم را درک کنم . چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که دوباره صدای جیغ الینا در مغزم اکو شد! من هم ترسیده جیغی کشیدم و آمدم راه به اشک هایم دهم که چشم آبی بلند گفت : ساکت . ) و راه رفته را برگشت و مچ دستم را محکم گرفت و تکانی داد تا برای شنیدن حرفش آماده باشم . بیشتر در خودم جمع شدم که گفت : زلزله ای در کار نیست .) بعد هم مرا روی زمین کنار الینا نشاند . ترسیده سرم را به سوی الینا چرخاندم که خونی که از پایش می چکید نگاهم را به خود بخیه کرد . چهارزانو کمی خودم را سوی الینا کشیدم و دستم را زیر چانه اش گذاشتم و با صدایی که از گلویم به زور بیرون می آمد گفتم : خوبی؟) انگار منتظر همین بود که مرا محکم در آغوش کشید و شروع کرد به هق و هق کردن . دستم را پشت گردنش نهادم . فهمیدن دردش زیاد سخت نبود! آن مرد را جایی که نباید دیده بود . و... هنوز یک دقیقه نشده بود که بازویم توسط چشم آبی کشیده شد و مرا از آغوش الینا بیرون کشید . و بلافاصله گفت : پاشید بریم . ی زخم کوچیکه همین!) و با انگشتش به زخم اشاره کرد و بلند شد ، و همزمان با بلند شدنش مرا هم بالا کشید . به سختی روی پاهای بی حسم ایستادم و به سختی سوی الینا خم شدم و دستش را گرفتم . او هم به اشک هایش خاتمه داد و بلند شد . چیزی از بلند شدنش نگذشت که چشم آبی رو به من گفت : کاپشنت کو؟) متعجب به خودم نگاهی انداختم و کمی بعد سکوت کردم! او هم کلافه نفسش را بیرون فرستاد و کاپشنش را از تنش در آورد و روی شانه هایم انداخت . لب تر کردم و آمدم اعتراض کنم که با چشم هایش برایم خط و نشان کشید که الان وقتش نیست . لب هایم را به دندان کشیدم و چشم گرفتم و کاپشن را به تن کردم . ادامه‌دارد... ✿⊰•••نوشته‌‌ے: ﴿شیوابرغمدی﴾ ❌ 🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤 【 https://eitaa.com/joinchat/1372127735C77062d3dac