⊱✿⊰آرزوےشیرین⊱✿⊰
🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤
#فصــلاول
#شاخه۴۶۸
او هم دست در جیب هایش فرو برد و همان طور که نفسش را بیرون می فرستاد شروع کرد به حرکت .
و کمی بعد هم گفت : زود باشید)
و پشت کرد و با قدم هایی بلند شروع به حرکت کرد .
منتظر نگاهم را به الینا دوختم که مچ دستم را گرفت و مرا به دنبال خودش کشید .
..
قوطی الکل را به دستم داد و با گذاشتن دستمالی در کف دستم ، انگشت اشاره اش را به طرف الینا گرفت و گفت : زخمش و با این تمیز کن . )
سری تکان دادم که کاپشنش را از روی مبل برداشت و به داخل اتاقش رفت .
به سختی خودم را جلوی پای الینا کشیدم و شروع کردم به تمیز کردن قسمت زخمی اش .
تمام بدنم شل و ول شده بود .
حس این را داشتم که دارم بی هوش می شوم!
نمی دانم به خاطر سرما بود یا آن ترس یک هویی که به من وارد شد .
یا آنکه رفتار های عجیب این مرد!
الینا کمی سویم خم شد و گفت : اون... دا..داشت و از کجا می شناخت)
با شنیدن صدای مرتعشش ، نگاهم را بالا کشیدم و به چشم هایش زل زدم .
چشم هایش از صدایش مرتعش تر بود!
قوطی الکل و دستمال را کنار گذاشتم و دستش را گرفتم و آرام گفتم : منم نمی دونم)
نفسش را بیرون فرستاد و به مبل تکیه کرد و به من زل زد .
به وضوح بغضی که در گلویش ریشه کرده بود را می دیدم!
تکانی به دستش دادم و گفتم : بگو ببینم چی شده؟)
بعد هم از مقابل پایش بلند شدم و کنارش نشستم که روی شکمش خم شد و آرنجش را روی زانو هایش نهاد و سرش را در دستانش گرفت .
آرام بازویش را گرفتم که دستم را پس زد و بلافاصله شانه هایش به لرزه افتاد .
کمی خودم را جلو کشیدم و دستم را دور شانه اش پیچیدم و کنار گوشش گفتم : چی شده؟)
طره ای از موهایش را کنار زد و دستی روی گردنش کشید و لب زد : الان نمی تونم)
خودم را عقب کشیدم و بلند شدم و با نفس گفتم : هر وقت خواستی می تونی باهام حرف بزنی)
و بعد به آشپز خانه رفتم و چای را درون فنجان ریختم و از داخل کشو چسب زخمی برداشتم و با برداشتن چای از پذیرایی خارج شدم .
هنوز هم در همان حالت بود .
و این حالت نشان دهنده ی ماجراهای خوبی نبود!
چای را روی میز نهادم و کنار پایش زانو زدم و چسب زخم شکلکی را روی زخمش چسباندم .
کمی روی چشم زخم دقیق شدم و چند ثانیه بعد با ذوق گفتم : اوقـــی! شی ناناسه! )
بعد هم دستم را روی چسب زخم کشیدم که او هم سرش را روی سرم گذاشت و به چسب زخم زل زد .
نگاهی به چشم هایش کردم و گفتم : بچم میگه بکنمش برا اون نگهش دارم)
پشت چشمی نازک کرد و گفت : این همه چیز تو دنیا ریخته اد چش بچه ی تو این چسب و زخم و گرفته؟)
ادامهدارد...
✿⊰•••نوشتهے: ﴿شیوابرغمدی﴾
#ڪپۍلا❌
🖤⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🖤
【
https://eitaa.com/joinchat/1372127735C77062d3dac 】