بس احترام دیدیم آن‌ هم چه احترامی در حال انتقامند آن‌ هم چه انتقامی بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند، حتّی به یک سلامی از کوچه‌ها و بازار در بین چشم انظار ما را عبور دادند این مردم حرامی دل‌خسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچنینم و تو زخمی سنگ بامی من کشته‌ی نگاه یک مشت لا أبالی تو کشته‌ی مرام یک مشت بی مرامی پا تا سرم کبودی؛ دور و برم یهودی در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی، لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی، لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی، لعنت به مرد شامی «محمد حسن بیات لو» https://eitaa.com/Arshiv_Gholam